The city sleeps below

Tuesday, January 31, 2006

وقتی تو گریه می کنی ، احساس اعتیاد می کنم .
اعتیاد به دروغ .

ولی میدانی که من عاشق فیلم های سینمایی هستم .
نه سریال های کش دار .

از بس تلقین جات بلعیده بودم باور نمی شد ،
به چه راحتی دکمه لباست را فشار دادم .
و خاموش شدی .



***



روی تخت خوابم شب ها که بیدارم هنوز احساس جالبی دارم .
که انگار بر بلند ترین نقطه شهر این تخت سلطنت را بنا کرده اند .

با اینکه از بلندی نمی ترسم خودم را از لبه ها دور می کنم و می پیجم زیر پتو تا واقعی تر باشد .
گاهی هم در حالی که با یک دست لبه را محکم گرفتم با دست دیگر دست تکان می دهم .
لابد ازین فاصله به اندازه کافی رستگار به نظر می رسم اگر رهگذری باشد.



***


برای ساعت های خاصی از خودم :

که چکمه هایم را به جاهای نامربوطی گیر می دهم .
قدم هایی که به اعتماد احتمال تا بالای زانو در برف فرو می رود و
سیگارها پنج دقیقه ای که روشن کردنشان گاها همین حدود طوی می کشد .

دلم می خواد از عابران بپرسم رستگاریم از این فاصله مشخص است یا نه؟
نگاهی به هفتاد هشتاد متری زیر پایم می کنم .
و منظره بدیع درختان دره که پوشیده از برف خاطرات زمستان های این چند ساله را زنده می کند .
در یک لحظه بخار تمام شیشه عینکم را فرا می گیرد .
این آه و درهم کشیدگی ابرو وباریک شدن چشمها
در لحظه بخارگرفتگی دنیا یک کارگردان ژاپنی کم دارد
تا از میان این سفیدی وهم آلود یک کیمونوی سفید و انبوهی از موهای سیاه لخت و بلند بیرون بکشد که با پاهای کوچک و قدم های کوچکتر خود نزدیک شود ،
بی هیچ دلیلی و در حالی که ابرو های خود را بالا می برد دو تا کوفته برنجی گرم از بین دستهایش پدیدار می شود .
گاز می زند تا من هم گاز بزنم .

یاد ماموریت نا تمامم میفتم و کله دوست کلافه از برف بازی .
دوباره گلوله برف گازخورده را برای پرتاب فشرده و آماده می کنم و با احتیاط به مسیر اصلی بر می گردم.

پ ن : نوستالوژی های زمستانی مک ممل در درکه .

یه کلمه انگلیسی مربوط

Monday, January 30, 2006

نمی دونم چرا حوصله م نمی کشه یکم به طلایه داران و سرداران ایرانی بد و بیراه بگم .
آخه چرا ، من که این همه کس پرت اینجا ول می دم .


***

مطالبی کوبنده و دندان شکن بر علیه ایسم های رایج .
اصلا باید مرده شور هرچیز رایج را گل گرفت .


***

دیگه تقریبا مطمئنم چه جوری میشم .

خیلی عصبی مثل بابام .
خیلی دور افتاده و بدون اظهار نظر منش مثل بابابزرگم .
خیلی بی خیال مثل خودم.


راضیم ، فقط اینکه دارم روز به روز غیر منطقی تر می شم ،
لابد باید جلوی این و اون خودمو آدمی حدئقل تا حدی منطقی نشون بدم رو اعصابمه .
که اونم مطمئنا حل می شه .


پ ن : تکلیف همه چیز روشنه ، حتی من و شما ،اگه عصبی و بی خیال از نظر منطقی تو ذهنت با هم جور در نمی یان .

حق وتُف

Sunday, January 29, 2006

گاهی باید به من هم حق حیات داد .
وچند حق دیگر به موازات آن مثل :
غافلگیری ، تهوع،تف ، خالی بندی و...

بله.

***


خب واقعیت امر اینکه کلی کسشر هست که حوصله تایپ کردنشو ندارم ولی خب
توجهتون رو به آخرین لینکی که در قسمت سمت چپ قرار گرفته جلب می کنم .
حالا غیر ازینکه کس های مامانی(گذشته از دماغ که قابل اصلاحه) هستن
برین سراغ این قسمت

خیلی خداس .
یکی باهاشون مکاتبه کنه کاملشو بگیره ازشون.
بعد به من هم بده.
البته بدون مکاتبه برام بفرسته .

مرسی


***

اگر بخوام این چند روز رو در چند واژه خلاصه کنم میگم :
most wanted ،تل ، شیشه ،spice ودرد بی کسی
ای کلمه آحر خیلی مهم و تاثیر گــذار بوده ،لذا درست و با تاکید بخونید : درد بی کُسی
چقدر هم درد داره ...
جووووون.

with the wind in the willows

Wednesday, January 25, 2006

بوی تعطیلات و سوغاتی ها
و دنیا که می چرخد بی حساب
دور سرمان
مستی را باید صرف داستان هایی از دهکده های قدیمی کرد
و خاله های ناتنی
که محبت های حساب شده خود را
گهگاه با آبنبات های شیرین بروز می دهند
در دست دختر های کوچک و زیبایی
با موهای بلند بلوند .

قدم زدن در ساحل رود خانه ای که از اینجا تا انتهای جهان را می شوید و پیش می رود
و قایقی که پدربزرگ می گوید برای جادوگر رود خانه است .
وسوسه سفر به دوردست ترین ها را در ذهن زنده و پریشان می کند
به همراه موج های آرام و کوچکی که تصویرش را دائما در آب مشوش می کند
و صدای مادر که ناگهان تو را دوان دوان به سمت خود باز می گرداند .

و پرواز پر سر و صدا و چند متری مرغ ها از دست خروس های همسایه
در سکوت گرم ظهر های تابستان
در انتظار سر گرمی های همیشگی بعد از ظهر و شیطانی های کوچک و نا خواسته
زمانی که خوابیدن ناگریزترین ناگزیر و
تخت خواب دلپذبر ترین واژه دنیاس .

و خوابیدن خوابیدن خوابیدن و

با مشارکت بی خیال ترین لایه های طبیعت دقایق عمر را به قتل رساندن .






سور اسرافیل

Tuesday, January 24, 2006

معمولا این تر کیب را زیاد از زبان من می شنوید
خفه شو ،...،حالشو ببر

منظور از ...در اینجا انواع فعل امر می باشد مثل بخور، بکن، بیا،بده، بکش، برین...

به عنوان مثال : خفه شو، بخند، حالشو ببر

والبته که قسمت اول و سوم هم بسیار مهمتر از قسمت دوم می باشد .
جایی گفتم خدمتتان :
باور کن حقیقت دارد .
تنها چیزی که تو نیاز داری باور است نه حقیقت .


***

گاهی برای جواب درستی که در دست داریم به دنبال سوال می گردیم .
مثل ماز های پیک شادی که باید خرگوش را از بین خطوط به خانه می رساندی ،
خب فرقی نمی کرد گاهی خانه را به خرگوش می رساندی.
هیچ فرقی ندارد نه برای من ،نه برای تو ،
نه برای خرگوش بی سر پناه
و نه خانه خالی از سکنه متروک .


امضا : دخملی با ریش های مخملی .

***

امشب مستند 5 اختصاص داشت به دوستان من ،
شاهکار های طبیعت ،

کاش می شد جایی بلندگویی در دست گرفت و
طوری که همه جهانیان آگاه شوند فریاد زد:

"من پنگوئن دوست دارم."

فی المجموع ناتمام

Saturday, January 21, 2006

احساس همدرکی با تمام همنوعان
به مناسبت ناتمامیمان
ذهن ناتمامان
بلوغ ناتمامان
فهم ناتمامان
لذت ناتمامان
فراموشی ناتمامان
قصه ناتمامان
جاده ناتمامان

وتمام مسائله مربوطه به این همه ناتمام مامان که هنوز قدم بر می دارند یا نه ؟
و این همه دانایی به آغاز و پیشگویی نسبت به پایانمان


پ ن : آری دلم می خواهد فقط از اواسط فیلم برایم بگویی و صحنه های جذاب مستقل از
ابتدا و انتها .



***

این دوستان رو دیدی خاطراتشون رو می چلونن و می سابن که وبلاگشون
سر پا بمونه با بویی مخلوط از واقعیت و واقعیت نمایی و پاور پذیری
و افشاگری و خود توجیه سازی
بروز عدد کانتر خاطرات چه جالب و احساس برجستگی در قسمت آلات تناسلی
و خود سوراخ شناسی و سلف شرت پرچم پنداری و هر چیز انی دیگر !؟

***

حالا از طرفی دیگه :
این که آنکه دانست زبان بست ،
یا ورژن جدید ترش دانست اگر و فقط اگر زبان بست ،
مثل اینکه خیلی جذابه! هان؟
منو یاد این دارو های معجزه گر با برچسب های متنوع و محتویات تقریبا مشابه پشت شیشه های عطاری ،
یاد سکانس های صامت و معنی دار و پوز خند های نقش اولهای نقش اول این فیلم های
کانسپچوال می انداره
که اکثرا به عنوان مسهل تجویز می شه.


***

شایدم مشکل از منه .
مثلا
از بس فیلم های این کفار ولد الّواط رو دیدم .
هر وقت حرف از مطالعه میشه .
یاد توالت فرنگی و آرامش و اتفاقی غریب الوقوع می افتم .
و دوربین که هیچ وقت در زاویه مناسبی نیس .
حتی یک بار برای احترام به علم احتمالات .


***

به هر حال :
نسلی که در کلافگی کوچه ها ، تسبیح می چرخاند در انتظار جسدی تصادفی .
تا راه بیفتد و پشت آن لااله الاالله بگوید و دستی زیر قبری بگیرد برای امروز .


***

نیز همدرکی با رودخانه ای که قایق تو را می برد و محتویات قایق و پس و پیشش را از
صدایی که از ضربات نیل یانگ بر می خیزد بر تار ها
حدس می زند ، بی توجه به آنچه درست حدس می زند یا چرا که نه؟


***

فی المجموع آنجایی هستیم که ایستاه ایم ،
گرچه باید آنجایی بود که باید بود .

...

Something That I'm Not

Friday, January 20, 2006

بی نظیره
آلبوم آخر مگادث

البته واسه 2004 هستش ،
ولی از دو روز که به دستم رسیده بیش از 5-6 ساعت گوشش کردم .
این دیو احمق کله گهی ، من نمی فهمم چه جور اینقدر شعور موسیقایی داره .

***

اون sms رو من هم دریافت کردم با نام این سایت فال حافظ می گیره .
تازه از یکی از دوستان .
ولی نرفت تو پاچم .

ابله قد گوز هم فکر نمی کنه ، اون یکی پروفسکل هم اسمش رو می ذاره دزدی !


***

ایرانی ها همه بازیگرند .


***

حیفم می آد:
این هم قسمتی از ..


As I climb onto your back, I will promise not to sting
I will tell you what you want to hear and not mean anything
Then I treat you like a dog as I shoot my venom in
You pretend you didn't know that I am a scorpion




***

گاهی ویرم می گیره
از ویر drug بگذریم این روزا رو چیزای عجیب غریب دیگه ای کلید کردم .
که جالبه واسه خودم.
مرور داستان های اول شب بهترین راه خودشناسیس !

***

آخ که من امشب یه بالش جادویی می خوام .
کنارم نرم و سفت شه .
واسه خنک شدنش نیازی به اینطرف و اونطرف کردنش نباشه .
پف کنه همراه با حباب های رویا هام و بترکه .
در مقابل کسشر های اضافیه خیالاتم عکس الغمل نشون بده .
قول بده قرضام رو بده .
بشه زیر گردنش رو نوازش کرد.
دستام گاز های کوچیک بگیره و هر وقت حس کرد گازش محکم بوده لیسش بزنه .
منطق خودش رو داشته باشه برای خوابوندن من ولی بخوابوندم .
شوخی شهرستانی هم نکنه صبح هم از زیر سرم در بره !

***


زیاد نگران نباش ,زور نزن .
گاهی باید ول کرد بعضی چیز ها را تا راه خودشان را باز کنند.


***


کاش به ازای آویزان گردانی های نیمه شب یه چیزی دست آدم می دادند .
جدا خون جاری در رگ های این بلاگ از چشمان قرمز و بی خواب من تغذیه می شود .

پ ن : چه تریپ انی در جمع


فعلا

انتهای شب

Tuesday, January 17, 2006

پدر اولین و آخرین بت تاریخ بوده و خواهد بود .
پدر یعنی پرستش .
سخاوت و سیاست .

هیچ چیز دردناک تر از فروپاشی حکومتش نیست .
هیچ چیز تلخ تر از دردل هایش نیست.

هیچ چیز مسموتر از تردیدهایش نیس در آستانه زوال.

هیچ چیز باور پذیر تر اعتراف به ناباوریش از پیر شدن نیس .
تصور روزی که لیوان در دست هایت بلرزد
نه برای یک لحظه ، برای همیشه.

چه داستانی سرد تر از داستان پدر و دست هایش است .
و گرمتر از ناشناخته ترین و عمیق ترین ارتباطی که یک پروردگار با مخلوق خود دارد.
پروردگاری که تا آخرین لحظاتش از زخم تکه ای که از خود بریده خون جاریس .



و در انتهای شب
هیچ چیز لذت بخش تر و گره خورده تر از خیابان گردی های پدر و پسر بزرگش نیس .

چوب سوزی

در آستانه آغاز روزی دیگر
دقیقا وقتی که می خواهی نفسی تازه کنی
فرصت می کنی به جاده ها و مسابقه ها و میانبر ها فکر کنی
واینکه چقدر باید بی وقفه بدوی

کنار چوب هایی که به سرعت تمام می شوند و خاکستر
به جنازه پیت حلبی ، جهنم این تکه چوب های تر نگاه می کنی
ایستاده سر پا سیاه و پاره و استوار و خشن

و مردی که از قسمت کردن گرمایش با من چندان راضی به نظر می رسد.

سیگارم را روشن می کنم

کاملا مرده

Monday, January 16, 2006

هنوز که هنوزه وقتی خیلی پرت می شوم
این را می خوانم :


قسم به انگشت کوچک پایت در دهانم
قسم به شاشیدن زیر دوش آب گرم
قسم به دختری که بوی گند فلسفه نمیدهد
قسم به 3 تلمبه ی آخر
قسم به بوی کرم های مادرم
قسم به پسرهایی که با دهن کجی آدامس در دهانشان نمیگردانند
قسم به خدایی که مثل روح جواب سلام نمیدهد
قسم به سولوی پیانوی اول شب
قسم به قرص هایی که ماهی یک هفته میخوری
قسم به کتاب هایی که دانلود کردم و هنوز نخواندم
قسم به قاه قاه خندیدن به گور پدر بازماندگان
قسم به فیش فینگر
قسم به آتش که شوخی ندارد
قسم به پرنده ای که پف میکند
قسم به لحظه ای که میفهمم خواب حتمی است
قسم به تنی که بی جانش میکنم
قسم به اسکادای گرافیتی
قسم به وقتی که میپیچد "نع"
قسم به زنگ بی هنگام تلفن
قسم به چشمان هشیار بعد از جلق
قسم به آنکه از رنگ ها میترسد
قسم به آنکه در بی رنگی میرقصد
قسم به او که هر لحظه خودش را میکشد و زنده ترین است
قسم به فصل افسردگی های خیابانی
قسم به کلامی که آموختنش گنگ میکند
قسم به نجیب ترین هرزه ی عالم
قسم به آنکه خونش بر دستان قاتلش بوسه میزند
قسم به روزی که دیگر نباشم
قسم به عمق پوچی
قسم به کرختی و راحتی عادت

زندگی را دوست دارم
به کوری چشم هر که پوزه اش میخندد




وخب مثل فنر عمل می کند اینطور مواقع


***

آدم هایی که همه چیزشان را در طبق اخلاص مثل آدامس می جوند .
و فکر می کنند اتفاقاتشان را باید بازگو کنند
و چه استثنایی اند
به شدت در حال تقسیم سلولی هستند .


بر عکس آدم هایی که همیشه چیز هایی برای مخفی کردن دارند حتی از فکرشان .
این گونه کمیاب و بی نیاز واقعا ستودنی هستند .


***

چند وقتیس احساس فرود می کنم .
نه آن احساس یاس ابلهانه ،
یک احساس که از آگاهی نسبت به رد شدن ماکسیمم انرژی خود ناشی می شود .
نمی دانم تجربه کرده اید یا نه ؟


***

از آنجایی که من یه سری دوره ها رو نگذروندم گویا !
باید برم کلاس آموزشی .
موش بخوره نوگلان این مرزو بوم رو !


***


بهر حال تا ساعاتی بعد امتحانات تمام می شود و فصل کاری این ترم آغاز می شود .
واقعا این یک هفته کار سختی در پیش دارم.


***

یکی از دوستای قدیمیم
ازدواج کرده .
خوابش رو دیدمچند شب پیش که مرده .
زنگ زدم فرداش بهش که حالش رو بپرسم و این حرفا
گوشی رو که برداشت از همون سلام گفتنش با لحن" قائدتا باید خوشحال"ش
چیز خاصی نگفت ولی فهمیدم که کاملا مرده .

کیریترین پست ممکن

Sunday, January 15, 2006


اینهم خب برای ایام امتحانات













***

یک بار دیگر قسم به شکاف زیر ناف
بدانید زندگی رکیک تر ازین تعاریف کت و شلواریس دلبندان ملوسم.
لذا اگر جدا نسبت به زبان مادریتان اینقدر حساسید چیزی نگویید که من دهان و زبان که هیچ
جاهای دیگر مادرو مادریتان را در دستور کار قرار دهم .

با تشکر قبلی ،،،

رینگرانی با قیلی ویلی

Friday, January 13, 2006

مثل
بحران کودکی که با آرشیو کردن کیهان بچه ها حلش می کردی یا
بحران جوانی که با بستن ساعت های مردانه یا بند هایی به وسعت گرداگرد ماتحت مادر بزرگت از پسش بر می آمدی یا
بحران هویت که با گذاشتن تعدادی عکس های 3*4 در کیف های جیبی بر طرف می شد یا
بحران فلسفی که با چند کام کوچولو مالبرو با مزه رژ های سه تا صد تومانی دخترهای آزمایشگاهی بند می آمد .

من مطمئنم از پس این یکی هم بر می آیید ...

اصلا شک ندارم .

آمّا ، نگرانی من از سوراخ دیگری ناشی و نشت وختم به تشت می شود ،دوست جون .

پ ن : برای آنها که می دانند :حتی امشب هم .

realy realy

Wednesday, January 11, 2006

من گاهی نگران میشم براتون.
راس می گم .

still feel u Mr niceguy

تلفن ها برای هیچ کس به صدا در نمی آید .
تنها این "Down So Long" مایه امید این روز هاس .
بخوان برای باز 1983ام .
"نگارنده : هنوز هم فکر می کنم بزرگترین گنده گوزی دنیا بودم . ....lol"
وقتی می گویی




?????
The sun sets across the 0 cean
I'm a thousasnd mile 0 from anywhere
And my pocketbook and my heart
Both just got 0 0 st ole le le le le n
And the sun act like she don't even care
?????
The wind blows cold when you reach the top
Feels like somebody's face is stuck to the bottom of my shoe
Got a plastic jesus and a ????? corner of my room
Got everybody but you tellin' me what to do














زنده زنده میمیرم برایت.

***

چراغ قوه ها را خاموش کنید احمق ها ؛ می خواهم بخوابم .
هنوز به دنبال دلایلم می گردد .

***

ساعت ها بحث بر سر آینده
دقیقترش ، هزاران دقیقه بحث بر سر آینده ،
اینجوری شاید بفهمی ده ها هزار ثانیه ،میلیون ها صدم ثانیه ، بحث بر سر آینده !!!

***

درد کشیدم این چند روز
در حد مرگ
تا اینکه به تشنج افتادم .
حالا دلم می خواد یه نفر در مورد درد عشق و زخم زندگی صحبت کنه که جمعیت خانوادش رو دو برابر کنم .
آقای دکتر فرمودن دردت با درد جراحی لثه و دندون یه اندازه بوده .البته بدون بی هوشی موضعی چون کانال عصب هام بر اثر پوسیدگی نه تنها عفونی شده بلکه باز شده،
الان اونقدر آرومم .

اونقدر آرومم که باورش برای خودم هم سخته .

***

ذوق ادبی برادر ما هم که بعد ازشکوفایی چس فیل الدوله تورینی دلپیرو ، گل کرده :
"زمستان بهار سیگاری هاس"

بهر حال بیا تا من اون میز مذاکره رو رو سرت خراب کنم .
منم خیلی کلاسیکم به خدا ، هم توریچللی ،باتیستوتا و کیزا رو تو زمین می بینم .

چقدر من باحالم

Monday, January 9, 2006

هر کی با فرم بهتری صورت مسئله رو پاک کرد .
آره اون برنده اس .

رنگین کمان شبانه

Saturday, January 7, 2006

و تو اریجینالش را می خواهی
مانند ستاره های فیلم های قدیمی
که گاها در شش پایی سطح زمین تشریف دارند .
غیر قابل دسترس مطلق

***

افکار مغشوش بی ربط امشب هم می آیند و می روند :

{از اون طرف به زور صدایی می آد :
مرسی عزیزم .
هوس مادمازل شوید چیزی نیس که از سر من بپره .
اصلا مگه مادمازل شوید تیوپه که هوسش بره و برگرده.
مادمازل شوید وسوسه ایه که تمومی نداره .

برگرد به 10 ثانیه قبل :
کنترل تلوزیون رو می دَم دست خانم شوید .
خانم شوید می گه : مرسی عزیزم .
پرستش خانم شوید چیزی نیس که پایان پذیر باشه .
اصلا مگه خانم شوید کنترله که بروه و برگرده.
خانم شوید مثل بتی می مونه که پایان نداره .

ادامه 10 ثانیه قبل :
آکواریوم می شکنه و آب تموم خونه رو برمیداره ،
حتی برای چند لحظه به سقف می رسه و بعد فرو کش می کنه .
همینطور که من تو اون شلوغی و بلبشو که به زور خودم روی آب نگه داشتم دنبال کنترل تلوزیون می گشتمو هنوز می گردم و هر از چند گاه گردنم رو بر می گردونم و می بینم که دلفین کوچولو چطور در لحظات آخر عمرش داره خودش رو واسه مادمازل لوس می کنه !
بعدش که خودم رو کنار چشم های گریان خانم و جسد دلفین کوچولو می رسونم و دمم رو تکون می دم .
خانم کنترل رو از بین دندون هام می کشه بیرون و پرتش می کنه یه طرف و داد می زنه : برو گم شو وو وو و








می آم که لیسش بزنم اما با دستاش کنارم می زنه و گریه کنان و یواش میگه ولم کن
همین طور که سرم رو میندازم پایین و آروم بر می گردم دنبال کنترل
یادم می آد تو قسمت قبل من نقش دلفین کوچولو رو ایفا می کردم و الان باید تو بغل مادمازل می بودم .}


***

رنگین کمان انتهای شب تلوزیون برایت سوت بلبلی می زند .
دستت را دراز می کنی ولی به کنترل تلوزیون نمی رسد .
بلند می شوی و با دستت خاموشش می کنی .


دی اِند



ارجاع شود به 10 ثانیه اول آهنگ ESTRANGED از guns n roses ؛ فقط همان 10 ثانیه اش که بیش از هزاران بار گوش
داده ام و نیز قدر دانی ویژه از دکمه هرز شده Winamp.

Friday, January 6, 2006

کاش همه مردم شب ها بیدار می ماندند.
آن وقت من با خیال راحت اول وقت شب ها می خوابیدم .


***

هر زمان قسمت پیوسته ای از زندگی ام را برایتان تعریف کردم
که در آن جلق زدن جایی نداشت .
آگاه باشید خالی بستم مثل سگ .


البته اگر می توانید به این پستم اعتماد کنید امضا : همان دروغ گوی کثیف .

***

قورباغه سبز دهن گشاد موجود جالبی است ،
مخصوصاً قسمت کیون تنگش !!

امضا : رفیق همان دروغ گوی کثیف

***

انی کسشر الس ؟

نه فعلا .

گهگاهی

Thursday, January 5, 2006

گاهی زندگی بوی نم می گیرد .
گاهی مانیتور انگار که بخار گرفته ،تار می شود .
گاهی اول از خانه میزنی بیرون سپس به دلیلش می اندیشی .
گاهی رویا ها محصور می شوند در تنگ های بلوری براق .
گاهی سینما ها مجانی می شوند در سطح شهر .
گاهی آقای پلیس سوت می زند و همه همزمان سرفه می کنند .
گاهی هم همه باهم چتر ها را باز می کنند انگار موتور خیابان نقص فنی پیدا کرده باشد و همه در حال سقوط باشند .
گاهی ساعت ها و عقربه هاشان رشد می کنند .
گاهی خیابان ها کوتاه می شوند .
گاهی پول هایم تمام می شوند و چوب خطم پر و سیگار هایم مگنا .
گاهی چراغ های راه به شکل مبهمی جفتگیری می کنند .
گاهی مقیاس ها می خندد .
گاهی رهگذر ها غیب می شوند .
گاهی شهر تنها میماند .
گاهی ماهی گیران انگشت هایشان را طعمه می کنند .
گاهی ماهی ها با دهن کجی آدامس هایشان را می جوند .
گاهی دنیایت منجمد می شود از بالا .
گاهی بهشت را بین پاهای دختری نا شناس در کافی شاپی تنگ قسمت می کنند.
گاهی دختر های خوب قلب های خود را برای پیوند به بیماران هدیه می کنند .
گاهی هم انگار که قبلا نوک سینه هاشان و گوشت باسنشان .
گاهی اگر به خانه بر گردم خانه ام را اشغال کرده اند یهودیان بی خانمان با قیافه های کلاسیکشان .
گاهی با جوراب هایم می توان یک داستان پست مدرن جنایی ترتیب داد .
گاهی با مو هایم در کوچه هایی مملو از پنجره آشپزخانه می توان از هوس شوید پلو هلاک شد .
گاهی دنیا ناخودگاه-درجه میچرخد ، من چرا اینطرفی می روم
گاهی زمین گرد است ،خب چه فرقی می کرد ازان طرف می رفتم.
گاهی در آینه عکس پدر را می بینم .
گاهی به همه مشکوکم از رمین و زمان و نبات و حیوان و آب و باد و آسمان و انسان و انسان و انسان و...
گاهی له له می زنم برای انتقام با زبانی دراز مثل سگ های حشری گوش نبریده .
گاهی حسرت قدرت پروردگاری در وجودم می پیچد .
گاهی اره برقی های اتاق های تاریک و صلیب های برافراشته آسمان خاکستری را در ذهنم را نمی توان شمرد .
گاهی تصویرم بر محور خیابان قدم می زند آرام ولی دستهایم روی گوشهایم است و از صدای جیق هایم در حال کر شدنم .
گاهی هم بر عکس تصویر فوق الذکر ثابت و خندان در کنار رهگذران متعجب ، در حال پرواز هستم با تمام آدمها.
گاهی تختم انقدر فنری است که نگو .
گاهی مثل یک شیطونک ایده آل تنها نیاز به یک نیروی کوجولو دارم .
گاهی چون دودی که در کارتون ها نماد بوی غذاس پر می کشم در سوراخ بینی ها .
گاهی همزمان از اسپیکر ها نوای اغواگر پری های دریایی می آید .
گاهی تنها رویداد قابل توجه دنیا هستم . اهههِم
گاهی چرا اینقدر دور افتاده ام
گاهی از ته دل می خندم فاطی جک های بی مزه تان .
گاهی ار ته ما تحت جلوی گریه کردنم را می گیرم .
گاهی هم البته به نفع کارخانه های محروم دستمال کاغذی سازی می ترکم دیگر .
گاهی می بینیدم و می گویید عجب مغرور خودشیفته خود خواهی که حق دارید گرچه حق با من است .
گاهی می گویید چه کسخل بامزه ای و شاید چه خوش سرو زبان
گاهی هم چه زبر و خشک و چه غیر اجتماعی و منزوی
گاهی هم حتی دیده شده چه دخترگریز و چه کسلیس وچه وابسته و چه غیر متعهد
گاهی به همین راحتی تکلیف آدم رو هوا می ماند با واژه ها و زبان و آدم ها و آینه و تخم هایش
گاهی شیواری و کتیل و نورا جونز و جف باکلی
گاهی مگادث و پینک و تام یورک و کرت کوبین و دفتونز و مرلین منسون و تول و غیره
گاهی هم "دنیا دیگه مثل تو نداره نداره نمی تونه بیاره " بله ، تازه اسمش هم بنیامین است .
گاهی باید دست تکان داد و انگار چیز غمگینی در آدم می لرزد
گاهی از جنس ترس است یا فراموشی یا هردو
گاهی حس می کنم تمام نانوغم ها و میکرو غصه هایم از همین دو کلمه مذکور ناشی می شود
گاهی حتی از هم مستقل نیستند .
گاهی من هم بازی ریاضی طرخ می کنم شاید
گاهی هم انگشت به دهان مسائلم را از روی راه حل هاشان نمی توانم حل کنم .
گاهی معما ها با جواب و بی جواب به زمان نیاز دارند .
گاهی انسانها را باید در کنار هم چید .
گاهی باید در ظرف تنهایی رید .
گاهی باید گرم باشیم و جمع گرچه منظور من تنها از نیاز من ناشی شود .
گاهی باید بعضی از وسایلم دور بریزم یا حدئقل در انبار بمانند وسائل برای روزی که بخندم با یاد این مسائل .
گاهی می توان بینهایت سطر بی ربط و با ربط را با گاهی شروع کنم و خیال خودم را راحت کنم از هر تناقضی
گاهی هم خب خسته شدم ، باید بروم.

bing for bomething bad

Tuesday, January 3, 2006

گاهی فقط به خاطر اینکه یه صدایی شنیدی
و گر نه هیچ وقت ننه بابات رو این موقع هااینجا ندیدی


ما می افتادیم نیمه جون لای برگ های زرد
می سوختیم تا آخرین مولکول توتون تو این هوای سرد

تو در می رفتی و آروم پنجره تراس رو می بستی
کاشکی همه می دونستن که تو چه حیوون کسکشی هستی

آخه گاهی پرتمون می کنی تو خونه همسایه
یا پشت در انتهای بن بست تو خلوت شبونه یه مشت معتاد بی خایه


گاهی فقط با زمزمه ی یه ملودی کوتاه
باهم گر می گرفتیم تو این آسمون از نفرین شب مونده تار و سیاه


اما هیچ وقت نشد هیچ وقت که تا آخرش بسوزی پا به پای من
همیشه با عجله بدون هیچ حس محسوسانه کام می گرفتی ، اوه نه خدای من


یعنی فقط به خاطر اینکه یه صدای کوچولو می شنیدی
تو که میدونی هیچ وقت ننه بابات رو این موقع ها کنارت ندیدی


اصلا با خودت فکر می کردی ما سیگار ها هم یه روحیم در هزاران بدن؟
ما هم کابوس می شیم ؛ می افتیم به جونت ،می یام زیر پتوت ، ولت نمی کنیم حتی تو کفن


ما ها هم می فهمیم درد نرفتن رو تا انتهای راه
می ها هم می شنویم اون صدای مرموز وشهوتناک رو از انتهای چاه


راستی یادته 16 سالت بود مارو الکی چسدود می کردی جلو دخترا
شیش سالگیت چی ؟ با پسردایی تو دستشویی پارک مهر ، یه نخ بهمن دود کردین فوت کردین تو هوا


می بینی حافظه ام چقدر قویه ، میتونم سرت رو گرم کنم تا آخرین تیکه ها
کسکش امشب ولم نکنی تو این هوای سرد بسوزم تنهایی مثل اون موقع ها


فقط به خاطر اینکه حالا یه صدایی شنیدی
ما رو بندازی رو زمین با اینکه هیچ وقت ننه بابات رو این موقع ها اینجا ندیدی


اونا که می دونن سیگار می کشی مثل سگ
پس چرا خیال خودتو راحت نمی کنی ابله کس مشنگ

حالا بیخیال کام های آخره حالشو ببر دمخور کسخل من
که تخت خواب امشب هم مثل هرشب داره آماده میشه واسه پریدن

شاید که درسته هیج وقت هیچ صدایی نشنیدم
ولی دلم می خواس که ریخت انشون رو این موقع ها کنار خودم ببینم .



ترانه غمبار سیگار های ناتمام گم شده در برگ های پاییز و سرمای زمستان تراس و جارو خواهد شده در خانه تکانی قبل از بهار و نگاه های سنگین و فراموشی محض در تابستان سبز




امضا : یک دروغگوی کثیف .