Tuesday, October 31, 2006

گاهی حس می کنی به هیچ کس هم که مربوط نباشد به خودت که مربوط است .

***

یک عمر سرفه کرده ام .
اوه .

***

من را
پرواز بده

تا میهمانی پاییز
پشت تپه های مه گرفته
بر شاخه های تک درخت پیر
خانه محقر گنجشک های امسال
سقف بارانی و دیوار های در حال سقوطش

آنجا که جوجه ها برای آخر پاییز آماده نشمرده شدن می شوند .

گنجشک های امسال با آن هدیه هایشان برای من طماع

Monday, October 30, 2006

احساس می کنم از یک مجادله برگشتم .
شاید دعوا هم کرده ام .
من نه
تصویر متعلق به دختریس با مو های کوتاه و کت مشکی
در حالی که دستش احتمالا زخمی شده (پانسمان بسیار کوچک و سفید رنگ)
درحالی که دستهایش را در هم گرفته
و به انها نگاه می کند .
نگاهش ؟(شرمنده)
فکوس روی در نیمه باز انتهای راه رو است .


***

فارغ از اینها
خستگی دارم..انگار با کسی حرفم شده باشد
و مسئله تمام شده باشد .
- شما هم با من موافقین ؟
- در چه زمینه ای؟
- اومدی که نسازیا .
احساس تقصیر من نبود بهم دست داده .
حالا چی شده ...گهش در می آد .

(پیرمرد چانه به عصا و خنده به لب: صبــــر)

Sunday, October 29, 2006

این فیلم چه کسی امیر را کشت رو ببینین !
توصیه قبلیم بر میگرده به چهارشنبه سوری!!

البته یک سوم آخرش مسخرس!
آخی کارگردان نتونس جلو خودش رو نیگر داره و تکونش نده .
دنیا رو میگم.
یکی از بیماری های رایج روانی در بین نسل جوان بیماری موسوم به نا پشمینگی هستش .
وقتی می بینه طرف به پشمش هم حسابش نمی کنه .
بجای اینکه توجه کنه درین صورت با توجه به اصل سلامت روانی
نباید طرف رو به تخمش بگیره (حالا با اینکه هیچ پخی نیستین)
احساس خود تخریب پنداری ورش می داره
و نیاز به زنبارگی و نابودگرکارگی و عکسالعمل های تخمانیک وجودش رو فرا می گیره .

بابا آروم بابا
گاتی سان هاااااا
په نیه بوجور؟؟؟؟ پییییی!!

یک کم اعتماد به نفس داشته باش!
سرزده ترین احساساتم
آنهایی هستند که بعد از حلول تنهایی تو ظهور می کنند .

پ ن :
تو در اینجا طنابیس تاب برداشته در قسمت میانی که از
لباس های تنفر و عشق گرفته تا
شلوارک های شخصی و رکابی های سکسی و شرت های خصوصی بنده
بعد از شستشو
بر روی آن خشک می شوند .
تا و قتی که خشک شوند نقطهع
بابا سلام خدمت تمامی هموطنان ستیل الایو
ما هم سو سو

***

آقا یکی از رفقا خیلی واسه ما کسکشی کرده
دستش طلا
اما من نشد
چند تا خانوم مامان
بدون اینکه خودشون رو به من نشون بدن(واسه اینکه ریا نشه !) برن یه حالی بهش بدن

***

واقعیتش اینه که من امروز صبح با این پلیور جدیدم کلی توهم خوشتیپی زدیم
الان هم با این مماخ قدیمی توهم سرماخوردگی
خلاصه بپا دسمالی نشی !
چیز خوبی از آب در نمی آد .

***

اصلا وقتی سرما می خورم هم آب مماخم می آد هم بلاگ نویسیم .

Friday, October 27, 2006

شما جای من بگویید
من سر تکان می دهم .

Tuesday, October 24, 2006

کم کم من من نت نت تا تا ال ال
لب لب بی بی

من هرجابخوام وایمیسم
این تصویر ها
در کلمات نمی گنجند و دست بردار نیستند .
کویر و تاریکیش
تشنه باران

و آتش و هیزم ها و مرد کز کرده و
پیچیده لای پتو
تنها و تنها و تا بیابان کار می کند انزوا

ناگاه بلند می شود و میرقصد
شادمانه تر ازین نمی شود .
واقعا زیباست
این حرکاتش ، دستش که بالا می آید و سرش که به این سمت خم میشود با پلک های بسته
این تصویرش محو نمی شود .

اوه.

Thursday, October 19, 2006

پشه های ساعت چهار
باد کرده اند

وقتی خونش پخش میشود روی دستم .
وقتی خونم پخش می شود روی دستم .


***

پروفسر هربار که گچ بر می داشت دستش می لرزید .
پنجاه سالی به خوش شانسی گذشت .
تا اینکه معادله احتمال درست بودن معادله ای که از چینش احتمالی اعداد و پارامترها و عملگر های ریاضی و ..
.
شده حکایت تو خواهر ...
خیلی به خودتو استعدادات و این کلمات بی ربط فکر نکن .
ننه کلثوم هم حالش خوب میشه انشاالله .
گاهی
گناه دقیقا اون چیزیه که بهش نیاز داری
اون وقت اگه به هیچ مرز و محدودیتی اعتقاد نداشته باشی ،
کارت سخت میشه .
ذقیقا سه هفته پیش
از کنار چند دختر رد شدم .
که یکیشون گفت که اگه دوستش داشت نمی رفت عروسیش
و بقیشون یه سری چیزای دیگه گفتن و
بحثشون ادامه داشت.
اوه ... به اینطوریم نیگا نکنین
توی این سینه سیاه من یه قلب قرمز هست ،
که توش یه یه اتاق ساده و آروم
که تو اتاق یه میز چوبی روی چهار پایه اش ایستاده
که روش یه رادیوی کلاسیک داره آهنگ Green Sleeves رو پخش میکنه
که کنارش یه فنجون قهوه یاد نل و اون کفش های فراموش نشدنیش و اون روزهای یکنواختمون می افته ،
و کم کم سرد میشه .
همین که میام چیزی بنویسم
حس می کنم یه پیر مردی که چونه اش رو روی دستاش
به دسته عصاش تکیه داده با اشاره چشماش میگه برو سر اصل مطلب
هنوز دوخط ننوشتم میگه
بسه ، ریدی تو اصل مطلب ،



***


وقتی چیزی کمی خراب میشه
میای درستش کنی ،
هی بیشتر می گاییش .
هی بیشتر ور میری ، هی داغونتر میشه ،
کلافه هم میشه آدم همچین .


***


یکی دو هفته ای میشود مشروب اساسی نخوردم ،
ودکا می خواهم .
هوس نیس .
ودکا هوس نیس .
ودکا ویسکی نیس .
ودکا عرق و شراب هم نیس .

ودکا ، ودکاست .


***


بعضی از چیز ها نیاز های کلیدی ست .
مثل کلید تلوزیون
مثل کلبد چراغ
مثل چیز های اینطوری دیگر .
حالا همه با هم ....آخ فوراور یانگ....فور ..ا ..ها هه ها ها هی ها ههی ها یا هاهاهاها نگ

Wednesday, October 18, 2006

من بیدارم ،
چین های عجیبی بر پیکر تاریکی افتادس.

انگشت هایم ،
چشم هایم ،

نه .

Tuesday, October 17, 2006

می بینم که همه تحقیر های نشخوار شده بالا می آورد .
باشد که قانون عدم لزوم بقایش را بیا موزید ،
و تا قیامت سر بر سجاده توالت
اور بزنید ،

اصلا از قدیم گفته اند بهترین جا برای فکر کردن دستشوییس .
قدیمی ها هم خب مثل شما جاکش بوده اند دیگر.

Wednesday, October 11, 2006

سلام
یاد گرفتن بازی پقدر طول می کشد .
برنده بازنده ندارد که هیچ
مقصر و ...

ندارد دیگر

خدا حافظ .


***

دیشب هم راستی کیف پولم همراهم نبود ،
عجیب احساسا تنهایی کردم .

Sunday, October 8, 2006

باید دور بریزم .
باید آزاد کنم .

این بار مسیر رگ ها آزاد به نظر می رسد
و هیچ گرهی درین بین به چشم نمی خورد .
این یعنی آزاد راه
یعنی عدم کاهش سرعت یا توقف
می دونی اینا رو هم یعنی .

بهت بدهکارم .
بهت پس میدم
یه سری خورده حساب مونده که باید تو صورتت بپاشم.

هنوز پارت من مونده ،
پارت تو هم همینطور .

لتس پلی .
اصلا می خوام مرده شور هرچی بهم نریختگی ببرن .
واللا


***

چون من مرده آن یک جفت کفش زنانه ام
که مرتب کنار هم زیر یک سطل آشغال بزرگ پارک شده بود.

(این عکس های عرفانی را که وای وای سوژه اصلی گم شده است را دیده اید ! بسه حالا عکس های مورد علاقه من راببینید .)


***

تو جدا فکر می کنی تمام شب رو وقت داریم .
تو جدا فکر می کنی تمام شب رو وقت دارم .


***

از آنجا که امروز در آستانه 3 هفته مانده به نوامبر و بارانش
امر هلول لبخند اغواگر نوزاد نا مشروعی دیگر
در یکی از چاک های این ذهن بی در و پیکر
مسجل گشته .
لذا خوش باشیم دوران جدید را
در پرتو توهم بزرگ .