To be with you

Wednesday, November 25, 2009










Thursday, November 19, 2009

روی مبل نشسته .
پا های بسیار زیبایی دارد.
اصلا اگر قرار باشد بگویم چه چیزش برایم جذاب است همین پا های کشیده و زیباست .
با اینکه استخوان بندی درشتی دارد و کاملا عضلانیس .از هیچ ظرافت ممکنی
در پیچ و تاب ها
و انحنا های پا هایش صرف نظر نشده .
پاهایش را آرام آرام می بوسم
از پایین تا می رسم نزدیک زانو که صدایم می کند.
دوستش از اتاق بیرون آمده و با اینکه به ما نزدیک می شود نگاهش را سمت دیگری انداخته.
همینطور با هیکل خم شده می مانم تا نگاهش را به سمتم بر گرداند.
من لبخند می زنم .
او هم می خندد و به سمت نامعلومی می رود .
این بار بهانه لب هایش را می گیرم و آنقدر می بوسم که لپ تاپش را از دستش بیرون می کشم و می رود سمت آشپز خانه .

###

پس از از کمی این ور و آن ور کردن
new folder 2 را باز می کنم
در دسکتاپش.
تمام عکس هایش را با فراغ بال می بینم
چیز خاص و خصوصی ندارد.
می بندمش
وسوسه می شوم
دوباره باز می کنم و صدایش می کنم .
"می خوام تو عکسای این نیو فولدر دو توی دسکتاپت فضولی کنم
چیز خصوصی که نداری "
-"چرا ، وایسا بیام "
وقتی مصمم به انجام کاری می شود دمپایی هایش حین راه رفتن صدا می دهد
لپ تاپش را می گیرد .
کمی به طرف خودش می چر خاند .
اما من به صورتش نگاه می کنم .
به آن چیزی که زیر پوستش می چرخد تا قیافه اش را شبیه آدم های مرموز کند.
شبیه آدم های مسلط به اوضاع
آدم هایی که به سادگی وا نمی دهند و حواشان جمع است.
میداند که به صورتش نگاه می کنم .
" بیا حالا می تونی ببینی "
- "دیلیتشون کردی "
- "آره"
- " بیشرف "
می خندد و میرود دوباره سمت آشپزخانه
می روم دنبالش
خودش را به چیزی روی اپن سرگرم کرده .
دست هایم را دورش حلقه می کنم.
کمی فشارش میدهم.
دوباره صدایم می کند.
مو هایش را از روی گردنش کنار می زنم و باز می بوسم .
.می خواهم آن چیزی را که گهگاه زیر پوستش می جنبد و می چرخد گیر بیندازم

Monday, November 16, 2009

اگر یک سر باز آلمانی
در حالی که آمریکایی ها تا پشت ساختمان رسیده اند.
در آن لحظات آخر
به دنبال بطری های مشروب
راه رو ها را یکی پس از دیگری قدم می زند.
لابد به چیزی مسلط است که بقیه نیستند

اگر یک خانوم مو قرمز سر بزیر
حین دعوای شوهر و فاسقش جوراب هایش را
با وسواس بالا می کشد
لابد در تمام سناریو های محتمل نقش اولیس که بازی اش را از بر است.

اگر پیر مردی ایستاده
در یک باران نا بهنگام تابستانی
که شدید و شدید تر می شود
و عابران دونده در پیاده رو را می خندد
و در کیفش را با آرامش تمام می گشاید
لابد یک عمر ابر های صبح گاهی تابستان را برای چنین روزی زیر نظر گرفته .

حالا وقت در آوردن چتر است .
یا وقت رو کردن داستان رقت بار معشوقه 50-60 ساله شوهر که او را در انبار به قفسه کتاب ها با طناب می بسته
و با پشه کش به جان خایه هایش می افتاده و یا هرچی

شاید هم هنوز وقتش نشده یاشد .
چند ساعتی وقت باشد برای درآوردن یونیفرم و بر تن کردن ردای پدر روحانی.

که می داند .
خلاصه اینکه آدم مسلطی باشید که نگرانی هایتان را قبل از وقوع چند دور زندگی کرده باشید.

آن وقت پس از سپری کردنش احساس کوولی درباره خودتان دست می دهد زایدالوصف .

wild world

Sunday, November 15, 2009

wild world by Cat Stevens




Now that I've lost everything to you
You say you wanna start something new
And it's breakin' my heart you're leavin'
Baby, I'm grievin'
But if you wanna leave, take good care
I hope you have a lot of nice things to wear
But then a lot of nice things turn bad out there


Oh, baby, baby, it's a wild world
It's hard to get by just upon a smile
Oh, baby, baby, it's a wild world
I'll always remember you like a child, girl

You know I've seen a lot of what the world can do
And it's breakin' my heart in two
Because I never wanna see you a sad girl
Don't be a bad girl
But if you wanna leave, take good care
I hope you make a lot of nice friends out there
But just remember there's a lot of bad and beware



Baby, I love you
But if you wanna leave, take good care
I hope you make a lot of nice friends out there
But just remember there's a lot of bad and beware

گاهی در این فرایند ساده سازی
که همه ما به آن دچاریم.

ما خودمان را معادلات حذف می کنیم.

My sweet prince

Saturday, November 14, 2009

My sweet prince by placebo







Never thought you'd make me perspire.
Never thought I'd do you the same.
Never thought I'd fill with desire.
Never thought I'd feel so ashamed.

Me and the dragon can chase all the pain away.
So before I end my day, remember..
My sweet prince, you are the one
My sweet prince
you are the one

Never thought I'd have to retire
Never thought I'd have to abstain
Never thought all this could back fire
Close up the hole in my vain

Me and my valuable friend
can fix all the pain away
So before I end my day
remember
My sweet prince
you are the one
My sweet prince
you are the one

Never thought I'd get any higher
Never thought you'd fuck with my brain
Never thought all this could expire
Never thought you'd go break the chain

Me and you baby,
still flush all the pain away
So before I end my day
remember
My sweet prince
you are the one








The sun goes down






There is a demon among us
Who soul belongs in hell
Sent here to redeem us
She knows it all too well

He comes and goes, he comes and goes
She knows it all too well
But when all is said and done
The sun goes down


She tries her best to leave him
But she is still capture by his spell
She knows now she must deceive him
He knows it all to well

She comes and goes, she comes and goes
He knows it all too well
But when all is said and done
The sun goes down

There is a demon within us
The sun goes down
She tries her best to deceive him
The sun goes down



Good Riddance

Friday, November 13, 2009







Another turning point, a fork stuck in the road
Time grabs you by the wrist, directs you where to go
So make the best of this test, and don't ask why
It's not a question, but a lesson learned in time

It's something unpredictable, but in the end it's right.
I hope you had the time of your life.

So take the photographs, and still frames in your mind
Hang it on a shelf in good health and good time
Tattoos of memories and dead skin on trial
For what it's worth it was worth all the while

It's something unpredictable, but in the end it's right.
I hope you had the time of your life



Monday, November 9, 2009

پس نوشت : {{{{یادش بخیر
یه دوستی داشتیم
همیشه می گفت من واسه هیچ دختری هدیه نگرفتم و
از هیچ کی هدیه قبول نکردم
خیلی هم احساس خاصی داش نسبت به خودش

حالا اینا رو بیخیال واسه تولد جی افم چی بگیرم؟
خدایا تو رو به صد و بیست و چار هزار چوپونت قسم
مهمونی نگیره ها ...
من حوصله ندارما .
}}}}



واقعا زبان شیرین فارسی جای شاشیدن داره که یه همچین متن کسشری که تایپ کلش یه دقیقه وقت نمی بره چار ساعت منو به فکر فرو میبره
که جای جی اف چی بنویسم که جواد نباشه :
دوست دختر
رفیق
زید
معشوق
دلبر
اسمش
اسم مستعارش
گوغولی
غوگولی
...
نه خجالت نکشید...ایده شما چیه؟
--- یافتن جایگزین جی اف و نمی گم ،ایده خلاقانه جهت شاشیدن به زبان فارسی ---

Sunday, November 8, 2009

حکیم والا مقام جنت مقیم
زبر المتشرعین شیخ ابوالآلت متخلخل خالخالی
در روز های آخر رویت ریخت نکبت بارشان
هنگام دخول به بحث نسوان
و در تایید نصایح بنده حقیر به یک نو شکفته پوست-کاندوم
فرمودند که حتی در قرآن هم، مباح بودن دروغ گفتن به زنان ، موکدا مذکور است .

که ناگاه ندای وا فاکااااا! از جمع بر خاست
جمله مریدان خشتکش پرچم کرده ، نعره بر کشیدند و در کار شدند.

خدایش بسپوزاد که هیچ کس تا کنون این چنین در کلام ما نریده بود که شیخ
و جمله نا متبوع "به کیرم" از آن مجادله نا خواسته برخاسته تا کنون بر دلم ماسیده بود
که خبر آوردند شیخ پس از چند و چون بسیار همسر خویش به منشی گری شرکت برگزیدست .

تا ما باشیم که در معیت گوسالگان رهسپار سیزده بدر نگردیم.
والا

شام آخر

Saturday, November 7, 2009

من می دانم
تو عاشق شده ای

آن شب طولانی را که باز نمی گردد

آن جام را
که پر و خالی می شد و
جرعه جرعه به رگ هایت جاری می گشت
بویی که تلخیش هزار جان شیرین
اوم
آری می ارزید .


آن وسوسه را
که دندان هایت را بر لبت می فشرد
چشمانت را می بست بر هرچه قاب
دستانت را می گشود از هر چه زنجیر

پر کشیدن رخوت از خانه
دیوار ها
خنکای سرامیک که بر پوستت می لغزید


آن بدن را که بی تاب رسیدن
آن بوسه ها که تشنه چشیدن بود

آن دست را که بی بهانه کجا می دوید
این دست را که هوس را بر پاهایت بالا می کشید

آن همه تنگنای بی انتها را برای غلتیدن
آن همه تنگنا
برای سپردن تن به سنگینی ها
برای رها کردنش .

تار هایی که می لغزید
کلماتی که خوانده می شد
فریاد هایی که در اضطرابت خط می خورد
لباس هایی که فرو می افتاد
آغوشی که می فشرد

تخت آواز ناموزونش را خواند
و نقطه در انتهای سیگار نشست .


و مهتاب

ماه را دیدم در چشم هایت
می تابید بر قماری تاریک
زمان
و تو


می دانستم که عاشق خواهی شد
عاشق خواهی مرد

آن شب کوتاه را
که هرگز برایت دوباره طلوع نخواهد کرد .


پ ن : تقدیم به آن صدای لرزانت که
یک لیوان آب خواست .
و دستت که مرا از رفتن باز داشت .