Tuesday, January 22, 2008

بعضی از مرگ و میر ها تصادفی هستند .

Sunday, January 20, 2008

آدم که دو دست بیشتر ندارد ،
چطور میتوانم دو دستی به چیزها بچسبم .
ای بابا این همه دور زدیم
باز هم رسیدیم سر اصل مطلب
پس این جزییات و فرعیات و میانبر ها
پشت کدام کوچه دستشان را به دیوار زده اند .
درکدام خاطره بود
که دوباره مرا نامگذاری کردند ،
کدام جشن بود
که صورتک برداشتند
در کدامین رویااااا
می خزیدم در کابوست

دوباره آنجا ایستاده ام بر فراز
سطل های بزرگ و سیاه
لباس چرمین بر تن
از چشم هایت رنگ می زدایم
و از غبارها نفس

هنوز هم توان خم کردن دنیا
در نگاهم موج می زند
و آینه ها
هنوز چشمان بی احساسم را بیم ناکند .

من باد می فرستم و تو باد بزن هدیه کن
خستگی همان پرده ایس که اینروز ها از کنار تختمان کنار می زنم

نامم را فراموش کن
که امشب به مهمانی صورتک ها دعوتم
به صرف کیک و فوت .
بعضی از چیزا
اصلا بگو بعضی از کلمات هرچقدر هم تکراری و کلیشه ای
بسیار مفید و اصلا سرنوشت سازن

مثلا همین ترکیب بوی بهار
بوشم که نیاد کلمه ش شهوت رو تو رگام میچرخونه

جون
بر سازه سر چنین نوشتند
به خدا .
موسیقی بزرگترین عامل فساد روحی اینجانب
و فساد روحی بزرگترین هیجان زندگی من
(یکی منو بگیره)
بوده و هست .
امشب مادلین شخصا به خانه ام آمد ،
و ابراز تاسف کرد که چرا منزل هایمان اینقدر نزدیک به هم بوده ،
قول داد
آشپزی نکند
مرا به خانه دعوت نکند
دکور آشپزخانه را عوض کند و وسایلش را کمی جمع و جور

با آقای دکتر روان پرور هم
در باره شیفت دیلیت کردن دیگر تصاویر
نوستالژیک
صحبت کرده ،

همین طور که من در بوی گرم و نرم قهوه ای که درست می کرد پرواز میکردم
دیگر نصایح دکتر را باز ، بازگو میکرد .
لذت می بری ، نه ؟
بعضی از تصاویر یادآور آزادیس .
و بر عکس بالا آوردن
تمام آن چیزیس که صورت زندانی تو
از من طلب کارس .

گل بگیرند این دنیا و معاملات به اصطلاح پایاپایش را
که حتی قدم زدن گله خران نیز روی اعصاب است .

فعلا لذت ببر که دیگر نخواهی برد
ببین که دیگر نخواهی دید .

Saturday, January 12, 2008

من 44 سال سن دارم
با هلو خانوم ازدواج کرده ام .
هنوز بچه دار نشدیم ولی برای داشتن بچه ای 5 ساله در بیست ساله آینده برنامه ریزی می کنیم .

هلو خانوم بر خلاف انتظار
هنوز زیباس
و من هم بر عکس آنچه به نظر میرسد ...
هنوز باهوش و امیدوار
امن ترین جای دنیا را کشف کرده،
خوب می دانم و دانسته که مهم همین احساس امنیت است ،
دیگر گذر واژه هایش را در کشوی میز من ،
از من مخفی نمی کند.
هنوز هم در ذهن آدم ها زندگی میکنم
بیماری هایمان درمان نشده اما رو به بهبودیس .
ثانیه ها و سال ها با تعجب خود را سپری می کنند و
از ما بعد از آن تصادف اوه غیرقابل پیش بینی !
هیچ میرارثی باقی نخواهد ماند
که در برزخ انگشت به ماتحت ، متحیر
ظهور یک وارث خوش بخت باشیم .

دنیا همین دو پروردگار را خواهد داشت
من و انکار من

و زمین همان یک سر نوشت را
سرنوشت من

ببخشید سرنوشت اوه غیر قابل پیش بینی من !

بحث را فیلاسفناک نکنیم .
هلو خانوم سبزی خورد میکند .
من موسیقی گوش می کنم .
او برای خود نامه پست میکند .
من برای خودم و او چای می ریزم.

Wednesday, January 9, 2008

چهره اش غم ناک ترین نقشیس که
عنکبوت ها در گوشه های دیوار تنیده اند .
حرف هایش پیچیده ترین معما هایی
که بی کارترین آدم ها هم نمی پرسندش چند حرفیس
عبورش چون سایه ای محو
لاغر و بی صدا

سنگینی حضورش حجم اطرافم را گاه و بی گاه خم می کند .
نمی گذارد بر لب هایم کلمات دلتنگی اش بچرخد .
دوباره اینجاس

تاجم را بر سرم نهاده .
اطراف قلمرو ام را بویناک کرده .

سلام می کند و می کنم بر این پوست جدید
ضمخت و زمستانی

سیگار های زوج می کشیم .
حرف های فرد می زنیم .
سرما می سوزانیم و گرما می سازیم .

بادی نیس .
خدایی نیس.

سیم ها پاره اند و زنجیر ها رها .
و ما مشغول پرستیدن یکدیگر .

و ما مشغول پرستیدن یکدیگر.