Friday, June 26, 2009

اوه
کلافگی ثانیه ها


شبیه راهی دور
به سمت بی انتهای نگاه
که وسوسه رفتن است.

بی دلیل

فرصت نماندن است.
مجال گریختن

ولی دست تو آن استراحتگاه بی خیالیس
که جای هر دور دستی را
با یک شکلات زر ورق پیچ
با یک چرت خنک تابستانی بعد از نهار

عوض می کند.


تنت را کنار لحظه هایم بلغزان
نفس هایت را نزدیک تر بگیران

که داستان دست های خسته ام این روزها
قصه تیر و چله ایس

که نه نای ماندش هست و
نه تاب ...

بیانیه بنده خطاب به دوستان

Saturday, June 13, 2009

سلام

اعصاب همه به هم ریختس
می دونم .
من امروز خوشحالم ازینکه رای ندادم و همچنین در دوره پیش در هر دو دوره شرکت کردم . اگر به وبلاگ دوپا سری بزنید که البته فیلتره می بینید یه پست مملو از مزخرفات وجود داره که با خداحافظی های معمول بلاگر با بلاگش فرق می کنه و مربوط به آقای احمدی نژاد می شه .
بعد از انتخاب آقای احمدی نژاد من به کلی قاط زدم .
نمی تونستم تو روی کسایی که بجای منش مباحثه در دور اول با اردنگی بردمشون که به هاشمی رای بدن نگاه کنم.
ولی خب
17 میلیون.....

ولی الان خوش حالم که اون دوره رای دادم
و همینطور ازینکه این دوره با اینکه در تک تک شادی ها با موج سبز شما همراه بودم رای ندادم .

الان هم منو تو غمتون شریک بدونین گرچه به اندازه شما ناراحت نیستم .
من مثل اکثر دوستام امروز گریه نکردم اما برای لحظاتی وقتی کلافگی رو تو صورتشون دیدم اشکم دراومد .
وقتی با صدای لرزون بم میگفتن که به من حسودیشون میشه و ایکاش رای نمی دادن
منم داشتم می ترکیدم .

جمعه وقتی که دوس دخترم و دوستش رو ازین شعبه به اون شعبه می بردم
و هیچ جا تو شهرک و پونک تعرفه نبود .
وقتی بارون میومد و مردم و میدیدم توصف ها
هن به ریش استدلالم می خندیدم که اینا میخوان محمود بشه اونم تو دور اول چون سناریویی واسه دور دوم قابل تصور نیس
می گفتم مگه می شه دروغ به بزرگی مثلا 53 درصد آرا رو به خورد ملت داد .
ولی خب ...
قضیه ی اون یارو که میره پیش آخوند محل میگه آدم می تونه مادر خودش رو بکنه ، آخوند می گه نه !
فرداش می آد می گه کردیم . شد .
بالای 60 درصد....


حالا نکات با مزه ای هم هست مثل رفتن پیش مقام جاکش رهبری
فرض کن یکی داره میکنه تو حلقت
بهش نامه بنویسی کمکم کن من دارم کرده میشم .

راستش نمی خواستم چیزی بنویسم
ولی این پست رو دیدم
خیلی دلم سوخت .
کاش می شد همه جمع شیم یه جا همدیگرو بغل کنیم و همدردی کنیم و کمی دور هم بخندیم
دوس ندارم همتون رو سر خورده ببینم

اصلا دوس دارم الان که انتخابات تموم شده بگم
آهای ملت مشکل من احمدی نژاد نیس
خامنه ای هم نیس
ولایت فقیه هم که چیز کسشریه تو اسلام ناب محمدی ! هم نیس .
مشکل من اسلام ناب محمدیه .
مشکل من عوام زدگیه .
مشکل من بی سلیقگیه فرهنگیه .
من مسلمون نیستم .
آدمی هم که به هر ترتیبی تو این روزگار مسلمونه رو تو یه لول دیگه از
جنس همون آدمی میدونم که ناآگاهی باعث میشه دروغ های احمدی نژاد ، اونقدر که هس تو نظرش
بزرگ جلوه نکنه .
قران پژوه محترم خانوم زهرا رهنورد نمیتونه مشکل منو رو با کلام خدا! در سوره نسا حل کنه!
اینکه ایشون روشن فکر ترین زن ایرانیه اگر یک دروغ بزرگ نباشه یه کوته بینیه بسیار بزرگه.
می دونم مجبور بودید
همه استدلال هاتون ناگفته از نظر من پذیرفته س واسه رای دادن
اما یه فکر دیگه بکنیم
من سیاستمدار و انقلاب گر نیستم . واقعا من یک نخبه سیاسی و رهبر نیستم .اما این راهش نیس . وقتی بدنه یک نظام در سال 84 به دروغ بزرگی مثل احمدی نژاد تن میده بفهمید که به هیچ عرفی پایبند نیس که ما از طریق اون بتونیم به یک سری حدئقل ها دست پیدا کنیم .

دوهفته ای و یک ماهه نمی شه چیزی رو عوض کرد .
وقتی من دوستی کنارم دارم که تا سه ماه پیش نماز می خوند و حالا به سلامتی تمامی لذت هایی که می تونه ببره از زندگی با من مشروب می خوره این می تونه تلخی این سیلی رو که دیروز تو صورت دوست هام زده شد کم بکنه .
من یک سال با این رفیقم جنگ اعصاب داشتم و هنوزم سر کلی چیز جنگ و جدل داریم
یک سال واسه یه نفر
که دور پیش به احمدی نژاد رای داده.
الان هم هردومون ناراحتیم ولی راضی هستیم ازینکه رای ندادیم.
نه بخاطر اینکه رای ندادن کار بزرگیه
نه بخاطر اینکه رای داده ها بازی خوردن
نه بخاطر اینکه اگه 80 درصد در انتخابات شرکت نکنن نظام مشروعیتش رو از دس میده و چی میشه.
صرفا برای اینکه مطمئن هستیم این سیستم مشکل داره و هیچ چرخ دنده ای نمی تونه اونو عوض کنه یا بهتر کنه.
حدقل تو این چهار سال در کاپوتش پلمب شد .
و هیچ مکانیکی نمی تونه تعمیرش کنه .

دوستان روزای تلخ تری هم در انتظارمون خواهد بود
مثل ولایت آیت الله مصباح یزدی
خفقان ممکنه خفمون کنه .
خیلیهامون مسلما میریم به زودی ازینجا و قدم زدن زیر درختای خیابون ولیعصر و نصف شبگردی هامون تو بزرگراه قشنگ مدرس و باد خنکش تو تابستون میشه یه نوستل خیلی دور.

قبول کردن بودن در اقلیت سخته .
بودن حتی در کنار شما که به یه چیزایی از دین اعتقاد دارین واسه من اونقدر آسون نبوده .
ولی بش عادت کردم .
ملیت خیلی وقته در من مرده
و تنفر از ایرانی بودن بی هیچ تعارف و حرف اضافه ای سال هاس که دست به گریبانمه .
قبول اینکه فعلا چاره نیس واسه بهتر شدن اوضاع
و کاری از دستمون بر نمی آد خیلی غیر طبیعی بنظر میرسه و با تمام آموزه های هالیوود و مجله موفقیت و غیره در تضاده.
قبول این واقعیت که ما مثل سلول های بدن آدمی میمونیم
که ایدز داره
وهنوز درمانی واسه بیماریش کشف نشده
سخته ولی حقیقته
کشور ما الان با یه سرماخوردگی ساده می میره
اگه مک کین رییس جمهور آمریکا بود شاید تو این شرایط با یه جنگ نه خیلی طولانی ایران می ترکید و سالهای سال عقب می افتادیم و بگا می رفتیم .
این انتخابات صرفا شبیه یه نتیجه آزمایش بود
که اتفاقا خیلی چیزا رو بهمون فهموند ،ازش نباید دلخور باشیم

نپاشید .
شاید هر نفر یه رفیق خصوصی یک ساله واسه تغییر لازم داشته باشه
سال ها طول میکشه تا ما مردم این مملکت که خودمون هم جزئشونیم تغییر کنیم.
رسالت اصلیمون که لذت بردن از زندگی فراموش نکنیم و بدونیم اگه موسوی هم میشد فرق میکرد اوضاع ولی خیلی کم
قانع نباشیم
بزرگ بودن دروغ ها ما رو تحت تاثیر قرار نده
فکر نکنیم چون 20 میلیون و خورده ای رای گفته شده
لابد 10 میلیون بوده
شایدم بوده ولی یه دروغ صرفا یه دروغه نه بیشتر.
به موهومات تکیه نکنیم
از دایی جان ناپلئون بازی دست برداریم .
الان وقت پخش کردن 90 سیاسیه بین طرفدارای احمدی نژاد و گه گیجه گرفته هاس
نه شب انتخابات بین طرفدارای موسوی .

هرچقدر که می خوایم آنارشیگری بکنیم ولی مواظب باشیم کتک نخوریم و دستگیر نشیم بی دلیل...
نمی ارزه که بی برنامه بگا بریم.


چه طولانی
اوه آخرش شبیه وصیت امام متقیان شد...
میمونه دیگه
بیشتر واسه خودم نوشتم
یادم افتاد حبیب به من گفته بود حدئقل جای من برو رای بده به کروبی
کاش میدادم
چی می شد مگه...والا... یادم رفت نه هزار و خورده ای جان .
تیک کیر کنید...
در ضمن این پست پست آخر این بلاگ نیس مثل چار سال پیش.

Sunday, June 7, 2009

تمامی دوستانی که منو می شناسن* به خوبی می دونن
چه لذتی می برم از آنارشیگری
وااای
مگه می شه منو از خیابون جم کرد .

در این زمینه بهنام علمشاهی یا علی شاهی یا یه همچین چیزایی میگه :
نه یه شب هزار شبه بدجوری اذیت می کنی
به همین کارای خوبت داری عادت می کنی.


* کی واقعا منو می شناسه
منظور شناخت شناسی و پیدا کردن معرفت به عمق وجود من نیس
اون که خب مسلمه
اما تو این 7 سال که بلاگ می نویسم یه جورایی خوب مجازی موندم
البته به غیر از تعدادی دختر (معدود ، زیر ده ) که خب از من نخواه نمب تونم ، و بی شک که حضور غیابشون کردیم و ...
واقعا با این شخصیت بلاگ عوض کن مجازی بمون دمدمی ملاج خودم ابراز خودشیفتگی می کنم .
.
ساعت 4 صبح بعد از روز ها خستگی برگردی
در یخچال رو باز کنی
یه هندونه قرمز بزرگ...

با قاشق بیفتی به جون وسطش
اصلا من عاشق اون وسطم .