Thursday, December 31, 2009

تو که بی دریغ مرا می شنوی
با تمام تفاوت ها و کاستی هایم

تو که گوش های حساست را دوست دارم
بگذار زبانم را بچرخانم و زمزمه کنم
: خوشم می آد جنست مثل خودم خرابه
و باور کنیم اگر ساسی مانکن نبود
دنیا چیزی کم داش.

و سعید پانته خوب کونیس .

پ ن: اشمئزاز مزاج ناشی از زیرو رو کردن تارنمای جهانی در جستجو و بارگذاری دانبولی های متعارف .
به جد نذر کرده ام که اگر تا سال بعد یک دستگاه سواری خودرو مورانو خریداری کردم
یک وعده زرشک پلو با مرغ به دوست دختر معرفه فعلی
و یک وعده قیمه به دوست پسر نکره بدهم.

سال بعد محرم ان شاء الللله. شما هم دعا کنید.
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین سخنان...
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان...

شاهکار محمود کرگردن که در زمان گیر دادن دوستان اسکیمو بسیجی و قبل از پایین آمدن شیشه می راکد در فضای ماشین.

-واللا جای خاصی نمی رفتم داداش
یه سر زدم تکیه نیاورون ببینم امشبم شام میدن .
من یک موجود شب بیدار به تمام معنا بی کار از دنیا طلب کارم .
با من از مسائل روز حرف نزنید خواهشا که دلگیر میشم .


پ ن: شایدم دلگوز
آه ازین لباس زیری که بافته اید
از تار سنت و پود مدرنیته .

بکنش لعنتی

Saturday, December 12, 2009

زمزمه کن
یک شعر تازه
بی قافیه تر از من و سبک تر از تو

یک بطری جدید باز کن
یخ های چسبناک
گیلاس های لب ریز
به سلامتی واقعیت خط خورده
تاریخ دستبرده ما

مست کن
مستم بخواه
مستم بخوان

دیوانگی را جشن بگیریم
داستانم را در نیمه راه رها کن
دستانت را بیاویز
سرآغاز بساز
سر نوشت را بخند.

قلم را بینداز
نمایش نامه را بریز
دور
دور تر ها خواهند نوشت
از توالی نفس ها
میان پرده های سکوت و سقف اتاق

بخوانیم آواز های نشنیده شان را
برقصیم رویا هایشان را
ابر به ابر آسمان
موج به موج آب ها
تاب به تاب تاب ها


پ ن : من خودشیفته که بلندترین و دور ترین تاب دنیا را دارم
و انحنای مناظر دنیا را در هر سقوط مهیج و پرواز تا آسمان
سخاوتمندانه با آغوش تو قسمت می کنم .
برای او که مدتهاس
نخندیده است خواب هایم را.
رویش را برنگردانده
موج ها ی دریا زانو هایش را نوازش نکرده اند .
شال و کلاه آبی رنگش در مه غرق شده.
مرا با ثانیه ها و ساعت ها و سال ها خستگی تنها گذاشته .

سفری دور
رویایی دیگر

شاید همانجا ایستاده
و هنوز سردی خورشیدی را که در انتهای دریا نیست
تماشا می کند .
ازین روزهایی که چوب رختی جابجا شده
سخت مرا می پاید.

To be with you

Wednesday, November 25, 2009










Thursday, November 19, 2009

روی مبل نشسته .
پا های بسیار زیبایی دارد.
اصلا اگر قرار باشد بگویم چه چیزش برایم جذاب است همین پا های کشیده و زیباست .
با اینکه استخوان بندی درشتی دارد و کاملا عضلانیس .از هیچ ظرافت ممکنی
در پیچ و تاب ها
و انحنا های پا هایش صرف نظر نشده .
پاهایش را آرام آرام می بوسم
از پایین تا می رسم نزدیک زانو که صدایم می کند.
دوستش از اتاق بیرون آمده و با اینکه به ما نزدیک می شود نگاهش را سمت دیگری انداخته.
همینطور با هیکل خم شده می مانم تا نگاهش را به سمتم بر گرداند.
من لبخند می زنم .
او هم می خندد و به سمت نامعلومی می رود .
این بار بهانه لب هایش را می گیرم و آنقدر می بوسم که لپ تاپش را از دستش بیرون می کشم و می رود سمت آشپز خانه .

###

پس از از کمی این ور و آن ور کردن
new folder 2 را باز می کنم
در دسکتاپش.
تمام عکس هایش را با فراغ بال می بینم
چیز خاص و خصوصی ندارد.
می بندمش
وسوسه می شوم
دوباره باز می کنم و صدایش می کنم .
"می خوام تو عکسای این نیو فولدر دو توی دسکتاپت فضولی کنم
چیز خصوصی که نداری "
-"چرا ، وایسا بیام "
وقتی مصمم به انجام کاری می شود دمپایی هایش حین راه رفتن صدا می دهد
لپ تاپش را می گیرد .
کمی به طرف خودش می چر خاند .
اما من به صورتش نگاه می کنم .
به آن چیزی که زیر پوستش می چرخد تا قیافه اش را شبیه آدم های مرموز کند.
شبیه آدم های مسلط به اوضاع
آدم هایی که به سادگی وا نمی دهند و حواشان جمع است.
میداند که به صورتش نگاه می کنم .
" بیا حالا می تونی ببینی "
- "دیلیتشون کردی "
- "آره"
- " بیشرف "
می خندد و میرود دوباره سمت آشپزخانه
می روم دنبالش
خودش را به چیزی روی اپن سرگرم کرده .
دست هایم را دورش حلقه می کنم.
کمی فشارش میدهم.
دوباره صدایم می کند.
مو هایش را از روی گردنش کنار می زنم و باز می بوسم .
.می خواهم آن چیزی را که گهگاه زیر پوستش می جنبد و می چرخد گیر بیندازم

Monday, November 16, 2009

اگر یک سر باز آلمانی
در حالی که آمریکایی ها تا پشت ساختمان رسیده اند.
در آن لحظات آخر
به دنبال بطری های مشروب
راه رو ها را یکی پس از دیگری قدم می زند.
لابد به چیزی مسلط است که بقیه نیستند

اگر یک خانوم مو قرمز سر بزیر
حین دعوای شوهر و فاسقش جوراب هایش را
با وسواس بالا می کشد
لابد در تمام سناریو های محتمل نقش اولیس که بازی اش را از بر است.

اگر پیر مردی ایستاده
در یک باران نا بهنگام تابستانی
که شدید و شدید تر می شود
و عابران دونده در پیاده رو را می خندد
و در کیفش را با آرامش تمام می گشاید
لابد یک عمر ابر های صبح گاهی تابستان را برای چنین روزی زیر نظر گرفته .

حالا وقت در آوردن چتر است .
یا وقت رو کردن داستان رقت بار معشوقه 50-60 ساله شوهر که او را در انبار به قفسه کتاب ها با طناب می بسته
و با پشه کش به جان خایه هایش می افتاده و یا هرچی

شاید هم هنوز وقتش نشده یاشد .
چند ساعتی وقت باشد برای درآوردن یونیفرم و بر تن کردن ردای پدر روحانی.

که می داند .
خلاصه اینکه آدم مسلطی باشید که نگرانی هایتان را قبل از وقوع چند دور زندگی کرده باشید.

آن وقت پس از سپری کردنش احساس کوولی درباره خودتان دست می دهد زایدالوصف .

wild world

Sunday, November 15, 2009

wild world by Cat Stevens




Now that I've lost everything to you
You say you wanna start something new
And it's breakin' my heart you're leavin'
Baby, I'm grievin'
But if you wanna leave, take good care
I hope you have a lot of nice things to wear
But then a lot of nice things turn bad out there


Oh, baby, baby, it's a wild world
It's hard to get by just upon a smile
Oh, baby, baby, it's a wild world
I'll always remember you like a child, girl

You know I've seen a lot of what the world can do
And it's breakin' my heart in two
Because I never wanna see you a sad girl
Don't be a bad girl
But if you wanna leave, take good care
I hope you make a lot of nice friends out there
But just remember there's a lot of bad and beware



Baby, I love you
But if you wanna leave, take good care
I hope you make a lot of nice friends out there
But just remember there's a lot of bad and beware

گاهی در این فرایند ساده سازی
که همه ما به آن دچاریم.

ما خودمان را معادلات حذف می کنیم.

My sweet prince

Saturday, November 14, 2009

My sweet prince by placebo







Never thought you'd make me perspire.
Never thought I'd do you the same.
Never thought I'd fill with desire.
Never thought I'd feel so ashamed.

Me and the dragon can chase all the pain away.
So before I end my day, remember..
My sweet prince, you are the one
My sweet prince
you are the one

Never thought I'd have to retire
Never thought I'd have to abstain
Never thought all this could back fire
Close up the hole in my vain

Me and my valuable friend
can fix all the pain away
So before I end my day
remember
My sweet prince
you are the one
My sweet prince
you are the one

Never thought I'd get any higher
Never thought you'd fuck with my brain
Never thought all this could expire
Never thought you'd go break the chain

Me and you baby,
still flush all the pain away
So before I end my day
remember
My sweet prince
you are the one








The sun goes down






There is a demon among us
Who soul belongs in hell
Sent here to redeem us
She knows it all too well

He comes and goes, he comes and goes
She knows it all too well
But when all is said and done
The sun goes down


She tries her best to leave him
But she is still capture by his spell
She knows now she must deceive him
He knows it all to well

She comes and goes, she comes and goes
He knows it all too well
But when all is said and done
The sun goes down

There is a demon within us
The sun goes down
She tries her best to deceive him
The sun goes down



Good Riddance

Friday, November 13, 2009







Another turning point, a fork stuck in the road
Time grabs you by the wrist, directs you where to go
So make the best of this test, and don't ask why
It's not a question, but a lesson learned in time

It's something unpredictable, but in the end it's right.
I hope you had the time of your life.

So take the photographs, and still frames in your mind
Hang it on a shelf in good health and good time
Tattoos of memories and dead skin on trial
For what it's worth it was worth all the while

It's something unpredictable, but in the end it's right.
I hope you had the time of your life



Monday, November 9, 2009

پس نوشت : {{{{یادش بخیر
یه دوستی داشتیم
همیشه می گفت من واسه هیچ دختری هدیه نگرفتم و
از هیچ کی هدیه قبول نکردم
خیلی هم احساس خاصی داش نسبت به خودش

حالا اینا رو بیخیال واسه تولد جی افم چی بگیرم؟
خدایا تو رو به صد و بیست و چار هزار چوپونت قسم
مهمونی نگیره ها ...
من حوصله ندارما .
}}}}



واقعا زبان شیرین فارسی جای شاشیدن داره که یه همچین متن کسشری که تایپ کلش یه دقیقه وقت نمی بره چار ساعت منو به فکر فرو میبره
که جای جی اف چی بنویسم که جواد نباشه :
دوست دختر
رفیق
زید
معشوق
دلبر
اسمش
اسم مستعارش
گوغولی
غوگولی
...
نه خجالت نکشید...ایده شما چیه؟
--- یافتن جایگزین جی اف و نمی گم ،ایده خلاقانه جهت شاشیدن به زبان فارسی ---

Sunday, November 8, 2009

حکیم والا مقام جنت مقیم
زبر المتشرعین شیخ ابوالآلت متخلخل خالخالی
در روز های آخر رویت ریخت نکبت بارشان
هنگام دخول به بحث نسوان
و در تایید نصایح بنده حقیر به یک نو شکفته پوست-کاندوم
فرمودند که حتی در قرآن هم، مباح بودن دروغ گفتن به زنان ، موکدا مذکور است .

که ناگاه ندای وا فاکااااا! از جمع بر خاست
جمله مریدان خشتکش پرچم کرده ، نعره بر کشیدند و در کار شدند.

خدایش بسپوزاد که هیچ کس تا کنون این چنین در کلام ما نریده بود که شیخ
و جمله نا متبوع "به کیرم" از آن مجادله نا خواسته برخاسته تا کنون بر دلم ماسیده بود
که خبر آوردند شیخ پس از چند و چون بسیار همسر خویش به منشی گری شرکت برگزیدست .

تا ما باشیم که در معیت گوسالگان رهسپار سیزده بدر نگردیم.
والا

شام آخر

Saturday, November 7, 2009

من می دانم
تو عاشق شده ای

آن شب طولانی را که باز نمی گردد

آن جام را
که پر و خالی می شد و
جرعه جرعه به رگ هایت جاری می گشت
بویی که تلخیش هزار جان شیرین
اوم
آری می ارزید .


آن وسوسه را
که دندان هایت را بر لبت می فشرد
چشمانت را می بست بر هرچه قاب
دستانت را می گشود از هر چه زنجیر

پر کشیدن رخوت از خانه
دیوار ها
خنکای سرامیک که بر پوستت می لغزید


آن بدن را که بی تاب رسیدن
آن بوسه ها که تشنه چشیدن بود

آن دست را که بی بهانه کجا می دوید
این دست را که هوس را بر پاهایت بالا می کشید

آن همه تنگنای بی انتها را برای غلتیدن
آن همه تنگنا
برای سپردن تن به سنگینی ها
برای رها کردنش .

تار هایی که می لغزید
کلماتی که خوانده می شد
فریاد هایی که در اضطرابت خط می خورد
لباس هایی که فرو می افتاد
آغوشی که می فشرد

تخت آواز ناموزونش را خواند
و نقطه در انتهای سیگار نشست .


و مهتاب

ماه را دیدم در چشم هایت
می تابید بر قماری تاریک
زمان
و تو


می دانستم که عاشق خواهی شد
عاشق خواهی مرد

آن شب کوتاه را
که هرگز برایت دوباره طلوع نخواهد کرد .


پ ن : تقدیم به آن صدای لرزانت که
یک لیوان آب خواست .
و دستت که مرا از رفتن باز داشت .

Sunday, October 18, 2009

تا صبح سگلرز می زنی زیر پتو.
و در تب و توهم می سوزی و عرق می کنی و سرد و گرمت می شود .
صبح از خواب پا می شی و یک مکالمه 10 دقیقه با بدن خود دارید و اتمام حجت می کنید.

دوش می گیرید و بیرون می روید و به کار ها می رسید ،
بدن شما به قولش تقریبا وفا کرده ولی در مسیر برگشت به خانه در حال از پا درآمدن است
تقریبا فهمیده اس ، شما در حقش خیانت کرده اید و خبری از پنی سیلین نیس.

برنامه به سوپ و خواب محدود خواهد شد.
طبق قرار می تواند حتی بمیرد فقط باید من را به خانه برساند .


تازه بیدار شده ام.


what should I do ?
دوست دارید با ایده اصلی لایف استایل بنده آشنا شوید.
همیشه طوری زندگی کنید که انگار تا ابد الدهر زنده اید
عمر نوح دارید و تا انتهای دنیا جوان خواهید ماند .
-------و نکته اصلی اینکه به جای ترس از ، از دست دادن
مهارت های خود را در بدست آوردن تقویت کنید .-------

پ ن:
وقتش که رسید خبرتان می کنمتان.

Saturday, October 17, 2009

ترانه ای برایم بنویس
که قافیه هایش هر کدام یک خمیازه کش بیایند.
و میان برنامه هایش
یک آغوش

کلماتش رازی که زیر گوشت زمزمه کنم .
انگشتانم آرام ضرب بگیرند ...روی پوستت
روی آن دلی که درد می گیرد
کنار نافت

آرام باشد و نیمه کاره فید اوت شود در سیاهی موهایت .
اوه عزیزم سرم را تکان خواهم داد
مثل همیشه.
نپرس که بعد چه کار خواهی کرد.

کاریس که همیشه کرده ام.

اگر در بسترش توسط شوهرش مچ گرفته شوم.
وقتی طلب گواهینامه می شود و من تنها یک پنج هازاری تا خورده در دست دارم .
وقتی در برابر چشمانش من بی خبر پاورچین پاورچین به لواشک های برادرم دستبرد می زنم.
در مقابل خدا وقتی روحم به جرم قاچاق ماری جوانا در مرز بهشت توقیف شده.
...
واقعا چرا امسال سینما حقیقت بدون حضور من برگزار می شود؟

1- چون تحریمش کرده اند.
2- چون بنده مریض هستم.
3- حوصله بعضیا را ندارم.
4- چون پذیرایی هایشان کسشر است و چهار تا بادوم زمینی تو قیفی به قاعده مقعد مادربزرگشان می ریزند و مثلا تبلیغ می کنند.

توجه دارید که با این همه دلیل تو این دنیای بلبشو میشه حتی ادعای پیغمبری کرد.
نرفتن به سینما که چیزی نیس.

پ ن : کیر برینی . وقتی میگم ببینم چی میشه و جواب نمی دم یعنی نمی آم. اینقدر نزنگ.

Friday, October 16, 2009

صدایی پشت در
مانده سر به هوا
سوت می کشد
سنگ به شیشه می زند .
منتظر.

لباس ها روی چوب رختی
سرما خوردگی دراز کشیده روی تخت
چند سوال بی جواب و تعداد زیادی میسد-...
میسد-کال

برای منی که قدم می زنم فواصل بی حوصلگی خانه را
برای او که منتظر می ماند پشت در.

هر قدر هم دیر کنم .
لبخندش را دارد برلب ،
پلیورش را روی دوشم خواهد انداخت.

چراغ ها
سیگار ها هم
فقط چشمان توست که همیشه روشن است .

خیابان های تهران خاطرات من است .
مهم نیس که چقدر شلوغ شده
مهم نیس که شبیه پارکینگ یک پاساژ بزرگ شده است

روزی یانکی ها ما را با سرزمین مان تنها خواهند گذاشت .

مهم نیس که هفت روز هفته را 4 روزش درتخت باشی ،
باز باید پاییز را با یه تی شرت حس کنی
و باد خنک بپیچد ،
اوم.

مگر میشود در مدرس شیشه بالا باشد ،
و تو تنها سرنشینی که هیچ گاه اعتراضی ندارد.

سایه ها
ورق ها
ژتون ها
تیکت ها و فرصت ها -که گور پدرشان-

من

تنها قامت توست که هیچ گاه فرو نمی افتد

کوزی پلِیس های شِر نشده،
دنج های پشت پنجره و وسوسه سیگارشان

ایستاده ای کمی دور تر
هوایم را داری . می دانم.

نه دلگیر می شوم
نه سیر می شوم.

موزیک
خورشید هم

تنها نگاه توست که قطع نمی شود.

رمان ها
فیلم ها
روز ها و ماه ها و سال ها هم

فقط داستان ماس که تمام نمی شود .

Thursday, October 15, 2009

عصر پنج شنبه و جمعه
زمان هایی هستند که خانه برای ماندن
نیاز به دلیل دارد.
من آن پروردگاری هستم که بین بندگانم
تبعیض قائلم.
بنده خدا تصورش برین بود
با توجه به اینکه یک آلونک مجردی دست و پا کرده
همه دوستان حساب ویژه ای برایش باز خواهند کرد.

Wednesday, October 14, 2009

احساس گهی که داری
وقتی یه جوجه روانشناس 21 ساله درباره مادرت سوالات غیر مستقیم می پرسه

قطعا بیشتر از یکی دو سوال نمی تونم اون لبخند ابلهانه رو رو صورتم حفظ کنم.
بیچاره .

یعنی سایکوآنالیز اینقدر لذت بخشه؟
خدایا یکم این ملت رو بخندون.


-----------------

دارم فکر می کنم ان-دُخت واژه جوابگوییه .می تونه بار معنایی بعضی لحظات رو برسونه!
دردسر منیج کردن اسامی سحر در موبایل

پ ن : چرا محمد و علی رضا دردسزشون به چشم نمی آد
پ ن 2 : چرا اسامی دخترا با فامیل سیو نمی شه و هزاران سوال صبح گاهی دیگه
واقعا چرا باید آیدیه یه نفر
سوزاک دوهزلر و خورده ای باشه

کسی که سارا را نجات داد

Monday, October 12, 2009

آیا کسی سارا نجات داده است؟

کتاب شعر کسی جا مانده .
سال هاس .
و من را به یادش می اندازد.

شعری از انتظار ننوشت .
چشمانش پشت کدام در خیره مانده است
هنوز دست هایش روی گوش هایش است
هنوز جیق می کشد.

هوا سرد بود
پلیورش را درآورد
دوس پسرش هنوز می لرزید
صدای دندان هایش روی اعصابم اره می کشید.
سارا دستکش های را هم در آورد .

هنوز فروغ می خواند
کتابش اینجاس
هنوز نفس عمیق را دوست دارد.
و می خواهد مرا از ناتوانی درک احساسات آگاه کند
شب یلدا را چه ؟

بگویید که کسی سارا نجات داده ست.
بگویید که سارا تنها نیس
بگویید که باز هم عاشق است

سارا قوی بود
بردبار
آن آواز ابتدای راه کم کم در ذهنم شکل می گرد.
ترانه پیرمرد و کلبه و فانوس

به سارا دروغ گفته شد
سارا باور کرد؟
چه ناباورانه تا آخرین لحظات تردید داشت
تا یک ماه قبل از ازدواج دوس پسرش
هنوز دروغ می شنید
سارا ساده می نویسم
کلمات ساده می آیند

کسی برایت اینجا آرزوی روز های خوش دارد
کسی سالها پیش تو را دید
برای چند بار
مطمئنم به ذهنت هم نمی رسد چه کسی به یادت افتادس .
هر بار کتاب فروغت را می بینم.
یادت می افتم.
داستانت را از لابلای لابه های دوست پسرت می شنیدم
دوست پسرت هنوز می لرزید.
دندان هایش رو اعصاب اره می کشید.
هنوز بچه بود و دروغ هایش را باور داشت .
تو را نمی فهمید.

باید فراموش کرده باشی.
باید برگشته باشی
کاش ظاهرت جذابتر بود برایم.
کاش فرصت می شد در های دنیای فراموشی را برایت باز کنم.

سارا نمی خواستم ادامه داستانت را بشنوم
از ترحم متنفرم
بزرگتر از یک ترحم از راه دور بودی.

من مطمئنم سارا سرحال است
کسی او را از دست غصه بیرون کشیده است .
کسی که ارزشش را داشته
و اکنون هر دو خوش حال خوش بخت هستند.
هر طوری که فکر می کنم باید همینطوری باشد .

Sunday, October 11, 2009

عزیزم من دمده رو بشناس
تو منو ببخش
من بلد نیستم.
فقط فراموش کردن و از برم .

پ ن :در ستایش و قدر دانی از جمله بوس داشتنی همیشگی ام
"در رو هم ببند. "

Friday, October 2, 2009

برم کم کم
حمام و اصلاح و ...

هوز گانا گیمی سام شوگر تو ناااااااااااااااااایت.
قسم به کیبورد فوکوس
قسم به این کیبورد
به تمام سیگار سوختگی هایت
به تمام دکمه هایت که این همه خاکستر را تحمل می کنند بینشان.
تمام مشت هایم
تمام آن اسپیس های هیستریک
آلت شیفت های ابتدا و انتر های انتها
هیچ گاه در هیچ آپگریدی تورا گیو آپ نخواهم کرد
به هیچ بنی کیبورد وایرلس و تاچ اسکرینی

دوسِت دارم
میفهمی اینو
دارم دوسِت دارمو تایپ می کنم
می شنوی
این دفه با خودتم
خودِ خودت.
بووووووس

جااان
کجا مانده ای
پشت کدام در زوزه می کشی...
... بیا برویم
امشب شب توئه

لتس گو پارتدتدتدتدتدی
(به سلامتی شما هم)
به کلی آدم جدید تجاوز شد و سوزونده شدن
----------------------شونصد پیپل اند یو لایک ذیس--------

ماهواره امید

Wednesday, September 30, 2009

ماهواره امید یکی از بهترین مسکن هاس
در واقع این روز ها من تمام مسکن ها را دور زدم
از استامینوفن و ژلوفن و بروفن و ادویل و مفنامیک اسید و ترامادول و نوافن بگیر تا بعضا
دود های موثر و غیره و به یک نتیجه بزرگ رسیدم که برای دندان درد ماهواره امید موثر ترین مسکن است.
ماهواره امید درواقع
یک عدد شیاف دیکلوفناک سدیم است که آن را در مقعد خود پرواز داده و چند دقیقه منتظر می مانید.

بهتر است قبل از آن یک شکم سیر روده خود را تخلیه کنید . سپس این کار را انجام دهید اگر مثل من انگشتتان را در ماتحت هر سکینه ای فرو کرده اید اما تاب دخول به مقعد خود را ندارید می توانید از دست کش های لاتکس استفاده کنید. یادم می آید دوست دختری داشتم که علاقه زیادی به ماساژ مقعدی داشت. یعنی مقعد من و کاملا این قضیه را برایم تشریح کرده بود که طبق مطالعاتش بسیار لذت بخش است و اینها... و فقط کمی احساس ادرار کاذب ! به وجود می آورد در ابتدا!

حالا می گذاشتم آن بنده خدا هم فانتزی هایش را پیاده کند . یعنی بکارت ماتحت پشمالوی من این قدر حرمت داشت. گرچه چیزی از آن باقی نماند این روز ها...والا.

خلاصه کلام اینکه اینکه لذت دارد یا نه را نمی دانم ولی آن احساس ادرار کاذب را راس می گفت .
البته لزومی ندارد ازین قضیه سواستفاده کرده و خود را ماساژ بدهید صرفا فرو کنید کفایت می کند .و تا چند ساعت دور توالت را خیط بکشید. اگرم رفتید و دیدید
آی آی آی
سوراختان خونیس...
یکی از آن چیزی نیس...چیزی نشده ها که تحویل دختر های مردم می دادید به خودتان بگویید و خلاص.

Tuesday, September 29, 2009

حالا که اینقدر خوب بلدند همه قیافه ای به خود بگیرند که
جدی ام گرفته اند
جدی جدی بگویم

بلاگ نویسی یک بیماریس
که درمان های مقطعی دارد .

نوشتن که کرم شود در رگ هایت
نمی توانی جلویش را بگیری.

***

سرود خانوم کوآموکسی را کدام هایتان بیاد دارند
خانوم کوآموکسی که سفید بود و دو تکه
مانند ماتحت هایتان
اولین سکانس از انتهای آن شکل می گیرد .

***

نشسته بود در کنار من
همچنان اصرار داشتیم کشیدن سیگار در سکوت بهتر از حرف زدن است .یه تکه چیز اضافی مانند مو رو از بین لب هایش در می آورد.با آن ناخن های بلند سپیدش .بوی آب جو زیر دماغم بود .با دقت سیگارش را در زیر سیگاری خاموش کرد. می دانست از بلند شدن دود از زیر سیگاری متنفر هستم .اگر قرار باشد بدترین اتفاق این دقایق را برایتان پیش بینی کنم به شما خواهم گفت که درامدن صدای زنگ موبایل است و صحبت کردن یکی از طرفین...ولی این اتفاق نیفتاد.نمی دانم چرا نگاهم به موبایلم افتاده بود.بلند شد و به سمت پنجره رفت . پرده را کنار زد.
- می دونی دوست دارم اگه یه روز فهمیدم شوهرم بهم خیانت کرده تو خونه خودم باشم و جلوی چشماش پاشم برم دم پنجره پرده ها رو بزنم کنار لباسام رو در بیارم .
- به خیانت کردن شوهر آیندت فکر می کنی ؟
- آره . به اینکه بهم خیانت بشه فکر می کنم ولی این فکر استریپتیز جلو پنجره همین الان از ذهنم گذشت.بنظرم کار ابلهانه ای هم می آد.
- اوم
- ولی فکر کردن به اینکه شوهر آینده ات بت خیانت کنه ابلهانه نیست.
- الان دلت می خواد ؟
- آره بد جور . یعنی یه جوری کلافگیم رو بگیره .
بکنم؟

و می خندد .لیوان را سر میکشم.چقدر از مزه آب بدم می آید.یخ ها که آب می شوند گند میزنند به مزه نوشیدنی.بر می گردد سر جایش .
طوری نگاهم می کند انگار چیزی ازم انتظار دارد یا یک همچین چیزی .سرم را تکان می دهم .چشم هایش را می دزدد. خودم را به پشت سرش می رسانم گوش هایشی را می بوسم.آرام آرام به گردنش می رسم . خودش را کنار می کشد کمی. ادامه می دهم
سرش را به سمت صورتم بر می گرداند.براندازم می کند .به دنبال چه چیزی می گردند دراین لحظات . چشم هایت را نگاه می کنند . لب هایت را. چیزی پیدا مکنند یا نه ؟ شاید هم صرفا یک بازیس .
دقایق طولانیس که لب هایمان گره خوردس .دوباره سرش راعقب می کشد .صورتش که بغض می کند جلوی اشک هایش را می گیرد . اما لب هایش باریکتر می شوند.حتی بینی اش هم یک طور غیر قابل توصیفی ظریف تر می شود. چشم هایش مانند دو تیله درخشان می شوند .
-اگه من اونطوری که نشون میدم یعنی اونطوری که فک می کنم واقعا قوی نباشم
یعنی اونقدا هم پوستم کلفت نشده باشه
بغلش می کنم.فشارش می دهم.پنهانش می کنم در آغوشم.

***

باران می بارد نم نم.
درد امانم را گرفتس.
خیابان های ترافیک
این همه ماشین چه از جان تهران می خواهند .
برف پاک کن هر چند ثانیه می آید و می رود .
می دانی به خانه می رسی.
قرص
چراغ اتاق خاموش می شود.
لحظه ولو شدنت روی تخت از جلوی چشمانت بار ها می گذرد.
اما ؟
نباید به خانه رسیدن اینقدر سخت باشد
مسافرت که بر نمی گردم که 5 کیلومتر های باقی مانده را بشمارم.
ترک ها عوض می شوند .
خیابان ها را به سمت خانه می آیم .
تنهایم
همچنان که سیگارم را را می گیرانم یاد دختر کبریت فروش می افتم و رویاهای خودم


***

درد را در آن جایی نیس .
بالش ها هردو سویشان همیشه خنک است .
فاصله عشق تا تو حداکثر به اندازه چرخاندن سرت.
سوالی وجود ندارد .

عاشقانه با تو زمزمه می کند آواز ها را
ترک به ترک.
هنوز هم می تونم روزانه 50 K ک..ر تولید کنم؟
?
آره یحتمل

dont stop me now

Wednesday, September 23, 2009

تمام این خیل انگشت شماری که رد پای من زنجیره ای رو
بلاگ به بلاگ دنبال می کنن
کاملا از علاقه و هیجان من نسبت به پاییز بوست داشتنی آگاه هستن.

آی جوووووووووووووووون
بیا کمر و بچرخون
حالا سینه رو بلرزوووون....

خب بسه بسه!
حالا کی حال داره بره دنبال آهنگ ذوز دیز آو لست سپتمبر .

اووووم
من؟

حالا فعلا بلست این روزها آهنگ dont stop me now
اثر برادر فردی مرکورییییه.

Thursday, September 10, 2009

به آنکه دست هایش
سخاوت باران بود و
و لب هایش توالی ترانه های بوسه
آنگاه که چشم هایم تهی ترین قاب ها و
و صورتم منجمد ترین نقاب ها بود.

به او که همنفسم بود
هم آغوشم بود
شاعر لحظه های نابم
مسافر جاده های متروک وسیاه
داستان های بلند وکوتاهم

آخرین تصادف خوش آیند این نمایشنامه بی قهرمان
روشن ترین خاطره این سرزمین بی ستاره


به هر قیمتی
شکستن غروری که در برابر اولین قطره اشکت هنوز قامت راست نکرده.
پشت پا زدن به هر چه گفتم
هر چه بافتم .

به خاطر تمام خود خواهی ها
تمام قدر نا شناسی ها
تمام نادانی ها
تمام دروغ هایم
تمام نا تمامم.

به خاطر از دست دادن فرصتی که هردو خوب می دانیم هیچ وقت دست نخواهد داد.

یک عذرخواهی بدهکارم.
و بگویم می فهمم چه میگویی اما...

Tuesday, August 18, 2009

...

- قبلا دوسش داشتم الان ندارم
- ولی هنوز بهش می گی دوست دارم
- آره وقتایی که بم میگه میگم منم همینطور؟
- چه تو جیهی داره ؟
- نداره . من از خرج کردن دروغ های اینجوری خیلی منزجر نیستم
- ولی حقشه حقیقت بدونه
- خودشم میگه
-پس بهش بگو
- ازین تریپ آدم های حقیقت طلب که تحمل شنیدنش و ندارن
- به هر حال توجیه مناسبی نیس
- نه گفتم که. ببین کلا من اونقدر سخ نمی گیرم . می فهمه دیر یا زود و تموم میشه
حوصله برگزاری مراسم خداحافظی با ارائه دلیل هم ندارم. مسخره ترین کار اینه که بشینی به یه دختر توضیح بدی چرا می خوای ولش کنی . این یعنی ...
- نه اینطور شاید بفهمه .شاید بهتر باشه اصلا که بدونه دوسش داری ولی دلایلی هس
- ببین دخترهایی که جی اف من میشن ازین حدئقل استعداد برخوردار باید باشن که زودتر از مباحثه من و تو جای خودشون رو لحن برخورد من پیدا کرده باشن.
- ولی بهش بگو . تو کارای مسخره تر از اینم زیاد می کنی
- آره مثل اینکه بشینم با جی اف قبلی ام که پس از مدت ها برگشته ایران راجع به این رابطه صحبت کنم ...
- خب من ازت خواستم.
-اوم.
- در هر صورت به نظر من سریع تر تمومش کن . من دخترم. می فهمم تو این مدت که احتمالا داری باهاش سرد برخورد می کنی چقد اذیت می شه و خودش فکر می کنه که امیدی واسه ادامه دادن وجود داره
-اوم.
- خب بده دیگه . آدم رو میون زمین و هوا نگه داری.
- خیلی نمی مونه بین زمین و هوا تازه یه هفتس دلم واسه خودم تنگ شده .یه یکی دوهفته دیگه هم تموم میشه. فرصت می کنه خودش رو جم وجور کنه .
من اینطوری بیشتر می پسندم.
- تو فیس بوک هس عکسش و ببینم .
- نمی دونم .
- فامیلش رو بم میگی؟
- نه
- چرا؟
- چون شاید تو فیس بوک باشه ؟
-مسخره . چیه زشته روت نمی شه؟
- آره .
- می دونه تمام جواب دادنات هم از کون گشادیِ
- اوم
-اینه که هیچ کی نمی تونه بت اعتماد کنه
-...
- ممکنه من دلم بخواد بگی نه . واسم دلیل بیاری . چیزی که لج منو در میاره اینه که می دونی این طرز جواب دادنت لج آدم رو در می آره .فقط هم کونگشادی نیس .
- ببین خیلی وقتا دلیل خاصی وجو نداره. اصلا اکثر وقتا و ما دلیل می تراشیم.
- اون موقعه ای که پشت تلفن گریه می کردم فقط یه دلیل می خواستم ازت. یادته جواب نمی دادی. چقد اس ام اس بت دادم. مطمئنم همشون رو هم خوندی
- آره
- خیلی سنگدلی کردی . من چیزی ازت نخواستم . نگفتم بمون . می خواستم بمونی ولی نگفتم بمون .
فقط گفتم چرا؟ چی شد ؟
- تو می خواستی گریه کنی . تو گریه داشتی.فرقی نمی کرد من دلیل بت می گفتم یا نه .
- اینقدر ادای همه چیز دون ها رو در نیار . من داغون شدم
تمام کارا رفتارا حرف ها حتی تک تک اس ام اس های سنت باکس رو چک کردم . اول فکر کردم سر اون شب مهمونی خونه محسن شاکی شدی . بعد گفتم سر شمال نیومدن دوهفته پیشش که خالمینا ...
- آره همه اینا رو گفتی اون موقع منم بت...
- نه نمی دونی من چی کشیدم و چند دور خودم رو..
- بت گفتم همون موقعش هم که ربطی به اینا نداش...
- من یه دلیل می خواستم .
- بت گفتم منم دیگه...
- مزخرف گفتی خودتم می دونی...
- خب وقتی دلیل نیس چی کار کنم . ببینم تو می فهمی اینو.. . وقتی دلیل ندارم و تو دلیل می خوای چی کار کنم ...
- خب پس واسه چی داری با این یکی بهم می زنی ؟
- ای بابا
- خب بگو؟
- بی خیال. بعد مدت ها زنگ زدی . اینا رو ول کن خودت چی کارا می کنی.
- خب بگو ؟چرا دوسش داشتی بش می گی دوست دارم .
- گرامر فارسیم ضعیفه . زمان هارو قاطی کردم .
- بی مزه . تو داری دروغ میگی بهش .اینا چه جور توجیهه ؟
- من که از اول گفتم خودم .
- پس دروغ گویی .
- آره . زنگ زدی بعد این همه مدت اینو بگی ؟ از اول می گفتی.
من که حرفی نداشتم.
- بسه ادا در نیار. موقعه ای که غیرتی میشی و ایرانی بازیت گل می کنه ...
- ببین من همینم که هستم .مشکل خیلی خاصی هم با خودم ندارم
- راستشو بگو تو این مدت دلت واسم تنگ نشد؟
- چرا گاهی یادت می افتادم
- چرا احوالم رو نپرسیدی. حتما من باید زنگ می زدم.یه ایمیلی اف لاینی...
- ندا
- خب..
-ندا. گوشت با منه. هیچی نگو دیگه.
-...
-ولش کن .
-حالا واقعا خوشگله غزل جان که داری می پیچونی...
-ندا.دیگه نمی خوام چیزی بشنوم
- خب ..
- هیچی.ندا...ندا
- جان
-تعریف کن کی برگشتی کی می خوای بری؟
- دو سه هفته ای هستم.
- تازه برگشتی؟
- یه روزه .
-اوم .
- دارم ازدواج می کنم .
- اه. با کی به سلامتی.
- ایرانیه . خوش تیپه .روان شناسه . فوق لیسانس روانشناسیه. پسر خوبیه .با هم برگشتیم ایران .
-عروسی کیه ؟
- باید صحبت کنیم . واقعا خودم هم ایده ای ندارم. اصلا نمی دونم دوسش دارم یا ندارم.
خودم هم موندم چی شد کار به اینجا کشید. پسر خوبیه .
- خوش بخت بشی الهی.
-مسخره می کنی.
- ندا!!
- تو کی ازدواج می کنی؟
-نمی دونم
- اصلا ازدواج می کنی؟
-نمی دونم .آره احتمالا.
- کسی رو مد نظر داری؟
-نه
- می خوای خودم یکی رو معرفی کنم ؟
- نه ممنون .
- پشت خطی داری؟
-آره
- من برم کم کم . بازم بهت می زنگ .
- مواظب خودت باش .خوش حال شدم صدات رو شنیدم...
- بازم بزنگم ؟
- هر جور که فکر می کنی بهتره
- شب بیداری مثل قدیما دیگه . شب می زنگم.
دوباره کلی آدم ریختن خونمون .
- او کی.فعلا
-چند مدت بود به منم همینطوری می گفتی دوست دارم.
- نچ..
-به منم همینطوری می گفتی ؟
- نه.
- اگه این یکی هم اینطوری بشه چی؟ واقعا می ترسم سعید .
- نه نمیشه . نگران نباش.
- می ترسم سعید؟
- میفهمم. بهش فکر نکن اینقدر.آدم از اول که غذا که به جم کردن سفره فکر نمی کنه .
- یعنی چی؟
-هیچی مثال مسخره ای بود.
-هه.بی شرف. پشت خطیت هم قط شد.
-آره
-بهت می زنگم. باشه؟
-باشه.
- بای.
- فعلا .خدافظ.
دیده اید ژانر خجسته این آدمهای منطقی را
که به کیف و لباس و لحن و دست های تمیزشان که همدیگر را می مالند آویزانند.
مثل اینکه اسم بلاگت را بذاری : راهکار

پوف

Tuesday, July 28, 2009

در* را که باز می کنی
یک فرشته کچل کوچولو
بال بال می زند که
gimme more
gimme more

*:اشاره به در هایی که پریودیک باز و بسته می شوند .

Friday, June 26, 2009

اوه
کلافگی ثانیه ها


شبیه راهی دور
به سمت بی انتهای نگاه
که وسوسه رفتن است.

بی دلیل

فرصت نماندن است.
مجال گریختن

ولی دست تو آن استراحتگاه بی خیالیس
که جای هر دور دستی را
با یک شکلات زر ورق پیچ
با یک چرت خنک تابستانی بعد از نهار

عوض می کند.


تنت را کنار لحظه هایم بلغزان
نفس هایت را نزدیک تر بگیران

که داستان دست های خسته ام این روزها
قصه تیر و چله ایس

که نه نای ماندش هست و
نه تاب ...

بیانیه بنده خطاب به دوستان

Saturday, June 13, 2009

سلام

اعصاب همه به هم ریختس
می دونم .
من امروز خوشحالم ازینکه رای ندادم و همچنین در دوره پیش در هر دو دوره شرکت کردم . اگر به وبلاگ دوپا سری بزنید که البته فیلتره می بینید یه پست مملو از مزخرفات وجود داره که با خداحافظی های معمول بلاگر با بلاگش فرق می کنه و مربوط به آقای احمدی نژاد می شه .
بعد از انتخاب آقای احمدی نژاد من به کلی قاط زدم .
نمی تونستم تو روی کسایی که بجای منش مباحثه در دور اول با اردنگی بردمشون که به هاشمی رای بدن نگاه کنم.
ولی خب
17 میلیون.....

ولی الان خوش حالم که اون دوره رای دادم
و همینطور ازینکه این دوره با اینکه در تک تک شادی ها با موج سبز شما همراه بودم رای ندادم .

الان هم منو تو غمتون شریک بدونین گرچه به اندازه شما ناراحت نیستم .
من مثل اکثر دوستام امروز گریه نکردم اما برای لحظاتی وقتی کلافگی رو تو صورتشون دیدم اشکم دراومد .
وقتی با صدای لرزون بم میگفتن که به من حسودیشون میشه و ایکاش رای نمی دادن
منم داشتم می ترکیدم .

جمعه وقتی که دوس دخترم و دوستش رو ازین شعبه به اون شعبه می بردم
و هیچ جا تو شهرک و پونک تعرفه نبود .
وقتی بارون میومد و مردم و میدیدم توصف ها
هن به ریش استدلالم می خندیدم که اینا میخوان محمود بشه اونم تو دور اول چون سناریویی واسه دور دوم قابل تصور نیس
می گفتم مگه می شه دروغ به بزرگی مثلا 53 درصد آرا رو به خورد ملت داد .
ولی خب ...
قضیه ی اون یارو که میره پیش آخوند محل میگه آدم می تونه مادر خودش رو بکنه ، آخوند می گه نه !
فرداش می آد می گه کردیم . شد .
بالای 60 درصد....


حالا نکات با مزه ای هم هست مثل رفتن پیش مقام جاکش رهبری
فرض کن یکی داره میکنه تو حلقت
بهش نامه بنویسی کمکم کن من دارم کرده میشم .

راستش نمی خواستم چیزی بنویسم
ولی این پست رو دیدم
خیلی دلم سوخت .
کاش می شد همه جمع شیم یه جا همدیگرو بغل کنیم و همدردی کنیم و کمی دور هم بخندیم
دوس ندارم همتون رو سر خورده ببینم

اصلا دوس دارم الان که انتخابات تموم شده بگم
آهای ملت مشکل من احمدی نژاد نیس
خامنه ای هم نیس
ولایت فقیه هم که چیز کسشریه تو اسلام ناب محمدی ! هم نیس .
مشکل من اسلام ناب محمدیه .
مشکل من عوام زدگیه .
مشکل من بی سلیقگیه فرهنگیه .
من مسلمون نیستم .
آدمی هم که به هر ترتیبی تو این روزگار مسلمونه رو تو یه لول دیگه از
جنس همون آدمی میدونم که ناآگاهی باعث میشه دروغ های احمدی نژاد ، اونقدر که هس تو نظرش
بزرگ جلوه نکنه .
قران پژوه محترم خانوم زهرا رهنورد نمیتونه مشکل منو رو با کلام خدا! در سوره نسا حل کنه!
اینکه ایشون روشن فکر ترین زن ایرانیه اگر یک دروغ بزرگ نباشه یه کوته بینیه بسیار بزرگه.
می دونم مجبور بودید
همه استدلال هاتون ناگفته از نظر من پذیرفته س واسه رای دادن
اما یه فکر دیگه بکنیم
من سیاستمدار و انقلاب گر نیستم . واقعا من یک نخبه سیاسی و رهبر نیستم .اما این راهش نیس . وقتی بدنه یک نظام در سال 84 به دروغ بزرگی مثل احمدی نژاد تن میده بفهمید که به هیچ عرفی پایبند نیس که ما از طریق اون بتونیم به یک سری حدئقل ها دست پیدا کنیم .

دوهفته ای و یک ماهه نمی شه چیزی رو عوض کرد .
وقتی من دوستی کنارم دارم که تا سه ماه پیش نماز می خوند و حالا به سلامتی تمامی لذت هایی که می تونه ببره از زندگی با من مشروب می خوره این می تونه تلخی این سیلی رو که دیروز تو صورت دوست هام زده شد کم بکنه .
من یک سال با این رفیقم جنگ اعصاب داشتم و هنوزم سر کلی چیز جنگ و جدل داریم
یک سال واسه یه نفر
که دور پیش به احمدی نژاد رای داده.
الان هم هردومون ناراحتیم ولی راضی هستیم ازینکه رای ندادیم.
نه بخاطر اینکه رای ندادن کار بزرگیه
نه بخاطر اینکه رای داده ها بازی خوردن
نه بخاطر اینکه اگه 80 درصد در انتخابات شرکت نکنن نظام مشروعیتش رو از دس میده و چی میشه.
صرفا برای اینکه مطمئن هستیم این سیستم مشکل داره و هیچ چرخ دنده ای نمی تونه اونو عوض کنه یا بهتر کنه.
حدقل تو این چهار سال در کاپوتش پلمب شد .
و هیچ مکانیکی نمی تونه تعمیرش کنه .

دوستان روزای تلخ تری هم در انتظارمون خواهد بود
مثل ولایت آیت الله مصباح یزدی
خفقان ممکنه خفمون کنه .
خیلیهامون مسلما میریم به زودی ازینجا و قدم زدن زیر درختای خیابون ولیعصر و نصف شبگردی هامون تو بزرگراه قشنگ مدرس و باد خنکش تو تابستون میشه یه نوستل خیلی دور.

قبول کردن بودن در اقلیت سخته .
بودن حتی در کنار شما که به یه چیزایی از دین اعتقاد دارین واسه من اونقدر آسون نبوده .
ولی بش عادت کردم .
ملیت خیلی وقته در من مرده
و تنفر از ایرانی بودن بی هیچ تعارف و حرف اضافه ای سال هاس که دست به گریبانمه .
قبول اینکه فعلا چاره نیس واسه بهتر شدن اوضاع
و کاری از دستمون بر نمی آد خیلی غیر طبیعی بنظر میرسه و با تمام آموزه های هالیوود و مجله موفقیت و غیره در تضاده.
قبول این واقعیت که ما مثل سلول های بدن آدمی میمونیم
که ایدز داره
وهنوز درمانی واسه بیماریش کشف نشده
سخته ولی حقیقته
کشور ما الان با یه سرماخوردگی ساده می میره
اگه مک کین رییس جمهور آمریکا بود شاید تو این شرایط با یه جنگ نه خیلی طولانی ایران می ترکید و سالهای سال عقب می افتادیم و بگا می رفتیم .
این انتخابات صرفا شبیه یه نتیجه آزمایش بود
که اتفاقا خیلی چیزا رو بهمون فهموند ،ازش نباید دلخور باشیم

نپاشید .
شاید هر نفر یه رفیق خصوصی یک ساله واسه تغییر لازم داشته باشه
سال ها طول میکشه تا ما مردم این مملکت که خودمون هم جزئشونیم تغییر کنیم.
رسالت اصلیمون که لذت بردن از زندگی فراموش نکنیم و بدونیم اگه موسوی هم میشد فرق میکرد اوضاع ولی خیلی کم
قانع نباشیم
بزرگ بودن دروغ ها ما رو تحت تاثیر قرار نده
فکر نکنیم چون 20 میلیون و خورده ای رای گفته شده
لابد 10 میلیون بوده
شایدم بوده ولی یه دروغ صرفا یه دروغه نه بیشتر.
به موهومات تکیه نکنیم
از دایی جان ناپلئون بازی دست برداریم .
الان وقت پخش کردن 90 سیاسیه بین طرفدارای احمدی نژاد و گه گیجه گرفته هاس
نه شب انتخابات بین طرفدارای موسوی .

هرچقدر که می خوایم آنارشیگری بکنیم ولی مواظب باشیم کتک نخوریم و دستگیر نشیم بی دلیل...
نمی ارزه که بی برنامه بگا بریم.


چه طولانی
اوه آخرش شبیه وصیت امام متقیان شد...
میمونه دیگه
بیشتر واسه خودم نوشتم
یادم افتاد حبیب به من گفته بود حدئقل جای من برو رای بده به کروبی
کاش میدادم
چی می شد مگه...والا... یادم رفت نه هزار و خورده ای جان .
تیک کیر کنید...
در ضمن این پست پست آخر این بلاگ نیس مثل چار سال پیش.

Sunday, June 7, 2009

تمامی دوستانی که منو می شناسن* به خوبی می دونن
چه لذتی می برم از آنارشیگری
وااای
مگه می شه منو از خیابون جم کرد .

در این زمینه بهنام علمشاهی یا علی شاهی یا یه همچین چیزایی میگه :
نه یه شب هزار شبه بدجوری اذیت می کنی
به همین کارای خوبت داری عادت می کنی.


* کی واقعا منو می شناسه
منظور شناخت شناسی و پیدا کردن معرفت به عمق وجود من نیس
اون که خب مسلمه
اما تو این 7 سال که بلاگ می نویسم یه جورایی خوب مجازی موندم
البته به غیر از تعدادی دختر (معدود ، زیر ده ) که خب از من نخواه نمب تونم ، و بی شک که حضور غیابشون کردیم و ...
واقعا با این شخصیت بلاگ عوض کن مجازی بمون دمدمی ملاج خودم ابراز خودشیفتگی می کنم .
.
ساعت 4 صبح بعد از روز ها خستگی برگردی
در یخچال رو باز کنی
یه هندونه قرمز بزرگ...

با قاشق بیفتی به جون وسطش
اصلا من عاشق اون وسطم .

Burning Love

Monday, May 25, 2009

خیلی آروم آروم ...
بیا






پ ن : من خرافاتی هستم
به هر حال همیشه بهترین دخترا رو خرداد تو زندگیم آورده.
یه جورایی هرسال از این موقع ها یه انتظار خیلی آروم دارم .
چند وقته هوس یه عاشقانه کردم.

Vocalise - Theme From The Ninth Gate

Thursday, May 21, 2009








INSOMNIA

Wednesday, May 20, 2009

صد البته که
ورژن اصلی را دانلود نموده و جهت لذت بردن از bass line
با یک سیستم پخش قوی

insomnia را
با صدای بلند بنوشید.


Sunday, May 17, 2009

پرسید سه حیوانی که دوست داری به ترتیب چیان؟
منم گفتم: پنگوئن ،دلفین ، گرگ

در حالی که داشت توضیح میداد اولیش اون چیزیه که در مورد خودت فکر می کنی دومیش اونیکه ملت فکر می کنن در موردت و آخریش شخصیت واقعیته ....نمی دونم فکر کنم ترتیبش همین بود

داشتم فکر می کردم تا بحال به اندازه
گربه قربون صذقه هیچ حیوونی نرفتم

شایدم بقیه در دسترس نبودن.
ولی گربه خیلی مهمه.

گفتم خب تو چی دوس داری؟
گفت نمی شه که من این جریانو می دونم.
-چه ربطی داره منم فکر کنم قبلا یه همچین چیزایی شنیده بودم . در ضمن می دونی که نظر منو راجع به این تحلیل های شیکمی و...
-سگ دوست دارم . اسبم خیلی دوست دارم. میدونی که سال اسب بدنیا اومدم .

فکر کنم همین جا ها بود که از درکه برگشتیم.

می نی

Friday, May 15, 2009

یه نفر يه ماهي تو پاكت دستش بوده، رفيقش اونو میبینه. ازش مي‌پرسه: جريان ‌اين ماهيه چيه؟
ميگه: ‌دارم براي شام مي‌برمش خونه.
ماهيه ميگه: مرسي من شام خوردم، منو ببر سينما!!!!

کمیته فیلترینگ سایت های غیر مجاز.

وووووی خداااااه چه کول بودین شمااااه
موش بکنتتون .

###

دوستان
بیاید این معجون انبوه احساسات و تنبلی مفرط
رو به صورت مینیمالی جشن بگیریم به این صورت :


1-تیپ : آدمهای خیلی خاص با نظرات محیر العقول
به نظر من هیچ کس مثل فردوسی در نابودی زبان فارسی نقش نداشته
برای این حرف هم دلایل خودمو دارم...

2-غذایی که دو سیگار می طلبد

3-کیس های ایده آل زندگیتون و با ایده آل گرایی مفرط از دست میدید
که کنار یه مشت اسکل پوست - کاندوم ادای آدمای معمولی رو در بیارین
مُده؟
نکنه شما هم چی چی دردتون عود کرده ؟


4 - شنیدین خان باجی عصمت خانوم
فال حافظ گرفته .
بگو چی اومده؟
حالا شعرش دقیق یادم نیس
ولی مضمونش این بوده که سوسیس کالباس نخورین ، آنفااالوووونزای خوکی میگیرین .

5 - - نمایشگاه کتاب رفتی ؟ چطور بود امسال؟
+ منم نرفتم . یه اسپایسی شاورما سگش می ارزه ...


6 - - مریمم اومده بود اینجا ... هوس مشروب کردیم
هر جا زنگ زدیم جور نشد .
زنگ زدم که هم حالت و بپرسم ...
+ خوبم ، تو چطوری ؟ غیر از مریم کی اونجاس؟

7 - ما امروز فهمیدیم عدد هفت عدد جالبیه .
دلیلش خیلی بی نمک و لوسه ولی
باور کنین یه چیزی پشت این جمله هس .
آره
اینطوریا .

پ ن : پوست -کاندوم : کنایه از هر شی و شخصی که صرفا مایه آبرو ریزیس .
خواه جان دار ، خواه بی جان
(لف و نشر مشوش و حال کردی)

i phuck you blind bch

Tuesday, May 12, 2009

آن روزها
روز هایی که راک
غم و شادیمان را لاین می کرد روی میز
تا خط به خط خاطرات را دستور کار قرار دهیم
با
----- یک نفس عمیق
----- یک خنده سرشار
----- یک شوخی رکیک




back to those days



Rock n roll jesus
Kid Rock , rocks these seconds away

Sunday, May 10, 2009

این چند وقته
هیچ چیز چشم نواز تر از این صحنه ندیدم :

یه سبد بزرگ سفید پر از توت فرنگی تو یخچال .

سنس : کلافگی در چشمانش موج می زند ، بی هدف به سمت یخچال می رود و در یخچال را باز می کند ...
از عوارض چریدن با لک و لاشی ها تغییر ادبیات ناخود اگاه آدم است .
یکهو خنده خنده به یک خانم محترم برگردی بگی
(گه نخور ،زنگ بزن بگو امشب دیر می رسی....... )
تازه بعدشم خودت نفهمی و از انقباض بی رویه عضلات صورتش و با مرور آنچه گذشت تو ذهنت
ببینی که چی به چی رفت .

پ ن :محترم در اینجا صرفا به معنای "نوظهور" است
و گرنه همه می دانیم اگر تمام کُتاب ادیب و شعرای مهیب و غیره جمع گردند
در صد ها رساله هم نخواهند توانست فلکسیبیلیتی جماعت مونث را وصف دهند.

پ پ ن: تازه یه گند دیگه هم improvise کردم:
در شرح حال رویت ،آوای مرغ دیدم
همچون خروس،خندان،برتو سترگ ،ریدم

و تا آخرین لحظات واقعا خودم هم گیج بودم که چی میشه و شد.
من نمی فهمم
چرا این دوتا یاکریم
آشیونه عشقشون رو دقیقا در 50 سانتی در تراس بناکردن
و دقیقا تراز دماغ بنده.

البته دیگه ترسشون ریخته.
ولی هرسری سیگار می کشم و فوت می کنم بیرون یدونه ازین پوستر های هوای سبز رقم می خوره .
یدونه تخمشونم که امروز افتاده شکسته.

درخت مو واقعا پدیده غربیه .
اصلا غربت قرونه .

Friday, May 8, 2009

می آید آن روز ؟
که از خواب بیدار شویم و این ثانیه های لعنتی با آن تار های بی رنگشان
دست از سرو صورتمان برداشته باشند.
بیدار شویم و تنها برای استراحتی کوتاه و آرام
ساعت دقیقا همان 8 بماند .

هیچ حشره و عقربه و آزار وعذابی بر هیچ صفحه و در هیچ سوراخی نجنبد .
میشه؟؟
بعد از دو روز دربدری و الدنگ بازی و کثافت کاری
بر می گردی خونه و اینترنت و ...

نمی دونین چقدر این دکمه Mark all as readمرباس
چقدر تسکین بخشه .
اصولن کارا داره خوب پیش میره اگه چش نکنم خودمو.
ولی خب ازونجا که بنده ار هفت فروردین که با آخرین جی اف به هم زدم احساس تنهایی میکنم کمی
تا قسمتی.
و وقت زیادی هم جهت یه سر و گوش جنبوندن هدفمند و اساسی ندارم.
امروز دیگه داشتم می ترکیدم و زنگ زدم و یکی از دوستان قدیم
در واقع در فرهنگ ما پسر های بی سروپا یک پدیده وجود داره به نام"سوراخ فوری"
خلاصه زنگ و ماست مالی گذشته و بی خبری و فلان جا بودم و یادت افتادم و ...

سر خودمو دردنیارم رفتیم و دیدار مجدد و احوال پرسی و اینا
...
اینم می دونه من الان چی می خوام
بیشرف بو می کشه چقد تشنه ام
شروع می کنه به بحث فلسفی
بودن نقیض بودن است انگاه که انسان کالبد خویش را به مسلخ فحشا می کشاند ..... می بافه ها....زر می زنه ....

هی بحث تو بحث و مجادله و آخرشم بر می گرده می گه من جنده تو نیستم!

البته این جمله اش به یه عادت جنسی بنده بر می گرده که شایسته نیس من اینجا بنویسم
ولی منظورش اینه که بهم نمی خواد بده !
خب شما هم جای من باشین از کوره ممکن در برید و بهش بگین تو صد سالم به من ندی ، ده تا شوهر کنی یازدهتاشونو سه طلاقه بازم جنذه منی .

که در رو باز می کنه می پره بیرون.
حالا شما تو شلوغی شریعتی مگه می رسی بهش .

دوباره بیار بشونش
نازش کن و بهش بگو که چه ارزشی داره واست
هی نوازش کن هی ور بزن
گریه می کنه...می گه دوس پسر داره...میگه دست از سرم بردار...زر می زنه ...

آرومش می کنی . بهش می گی تو مثل یه جای امن می مونی جایی که وقتی از تمام دخترا خسته میشم(شر) بهش پناه میارم...
بر میگرده تو چشات زل می زنه
اشک تو چشاش می لرزه می گه
همین.

وای چقدر قشنگ این کارو می کنه
یعنی بازیگر بالفطرس حروم زاده .
وای به حال اون یتیمی که اینو نشناسه .

می دونی این امشب بت نمی ده ا
ولی باز یه چیزی قلقلکت می ده شاید شد .

بم باز بد و بیراه میگه
به هیکل به قدم به کله کچلم
به زبون باز بودنم ... پررویی ... اعتماد به نفسم
هی میگه تو هیچی نیستی...
منتظره دوباره از کوره در برم
ای خدا
گه تو این زندگی که بخاطر یه راه فشار بایذ این همه تحمل کنی.

بالاخره رام می شه.
میگه ببخشید اعصابم خورده این یکی دو روز
این سری پریودم بدفرم اذیتم کرد ...و باید سریع برم و...

بیا
نمیخواد بده دیگه.


آخرش با کلی مکافات به یه حرکت کوچیک راضی میشه .
(
ولی همون حرکت کوچیکم غیر از آخرش که بهترین قسمته ماجراس اونجاهاییشم که به بهانه رد شدن ماشین از کنار ماشینم دستم رو میذاشتم رو سرش تا جا داشت فشار میدادم پایین به شدت حال میداد
کلن وقتی این طوری اعصابت و خورد می کنه
دوست داری بهش صدمه بزنی
داغونش کنی .
)

ولی واقعا آدم بدون سکس میمیره .
من که میمیرم .
من دارم میمیرم خدااااااااااا

دوباره موقع پیاده شدن می خوام یه چیزی بش بگم
بگم دیدی هنوز جنده منی
بیخیال میشم که دوباره فردا پس فردا به گه خوردن نیفتم .
لاقل یکی دو هفته ای یه حال اساسی تر بعد از این همه مدت ببریم ازش .


دنیای ماس دیگه .
گه توش .

Tuesday, May 5, 2009

کلی کار دارم
امروز ازو بیگ دی های این روزهاس

بالش عزیز چشم به هم بزنی من برگشتم .
همه چی روبراهِ
تو که بلدی برقصی
چرا اون گوشه نشسی

###

+اگر این زندگی هلو دو دکمه داش
دکمه کنترل +
دکمه z

###

دِ نَه دِ!
-اگر در این زندگی قند پهلو
انگشت بصیرت داشتی
میگفتی
دکمه شیفت
دکمه دیلیت

بله.
تو پشم میبینی و من ریزش پشم.


###

پاشم برم که این مزخرفات واسه خارش ما دگزامتازون نمیشه .

Sunday, May 3, 2009

یک لحظاتی هستند
که یاد تمام معشوقه هایم می افتم.

منظورم آن دختر هایی هستند که در زندگیم بودند
و واقعا دوسشان داشتم
عاشقانه .

دلم می خواهد تک تک شان را برای لحظاتی کوتاه در آغوش بگیرم
صورتشان را ببوسم.

ببینمشان که روبراه هستند
خوشحال و خندان
به آرزو هایشان رسیده اند
از زندگی راضی هستند

یک داستانی نوشته بودم یک بار
آنقدر طولانی بود که هیچ وقت حوصله نکردم تایپش کنم

در پایان
شخص اول داستان
در تب می سوزد و هذیان می گوید
در رویا می بیند که در دریا می افتد
در آب سرد پایین و پایین تر می رود
در کف دریا تمام معشوقه هایی که داشته را می بیند که در دو ردیف ایستاده اند
می خواهد هر کدامشان را در آغوش بگیرد
ولی آنها همه با یک جست دست نیافتنی ایستاده اند
در لباس هایی فاخر و زیبا
به او خوش آمد می گویند.
و او را به سمت جلو هدایت می کنند
به سمت تخت سلطنت
نزدیک تر که می شود
کودکیش را می بیند که روی تخت نشته
یک تاج طلایی بر سر دارد و به او لبخند می زند .

یادش افتادم .
این روز ها پشیمانی
تنها چیزیس که مزه اش از دهانم جدا نمی شود.
از گذشته حرف نمی زنم از روز مره حرف می زنم .

از روزمرگی .
هنوز شب نشده از تمام کار های امروزت پشیمانی.
از یک هفته گذشته
یک ماه گذشته
این چند وقت گذشته
زمستان
آذر
مهرو آبان
آن مرداد
خرداد
...

بعد به فردا فکر می کنی. به این لحظات
پوف....

Friday, May 1, 2009

یکی دو ماه پیش بود که
تو جمع بچه ها بودیم ، اس ام اس بازی می کردم و بقیه گیر دادن که کیه ، کی و کجا زدیش و غیره و اینا و از دهن من در رف که با خانومس (یعنی شوهر داره)...
همه رو نمی شناختم زیاد ولی خب دو سه تاشون می دونستن که قبلا هم من یه چند باری با چند خانم متعهل خط و ربط داشتم ،البته هم معدود در دفعات و هم محدود در مدت زمانی
و خب به حق که کتگوری مزخرفیس برای ارتباط از هر نوعش .
سرتون رو درد نیارم یکی اونجا بود که من بار دوم بود میدیدمش و اون می خواس بنده رو بر حذر بداره ازین قسم ارتباطات فوق نامشروع!
داستانی تعریف کرد که فلان پسره رفیقش تو سمنان با یه زن شوهر دار ریخته رو هم و ترتیب زن رو می داده و خلاصه ترتیب دختره زن رو هم که 12 سالش بوده ...خودش چشاش چارتا شده بود و میگفت دخترش رو هم سفت می کرد و دختره داغون شدو ... بعد از گذشت زمانی زندگی پسر جمع شد و داغون شد و...فلان و بهمان و غیره .
که من گفتم نه بابا ما با این بنده خدا فقط اس ام اس بازی می کنیم و دختر باهوش و خوبیه وفوق مکانیک داره و این طورا نیس.

خلاصه ما از داستان عبرت آموز فوق درس عبرت گرفته بودیم تا
دیشب که پیش یکی دیگه بودم داش از به اصطلاح تیریپ خفن کسکلک بازیای خودش و دوستاش حرف میزد و می گفت یکی از رفقاش یه زن شوهردار و میکرده همراه باهاش دختر 12 سالش و(این یکی تو تهران)...

خلاصه اینکه ما موندیم انگشت تحیر به ما تحت که این زنها که دختران دوازده ساله هم آن بورد دارند کجایند که ما نمی بینیم و اینها...
و چرا هیچ وقت از زندگی ما سر درنیاوردند و غیره .

من نمی دونم این داستانها حاصل واقعیته یا خرد جمعی
ولی چیزی که هست تصوری که از زن شوهرداری که با دیگران ارتباط داره معمولا اینه که
یک فاحشه به تمام معناس ، بسیار حشری در حد از فرزند گذشتگی وکلا یک تکه کثافت .
که یکم غیر منصفانس .

قارچ

قارچ فواید بسیار زیادی دارد
برای آشنایی با فواید متعدد آن می توانید در سایت گوگل
فواید قارچ راسرچ کنید .

اما بحث امروز ما در مورد فواید آن نیس
درباره قارج های روان گرذان یا پوستی هم نیس

در باره نوع خاصی از طبخ قارچ حوراکیس که مدعی هستم بندع مبدع آن بودم .
در این باره هم بحثی نداریم . چنانچه یک بار در یک مهمانی خانوادگی
شخصی منکر این قضیه شد و گفت من از وقتی بچه بودم این کاررا می کردم
و من تا آخر مهمانی خرخره اش را جویدم.

مصرف اصلی این نوع قارچ به هنگام جوجه یا بال کباب کردن ، به عنوان مزه کنار مشروبات الکلیس.
به این ترتیب که سیخ های باریک تهیه می کنید. ازینا که جیگرکی ها دارن.
قارچ های بزرگی نیز قبلا خریداری کرده اید. هر قارچ را به دوقسمت تقسیم می کنید .
قسمت چتر
و قسمت استوانه ای .
دقت کنید قارچ خام بسیار ترد است
و با سیخ هی بزرگ و غیر باریک می شکند.
به قول قدیمی هادر باره چیزی تو این مایه ها سیخ بزرگ رو "برنمی داره"
در میان قسمت استوانه ای قارچ سوراخ باریکیس که باید با یک نوع وسواس فرویدی سیخ را از آن بگذرانید .
در مورد قسمت چتری هم خلاقیت به خرج دادن لازم جهت نترکاندن قارچ به خصوص در حال سرمستی و کس دستی به خواننده واگذار می شود .
خلاصه سیخ که زدید می گذارید روی ذغال تا کباب شود .

همینطور که آب آن در حال تبخیر شدن است آن را بلند کرده و بو کنید؟
اگر گفتید بوی چه میدهد ؟
اگر حافظه بویایی قوی نیز تجربه تلخی از دندانپزشکی داشته باشید می بینید همان بویی را می دهد که از دندان های شما متصاعد می شود وقتی آقای دکتر با آن درل های چند سرش به جانشان افتاده.

دوباره سیخ را برگردانید تا مغزپز شود.یک پیک به سلامتی من بزنید (نوش!) و قارج را با نمک استعمال کنید .(بدون سیخ)

در ضمن در کنار آن کباب سوسیس آلمانی هم می چسبد . مخصوصا که رویش را قاچ زده باشید و به روغن زیتون آغشته شده باشد.

در صورت نبود سیخ مذکور از چنگال هم می توانید استفاده کنید تک تک قطعات قرچ ها را آرام کباب کنید که باز هم لذت بخش است .
اصولا در هنگام مستی علاوه بر خنده و مزخرف گویی و ورجه وورجه و سوزاندن الکل
انجام یک کار با وسواس و دقت هم لذت بخش است.
کسانی که تجربه بهره جویی از انواع دیگر قارچ های دارویی و مواد دارویی دیگر
بالاخص شیشه و یا ریتالین را دارند دقیقا مستحضر هستند که چه می گویم.
از مغازه می آم بیرون
تو پیاده رو
دختره تا منو از دور می بینه
سرش رو می ندازه پایین
خیلی وقت بود پسره هم بم نزنگیده بود . دو سالی میشه خبری ازش نیس .
پسره هم حواسش به آسفالته پیاده رو ه.
همچین که یه قدم رد شدن
حس می کنم حیفه!
پسر رو صدا می کنم. وای میسن .
دختره منو نیگا می کنه .
میرم جلو با پسره سلام احوال که کجا بودی این چند وقت
اونم همین مزخرفات و تحویلم که تو ...
میرم سمت دختره
البته با لحنی که معمولی بنظر می آد:
"سلام چطوری؟ ...چرا منو اینطوری نیگا می کنی .. انگار هنوز یادت نیومده ."
تو اون فرصت های کوتاهی که با من بوده یکی از چیزایی که خوب دستگیرش شده همین غیر قابل پیش بینی بودن و تصمیم های ناگهانی و کله خر بازیامه .
میگه نه یادم اومد و سر تکون میده ...
هنوز دستش تو دستمه. یه فشار کوچیک می دم دستشو.
پسره وسط حرفاش میگه که می خواد تیر ماه ازدواج کنه و اینا.
می پرسم با کی ؟
با فلانی دیگه... میخنده .
روم و کردم سمت دختره : "شما که به درد هم نمی خورین"
فکر کنم تو اون لحظه یادش بیاد که وقتی ازم پرسیده بود
"این پیش خودمون می مونه دیگه؟" بش گفته بودم :
"من نسبت به دوستای پسرم وفا دارترم تا کیس هایی مثل تو
که میان و میرن !"
البته بعد ازینکه رنگ و روش یهو عوض شده بود بهش گفته بودم " شوخی می کنم جدی نگیر"
دوباره هم همینو بش گفتم.
" شوخی می کنم جدی نگیر ، خیلی هم به هم میاین "
یادش نبود فک کنم ،
یه جور گیجی نیگام میکنه .
البته معلوم بود من که ور نمی داشتم بگم :"سینا جان نامزد ملوست اون موقع که واسه تو ویرجین بازی در می آورد وقتی رفتی اصفهان
تو تخت من چی کارا که نمی کرد . نگیرش بابا. تازه روی کونش یه خال قهوه ای داره که خیلی ضایعس! ..."
ولی یه حس عدم امنیتی داشت بیچاره.
بارون داشت شدت می گرفت
واسه عروسی هم دعوتم کرد و شماره بده و کارت بیارم و... که گفتم : فکرشم نکن تابستون نیستم اینجا و پیشاپیش تبریک و اینا ...
در حالی که میام این طرف خیابون و میرم سمت ماشین دارم
پاکت سیگارمو باز میکنم و
به خودم میگم
"تیریپ گهی بود ولی با حال بود."

Thursday, April 30, 2009





برید به این سایت
وتفریحات سالم بکنید .

assholomia knows no limit!

Wednesday, April 29, 2009

اولش از اینجا شروع شد

بعد میری به سایت طرف
کلی لینک هس . چندتاش رو رندملی چک کنین . ببینید استاد چه کرده .
نچ نچ . آدم شاخ در میاره .
این لینک رو حتما ببینید .
نیاز به توضیح نداره .


###


یه دیالوگ هس اول پالپ فیکشن
یارو داره به هانی بانی توضیح می ده
ملت چجوری پول در می آرن(دزدی می کنن)
یارو رفته بانک زده با موبایل نه با تفنگ و اینا...

یاد اون افتادم بی اختیار.
حالا نرید تو این سایت برگردید مثل هانی بانی به من نیگا کنید که قضیه دختره چی شد؟
وقتی به بیرون و بارون نیگاه می کنم
تنبلیم میاد واسه رانندگی
ولی باید برم.
بعد همه چی کش میآد
لباس پوشیدن
آهنگ قبل از لباس
آهنگ حین لباس پوشیدن...
حالا لباسام تنه.
زنگ و اس ام اس ...پوف
یه عده منتطرتن ولی تو هنوز به اندازه کافی کش نیومدی .
میشینم رو صندلی پشت کیبورد .
سیگار

Bjork & Jewel - I'm Leaving On A Jet Plane


###

شیو کن روحیاتت و عزیز
تیغ تیغو نباش
نرمالو باش
(نرمآلو با شل آلو فرق داره ها، بت گفته باشم)

###


Jewel - Standing Still

زنگ زدم ماشینم خرابه
بیاین دنبالم.
الان هم میرم به کوری چشم همه اینتایمان و آنتایمان رو تخت کش بیام و
به اس ام اس بازی با یه اسکل بپردازم .
گاهی لذتی که آدم از سر هم کردن یه کار با کمترین انرژی و برآورده شدن تمام امیال می بره
از پرفکت انجام دادنش به مراتب بیشتره .

Sunday, April 26, 2009

آن لحظه که پیکرش را چاقو کاری می کنی
آن دایره و نصف النهار ها

آن لحظه که بوی پرتقال می پیچد .
آن لحظه که بوی پرتقال می پیچد .

داستان چند دست و پا

Saturday, April 25, 2009

دید می زنی ؟
بدن هایشان را
معاشقه شان را

سرانگشتانت تکیه بر دیوار زده
سرک می کشی در قاب

اینچنین مستانه میخندند؟
آن هم در میان معاشقه؟

آن سوی بار هم آن مردک می خندد
گیلاس ها را برق می اندازد و واژگون می آویزد
صندلی ها هم وارونه روی میز ها سوارند .

گویی نرده را هم برداشته اند.
مرد زن را برمیگرداند .دستانش را دور کمر زن قفل کرده .
زن بلند بلند می خندد و چهار دست و پا می خواهد از دست مرد فرار کند.
به سمت لبه میرود.
کشمکش هنوز هم ادامه دارد
مرد موهای مشکی زن را در مشت خود دسته میکند و محکم به سمت عقب می کشد
زن جیق می کشد.
شاک های خود را سنگین تر می زند
چه چیز را با این قدرت فرو می کند
آلت تناسلیش را؟
موج را بر بدن زن احساس می کنی
زن به هن و هن افتاده
نفس هایش با صدایی عجیب همراه شده
اما همچنان رویش را بر می گرداند و بریده بریده می خندد و تقلا می کند تا خود را به لبه طبقه برساند .
نرده ها را هم برداشته انذ.
مرد دستانش را از کمر زن بر می داردو محکم زیر دست هایش میزند
زن با صورت به زمین می خورد.
همچنان می خندد و می خواهد فرار کند. بدنش را به لبه می رساند و مرد را با خود می کشد .
همچنان می خندد. نصف بدنش رابه سمت پایین می کشد .
و کم کم مرد را هم با خود پایین می کشد و صدای قهقه
قطع می شود



می خواهی به سمتشان بروی
سگ کوچک و قهوه ای رنگی را می بینی که روی بار ناگاه به سمت تو پارس می کند.
مرد آن سوی بار سگ را بغل می کند و در حالی که او رانوازش می کند زیر زیرکی می خندد .
فهمیده دزدکی آن زن و مرد را دید می زدی .
صدای خش خشی بالای سر خود میشنوی.
احساس ترس می کنی
انگار شیی بزرگ بالای سرت قرار دارد.
میترسی سرت را بالا بیاوری و نگاه کنی
صدای سگ قطع شده
آرام قدم میزنی
انگار سایه و خش خش موذیانه اش تو را تعقیب می کنند .
سرت را آرام بالا می آوری .
روی سقف سایه هیولایی چند دست و پا و غول پیکر را میبینی .
چیز نرمی را روی سرت می ریزد.
سرت را به سمت بالا بر می گردانی .


با دستانش صورتت را میگیرد و در میان وحشت و ترس و تو با صدای بلند قهقهه می زند
موهای سیاهش دور صورتت می ریزد.
جیق می زنی و خود را از دستش رها می کنی و محکم با صورت به زمین می خوری .
هنوز از وحشت بریده بریده جیق می کشی .


زن هیکلش را که از سقف آویزان است را بالا می کشد .
دستانش را روی سقف می چسباندو چهار دست و پا می شود .
فقط موهای سیاهش آویزان است.
مرد که هنوز در حال گاییدن اوست
،موهای مشکی اش را در مشت خود دسته میکند .
آلتش را در می آورد و دوباره با فشار فرو می کند.
زن جیق می کشد و چهار دست و پا روی سقف حرکت می کندو تقلا می کند و قهقه می زند.

مرد آن سوی بار سگ را میان بازوان خود بغل کرده
و جلوی چشمانش را گرفته
و زیرزیرکی می خندد.
سر به هوایی
زمزمه
چشم های گستاخ
تغییر برنامه
دهن کجی به هر چی بوی target بدهد .
سیگار
؟

اصلا خودت دلت نمی آد .

در مورد اون خودخواهی ها و کلاسیک گری ها و باقی بی دریغ های شبانه روزی
مذاکره نداریم.

حق انتخاب داریم .
من خالی هستم
من همان جای خالی هستم .
همان چشم به هم زدن کوتاه .

باور کن همان جای خالی هستم .

کاش همینطور که چمدانها را می بندم سر برسد .

Friday, April 17, 2009

"تو این خونه دیگه جایی واسه تو وجود نداره ."
این آخرین جمله ای بود که شنید. به ساعت نگاهی انداخت .حدودا 15 دقیقه ای می شد که رفته بود.
"اصلا بره به درک."
این اولین جمله ای بود که بعد ازین دقایقی که در شک بود با کلماتی روشن و برجسته ، واو به واو در ذهنش نقش بست .


###


به سمت آشپز خانه رفت چند دقیقه ای گریه کرده بود .یه احساس عجیبی داشت . خنده اش گرفته بود ازین بازی ها . در هر گوشه ی این خانه خاطره ای از یک هم آغوشی داشت . اگر اینجا جایی نداشته باشد باید کجا برود . قسمتهایی از خانه به روح او و قسمت هایی از روحش به این خانه تعلق داشت .


###


بعضی وقت ها آدم ها نقطه را انتهای جمله گاه انتهای پاراگراف و گاهی انتهای داستان می گذارند.
بعضی جملات با بعضی جملات فرق دارند . شاید یک معنی بدهند در نهایت ولی هر کلمه و هر لحنی بار معنایی و احساسی خود را دارند .
مثل این جملات :

"تو این خونه دیگه جایی واسه تو وجود نداره ."
دیگه تو این خونه یا جای منه یا جایه تو
دیگه حوصلم رو سر بردی
دیگه حوصله م سر رفته .
دیگه نمی تونیم یا هم باشیم
...
کاش جور دیگه ای بهم می گفت .



###


دلش می خواست دوباره یکجوری قضیه را جوش بزند .
و این بار پدرش در می آورد .
خردش می کرد.جوری که به زانو بیفتد
داستان هایی از اواسط تا انتهای خود به سرعت در ذهنش قدم می زدند و ظرف های نشسته و تلنبار شده روی سینک به او خیره بودند و ...
فقط حلقه اول داستان کم بود.

چه جوری دوباره...؟


###


همان تکه های خورد شده غرورت هم کافیس تا تمام امیدت را بگیرد.
باید تا قبل ازینکه برگردد بروم .
دیگر جای ماندن نیس .
باید این خانه تا پا بر جاست تا دنیا دنیاس. تنها از من باشد و بدون من باشد.


###

چرا اینجوری شد یهو ؟


###


بستن چمدان همینطوریش هم شبیه رنده کردن پیاز است .
احساس می کرد اضطراب و استرسش به شکل فزاینده ای در حال افزایش است .
این یعنی هنوز قسمت های درد ناکش انتظارت را می کشند.
چه چیز هایی را بردارم . چه چیز هایی را بر ندارم .
لباس ها هر کدام تو را یاد یک یا چنذ مهمانی چند خاطره می اندازد.
کدام شان را در کمد جا بگذارم .
کاش سر برسد .
کاش همینطور که چمدانها را می بندم سر برسد .
همینطور که لباسم را عوض می کنم
وای خدا لااقل الان نباید تنها باشم .
مرا ببیند که می روم.

کاش همینطور که چمدانها را می بندم سر برسد .


###


ظرف ها را شسته بود
روی اپن و آشپزخانه را هم مرتب کرده بود.
داخل یخچال را هم .
در کمد را باز کرد ،
لباس صورتی رنگش در تاریکی کمد چندان جلوه ای نداشت .فکری به ذهنش رسید .
در چمدان را دوباره باز کرد ،
ادکلن را برداشت و به سمت لباس رفت ،
یک لحظه دلش به حال خودش سوخت
حالت استیصال بهش دست داده بود ،
یک دستش را به در کمد گرفت ،

درد در گلویش پیچید .
خودش را روی تخت پرت می کند.

###

شاید همه اش یک خواب باشد .
با صدای دوش حمام کم کم بیدار شود
و صدای در .
"هزار بار بت گفتم حوله پیچ نیا تو تخت . مور مورم میشه . خیسه ."
آنقدر بازوانم را فشار می دهد تا صدای آخم را بشنود.
اول مقاومت می کنم ولی آخر سر یه آخ می گویم
شاید این بار از آن دفعه ها باشد که آخم را با شیطنت می گویم
شاید باز هم مقاومت کنم تا فشارش را بر بازو هایم بیشتر کند
گردنم را ببوسد
بوی افتر شیوش می پیچد زیر بینیم .
" خوابم ، نمی فهمی ، ولم کن تو رو خدا "

Tuesday, April 14, 2009

همش حس می کنم باید یه چیز رو برنامه ریزی کنم منتها نمی دونم چیو ؟


نه نه نه
به عورتین نوامیستون قسم ، نیاز به راهنمایی ندارم.

Monday, April 13, 2009

دلم یه برنامه "تفریحی" می خواد که با "ت" شروع شه و به "ت" ختم شه.

سر صبحی .
به ساعت8:30 بامداد

قبل از نیکوتین صبحگاهی
در حال کش رفتن لواشک !

مچ گرفته شده و در جواب سوال "بیداری؟"
برای اولین بار موفق به در آوردن صدای الاغ گشتم.

این موفقیت رو هم در سال اصلاح الگوی مصرف به تمام هموطنان تبریک میگم.

Friday, April 10, 2009

ارواح مسلول
رویا های من تابوت شما نیس

بروید و گورتان را پیدا کنید .

پ ن:وقتی به خواب می روم
تنها آواز های گم شده در باد
سرفه و زمزمه کنند.

every corner of this night

Friday, April 3, 2009

هر گوشه آن اتاق
که بوسه ای بود بر لب های تو

هر ثانیه اش که دستان تو حلقه ای بود
و دستان من
باز برای در آغوش کشیدن آرزویی که فرو می افتاد .



امشب ستاره ها را در آسمان تماشا کن
آن چند پر های نقره ای را
آن رویایی های درخشان و نزدیک



در میان راه شهری دیگر
مردی ، اتاقش را روی دستانش گنجاده
پستی بلندی های جاده ای سرسبز را
به سمت شب می راند .


امشب سقوط ستاره ها را تماشا کن .

Mr Tak

Tuesday, March 31, 2009


باحاله.
اصلاح طلب هم هست آیت الله تاکندی.
لینکا رو ببینین.
+
+
+

here i stand

Monday, March 30, 2009

همین روزاس که دیگه کلاغا هم واسه ما پینک فلوید بخونن
هی یو
تو کز محنت دیگران بی غمی

***

من که خسته نمی شم ازین عاشق و فارغ شدن .
مگه نه گلِن ؟
گلن آروم دستش رو میاره بالا و آرومتر میکشه رو سرشو
خیلی خیلی آرومتر نگاهشو بر می گردونه سمت من
و ازین آخری هم آرومتر جوری که دیگه جونم در بیاد ازین همه
slow motion
بِم می فهمونه با نگاش که
"منو بذار پایین"

پ ن : گلن اون عنصر متضاد من در عالم خلقته که یه کوچولوش محض خنده در روح من به اسارت گذاشته شده و گاها باعث سرکشی های عجیبی در ناحیه گردن و رگ هاش میشه و عینکم رو با کمال آرامش روی بینیم جابجا می کنه .
و شایان توجه که این میراث روحانی این روزها به صورت یک لاک پشت مامانی
(قربونش برم)
در منزل ما رفت و آمد و شنا و بخور و بخواب می کنه...البته خیلی آروم.

عیدی خاکستری

Tuesday, March 24, 2009





شاید هوس یه عیدی رنگین هم به کلم زد.

black body , black point .

Wednesday, March 18, 2009

تکیه داده همه چیز
بر آن پیکر
که بی تفاوت ترین حجم قاب ست


مانند دیوار های بی پناه
سرگشتگی زوایای موهوم
و مثل خود نمایی نور
در هر فرصت عریان تنت

و با عبورت
چار چوب عکس م
همه و همه در هم فرو میریزند .


و فرار انبوه سایه های بی کس و
خزیدن روشنایی های حقیر در سوراخی تاریک

در لحظه ای از برابر چشمان گستاخ و بیدارم میگذرد

اشکی که نمی چکد

آهنگی برای چشمانی که بسته است
رویی که برگردانده ای از من
دریایی که افق چشمانت را از من گرفته

اشکی که نمی چکد
برای سر زده ترین غم هایی
که می لرزد و می لرزاند

رویارویی شال تو و باد

کدام آهنگ از پس این همه موج بر می آید
دریا
چین های رقصان لباست
و وسوسه های من که تا ساحل تنت...

XXX

Wednesday, February 11, 2009

بازم تنهاشدم
دوس دختر زمستونیمو به چی چی گیو آپ کردم؟
نمی دونم.

به هر حال

ترانه مَسی

Saturday, February 7, 2009

برای دست هایت ترانه ای نوشتم
نه شاد بود نه دلگیر

تقصیر انبوه این برگ هاس
سر رسید هایی که تاریخ مصرفشان سال هاس به سر آمده
کاغذهایی که پذیرای هر خط و دستخطی هستند

و ترانه ای نه شاد و نه دلگیر
که بی تفاوت در کنار فنجان قهوه
سرد و سردتر می شود.
فیلتر شدن بلاگر هم انگیزه ی خوبیه واسه دست به کیبورد شدن .
تازه وقتی از حرکت باز می ایستی
سرما را احساس می کنی
اتومبیلی مملو ازترانه های غم ناک از کنارت عبور می کند.
خواهد ایستاد ؟

و دستی که در عبور هر نور مسیر مستقیمی را تا ناکجای خیابان نشانه می رود.
من تازه 25 سال دارم .
مالیدن کس تو در ماشین
اینقدر از سن و سال گذشتگی در بردارد.

با آن نگاه های عاقل اندر حریفی چون من که در 60 سالگی هم
همین جملات را برای دلبند ملوست تکرار خواهم کرد.
یکی از برو بکس
تو یه بحثی مدتی پیش بهم گفت :
دختری که کس نمیده (پرده دری نمی کنه)
و هفت هشت سال تا زمان ازدواج از کون می ده
یه " جنده روحی" ه .
من مدتیه هر از گاه به این کلمه "جنده روحی" فکر می کنم.
و نمی تونم یه هویتی تجسمی چیزی ازش بسازم
لامذهب توپولوژی عجیبی داره این کلمه .
فارغ از کسشری که این رفیقمون تلاوت فرموده ...اون دختره رو می تونم تصور کنم . اصلا جلو چشممه.
ولی از پس این "جنده روحی" بر نمی آم.
شعبان و رمضان و شوال و شلوار و ...
هیچی همین
یه لحظه فکر کردم با حاله .

انفجار نور

جعفر رو به "مادر"ش ایستاد و گفت "مامانی" انقلاب اسلامی یعنی چه؟
مادر در حالی که سجاده اش را جمع می کند لبخندی به او می زند و می گوید یعنی "انفجار نور!" عزیزم.
جعفر سرش را به نشانه فهم و درک مساله تکان می دهد و سپس سرش را به سمت عکس امام خمینی بر می گرداند و سوال می پرسد :مادر رابطه امام خمینی و کودکان چگونه بود؟
در همین لحظه پدر جعفر که مو ها و محاسن بلندی دارد و عرفان پیشگی از سر رو رویش می بارد از راه می رسد(از تیپ های کم حرف که شاید هفته ای یکبار حرف بزند) از راه میرسد و می گوید:"تنگاتنگ"
جعفر به او نگاه میکند و او نیز می ایستد و عینک ته استکانی خود را از روی چشم بر می دارد تا به جعفر نگاه کند!

پدر به سمت کاناپه می رود تا به مطالعه کتاب جلد مخملی انگشت در میانش بپردازد و مادر همینطور که برای پدر چای می برد می گوید: امام همیشه نوجوانان را به ورزش و تن درستی دعوت می نمود.
جعفر سری به نشانه استغنا تکان داده و باز به عکس امام نگاه می کند و همه چیز فید می شود .

فرشته فراموشی

Tuesday, January 6, 2009

قسم به دیدگان تو
در تلالو هر نور
آنگاه که باران شانه می زند
ابر های غمگین تردیدت را

به عشق
آنزمان که کودکانه می دود
در کوچه های کلمات گم شده
در ناگریز سکوت بر لب های بسته ات

به دل دل تشویش
که دست هایت را به هم می ساید

و سوز سنگین زمستان
که رخوت شیشه ای تنت را
از هم پاشد.

به دور دست های بی منتها
که شعر غمگین بی خیالیشان
در برابر نگاهت
واژه به واژه فرو می ریزد .

به شب
به زمین
به خیابان
که انبوه بیم ناک تاریکی و وسعت و همهمه شان را
بر سر ثانیه هایت آوار می کنند

به سایبان های تهی از هم نشین
نیم کت های خالی و عابران خیالی
ایستگاه های متروک


وتنهایی
که تنگ و تنگ وتنگ تر می شود .


هنوز ایستاده است پشت در
با گل های سپید و سیاه
وهدایایی رنگین.

هنوز فریاد می کشد :
"دوستت دارم"