انفجار نور

Saturday, February 7, 2009

جعفر رو به "مادر"ش ایستاد و گفت "مامانی" انقلاب اسلامی یعنی چه؟
مادر در حالی که سجاده اش را جمع می کند لبخندی به او می زند و می گوید یعنی "انفجار نور!" عزیزم.
جعفر سرش را به نشانه فهم و درک مساله تکان می دهد و سپس سرش را به سمت عکس امام خمینی بر می گرداند و سوال می پرسد :مادر رابطه امام خمینی و کودکان چگونه بود؟
در همین لحظه پدر جعفر که مو ها و محاسن بلندی دارد و عرفان پیشگی از سر رو رویش می بارد از راه می رسد(از تیپ های کم حرف که شاید هفته ای یکبار حرف بزند) از راه میرسد و می گوید:"تنگاتنگ"
جعفر به او نگاه میکند و او نیز می ایستد و عینک ته استکانی خود را از روی چشم بر می دارد تا به جعفر نگاه کند!

پدر به سمت کاناپه می رود تا به مطالعه کتاب جلد مخملی انگشت در میانش بپردازد و مادر همینطور که برای پدر چای می برد می گوید: امام همیشه نوجوانان را به ورزش و تن درستی دعوت می نمود.
جعفر سری به نشانه استغنا تکان داده و باز به عکس امام نگاه می کند و همه چیز فید می شود .