فرشته فراموشی

Tuesday, January 6, 2009

قسم به دیدگان تو
در تلالو هر نور
آنگاه که باران شانه می زند
ابر های غمگین تردیدت را

به عشق
آنزمان که کودکانه می دود
در کوچه های کلمات گم شده
در ناگریز سکوت بر لب های بسته ات

به دل دل تشویش
که دست هایت را به هم می ساید

و سوز سنگین زمستان
که رخوت شیشه ای تنت را
از هم پاشد.

به دور دست های بی منتها
که شعر غمگین بی خیالیشان
در برابر نگاهت
واژه به واژه فرو می ریزد .

به شب
به زمین
به خیابان
که انبوه بیم ناک تاریکی و وسعت و همهمه شان را
بر سر ثانیه هایت آوار می کنند

به سایبان های تهی از هم نشین
نیم کت های خالی و عابران خیالی
ایستگاه های متروک


وتنهایی
که تنگ و تنگ وتنگ تر می شود .


هنوز ایستاده است پشت در
با گل های سپید و سیاه
وهدایایی رنگین.

هنوز فریاد می کشد :
"دوستت دارم"