The city sleeps below

Tuesday, January 31, 2006

وقتی تو گریه می کنی ، احساس اعتیاد می کنم .
اعتیاد به دروغ .

ولی میدانی که من عاشق فیلم های سینمایی هستم .
نه سریال های کش دار .

از بس تلقین جات بلعیده بودم باور نمی شد ،
به چه راحتی دکمه لباست را فشار دادم .
و خاموش شدی .



***



روی تخت خوابم شب ها که بیدارم هنوز احساس جالبی دارم .
که انگار بر بلند ترین نقطه شهر این تخت سلطنت را بنا کرده اند .

با اینکه از بلندی نمی ترسم خودم را از لبه ها دور می کنم و می پیجم زیر پتو تا واقعی تر باشد .
گاهی هم در حالی که با یک دست لبه را محکم گرفتم با دست دیگر دست تکان می دهم .
لابد ازین فاصله به اندازه کافی رستگار به نظر می رسم اگر رهگذری باشد.



***


برای ساعت های خاصی از خودم :

که چکمه هایم را به جاهای نامربوطی گیر می دهم .
قدم هایی که به اعتماد احتمال تا بالای زانو در برف فرو می رود و
سیگارها پنج دقیقه ای که روشن کردنشان گاها همین حدود طوی می کشد .

دلم می خواد از عابران بپرسم رستگاریم از این فاصله مشخص است یا نه؟
نگاهی به هفتاد هشتاد متری زیر پایم می کنم .
و منظره بدیع درختان دره که پوشیده از برف خاطرات زمستان های این چند ساله را زنده می کند .
در یک لحظه بخار تمام شیشه عینکم را فرا می گیرد .
این آه و درهم کشیدگی ابرو وباریک شدن چشمها
در لحظه بخارگرفتگی دنیا یک کارگردان ژاپنی کم دارد
تا از میان این سفیدی وهم آلود یک کیمونوی سفید و انبوهی از موهای سیاه لخت و بلند بیرون بکشد که با پاهای کوچک و قدم های کوچکتر خود نزدیک شود ،
بی هیچ دلیلی و در حالی که ابرو های خود را بالا می برد دو تا کوفته برنجی گرم از بین دستهایش پدیدار می شود .
گاز می زند تا من هم گاز بزنم .

یاد ماموریت نا تمامم میفتم و کله دوست کلافه از برف بازی .
دوباره گلوله برف گازخورده را برای پرتاب فشرده و آماده می کنم و با احتیاط به مسیر اصلی بر می گردم.

پ ن : نوستالوژی های زمستانی مک ممل در درکه .

2 comments:

jomle haye kootah , ghaaleb e saade va ye mosht kos sher ke say mikonan neshoon bedan taraf kheyli amigh tar az in harfaast ... goh too in weblogestaan ke har rooz ye kelishe eyne to mide biroon !

من ولی کش دار دوس دارم