with the wind in the willows

Wednesday, January 25, 2006

بوی تعطیلات و سوغاتی ها
و دنیا که می چرخد بی حساب
دور سرمان
مستی را باید صرف داستان هایی از دهکده های قدیمی کرد
و خاله های ناتنی
که محبت های حساب شده خود را
گهگاه با آبنبات های شیرین بروز می دهند
در دست دختر های کوچک و زیبایی
با موهای بلند بلوند .

قدم زدن در ساحل رود خانه ای که از اینجا تا انتهای جهان را می شوید و پیش می رود
و قایقی که پدربزرگ می گوید برای جادوگر رود خانه است .
وسوسه سفر به دوردست ترین ها را در ذهن زنده و پریشان می کند
به همراه موج های آرام و کوچکی که تصویرش را دائما در آب مشوش می کند
و صدای مادر که ناگهان تو را دوان دوان به سمت خود باز می گرداند .

و پرواز پر سر و صدا و چند متری مرغ ها از دست خروس های همسایه
در سکوت گرم ظهر های تابستان
در انتظار سر گرمی های همیشگی بعد از ظهر و شیطانی های کوچک و نا خواسته
زمانی که خوابیدن ناگریزترین ناگزیر و
تخت خواب دلپذبر ترین واژه دنیاس .

و خوابیدن خوابیدن خوابیدن و

با مشارکت بی خیال ترین لایه های طبیعت دقایق عمر را به قتل رساندن .