فعلن

Wednesday, March 15, 2006

من را از یاد ببر .
این شنبه ، اول صبح


من را از یاد ببر .
در بین دورغ های متوالی تقویم ها


من را از یاد ببر
در هنگام خاله بازی های روزمره
در میان کلمات و فرمول های جزوات درسی
با چرخاندن مچ و ندیدن ساعت
در کلافگی صف های وسایل نقلیه
به هنگام لمس فاصله دنیای آن سوی شیشه در یک تاکسی تنگ
در گرمای خانه دور از هیاهوی سرد خیابان ها
وقتی دستانت کم کم گرم می شود.
یا یک استکان چای


من را از یاد ببر
با دنبال کردن خطوط بدنت در یک دوش گرم
هنگام مرور شنیده های امروز
و جملات تحسینگر آن غریبه خوب

من را از یاد ببر
در خاطرات بامزه دوستان
در فصل قهقهه های دسته جمعی
با صدای خنده های کوهستانی که می پیچد و می پیچد
در مسافرت های خانوادگی
با دیدن چند خط ساده که بر ماشینت انداخته اند
با غروب چراغ های ماشین در انتهای مسافرت
با طلوع نور چراغ خواب


من را از یاد ببر
در میان دلبرهای ایده آل و کاغذی کتاب های شعر.

من را از یاد ببر
در نوشته های بی هدف پشت صفحات باطله .
در طواف دور سطل آشغال های مخصوص کاغذ مملو از هر چیز


من را از یاد ببر
در گره های بزرگ و کوچک داستان های موتاه و بلند
در پایان فیلم های قشنگ
در آغاز آهنگ تیتراژ پایانی اش .
هنگام بازسازی رویاهایت با ایده های جدید.


من را از یاد ببر
در مزه کف کاپوچینو کافی شاپ ها
در ساعات لبخند های کم رنگ
با یک نگاه و لبخنده ساده یک رهگذر
با تماشای ویترین های زیبا و مانکن های سیاه و مغرور


من را از یاد ببر
در ساعت ده و ده دقیقه
با اسمایل های یاهو
چهارشنبه آخر سال
ماهی های قرمز رنگ دوهفته ای به انضمام تنگ هایشان
وزوز موبایل در جیب هایت و تبریکات سال نو
میهمانی ها و روبوسی های خوش یمن

مرا از یاد ببر
در دقایق خستگی و هجوم خواب .