Flying in blue memories

Monday, April 10, 2006

محوترین مرزهای درک من
بین من و بیرون
مربوط می شود به خط هایی
که تن تو را جدا می کند از هرچه حاشیه ،
وسوسه فال گوش ایستادن پشت این دیوار ها
که آنسویش بوی اجتماع و آدم می دهد.
تو خود خیابان گردی های بی بهانه ای
هوس کودکانه ددر
جاده بی انتهای یک سفر
سفری ناخوانده که باید از صدای قدم هایش شناختش .
کوچه را مملو از سرمای صبحگاهی و اشتهای نیکوتین می کند .
تنها دلیل موجه باز شدن در های خانه .
تنها منظره دلنواز پنجره .
بهترین پوستی که می توان بر تن کرد .
و لذیذ ترین سفره ای که می توان پهن کرد .
زلال ترین آبی که می توان تشنه نوشید .
وعمیق ترین خوابی که می توان در خستگی آرمید .

بی نقص ترین رویاهایم
پیشکش تنفس حضور
بی مرز ترین و غیر قابل ثبت ترین خاطراتمان که بمانند فقط در خاطرمان .