outside & inside of my coven

Wednesday, March 29, 2006

مگر چند سال مانده برای تنها ماندن،
نباید فرصت ها را از دست داد
باید سریع تر خانه ای و اتاقی برای خود تهیه کرد ،
شیشه ای کدر و مات و بی پرده برایش ساخت .
از آنها که به ندرت صدایش خواهند کرد پنجره ،
و وسایل شخصی خود را پرستید .
و هر از چند گاه کمی از تنهایی خود را صرف انفاق فاحشگان نمود .


***


موسیقی یعنی ساعت 8 شب است و
همه منتظرند سر میز تا آقای خانه بیاید .
هر آنچه سر سفره می بینید مربوط به سخاوت آقای خانه است .
نه ساعت 8 یا پیش خدمت و آشپز.


***


نباید در زیبایی عکس کارت پستال ها اسراف کرد .
باید ارزشش را داشته باشد .
یارو را می گویم .


***


راز ناقوس دو بعدی من
در صدایش نیست
در این زنگوله سه در چهاریس که
{در حالی که احتمالا زمزمه می کند با خود
کس مادر هرجه جاذبه و نیوتن}
کج ایستاده و ایستاده و ایستاده
و نوای اضطراب و طنین وقوع حتمی برخورد را در تصویری
نه چندان جذاب
بی صدا فریاد می کشد .
{در حالی که چشم همه
تاب ثابت آویزان به درختان ِ-خب به جهنم که- سبز و زیبا را
خیره است و می پاید.}



***


زندگی حق دارد در دروازه های جاده هایش
آدم هایی که علائم راهنمایی و رانندگیش را نمی فهمند .
ایگنور کند .


***


در کوچه ها که بوی باج گیر ها و
قهقهه مستانه آدم های نامریی می پیچد،
مخصوصا اگر باران ببارد که گهگاه می بارد .
زمان بیرون زدن من فرا می رسد .
آستین کوتاه
شلوار تنگ
سایه بلند و پک های گشاد و متوالی...
بعد بو می کشم
تا رد تمام بو ها را باز یابم.
از بوی آشغال جا مانده از سرویس شبانه گرفته
تا هوای مطهر فاحشه پرکشیده از کنج خیابان در لحظاتی پیش
یاد روز هایی می افتم که می ترسیدم ازین نیمه شب ها
حال دیگر عابران با پلیور های کت و کلفتشان
لحظات زیادی نمی تواند در برابر نگاهم دوام بیاورند.
و چشمان خبیثشان را بر می گردانند.
و بوی حشیشان را پشت دهان های بسته ،
و دماغ های کیپـشان مخفی می کنند ،
وقتی از کنارم می گذرند .
چون همه اینجا می دانند
چون همه اینجا باید بدانند ،
تمام کوفتگی نیمه شب های این خیابان ها متعلق به قدم های سنگین من است .