....zzzz...

Wednesday, February 22, 2006

دنیا این روزها تمام تلاشش را می کند .
تا به بادم بیاورد.
تمام آنچه قطره قطره فراموش کرده ام.
یاد آوری می کند تمام زخم ها را ،
تمام بیماری هایی را که در بین مسکن های متوالی
چاره ای جز خمیازه کشیدن نداشتند .

و من قیافه آدم هایی را می گیرم که می دانند دارند چه کار می کنند .

حلقه چشمانم منقبض می شود و در ادامه خیرگی به چیز های بی اهمیت به حالت عادی باز می گردد.
اطرافم مملو از راه حل های بامزه تاریخ گذشته اس .

خب اینکه چه طوری حالا این متن کوفتی را تمام کنم ، جدا مهم است ؟