زندگی من

Saturday, February 4, 2006






زندگی من ساعت دو شب با کنار زدن پتو از روی خودم شروع می شود .
در یخچال باز می شود .
کامپیوتر روشن می شود و من رو صندلی پرت می شوم.
گاهی تمامی این اعمال با کلافگیس .
این توهمات داستان گریز من گاه ضد قهرمان خود را اینقدر عاصی و کلافه می کند که بدبخت خب خنده اش می گیرد.
فرض کنید دوستم در راه است که بیاید عرق خوری ،
ماشینش تصادف میکند نزدیک خانه و طبق معمول من وارد دعوا می شوم .
پیر مرد صاحب تاکسی که چند تا مشت و لگد خورده تبدیل به دختری شرقاسیایی و زیباروی! می شود .
و در حالی که به پایم افتاده عاجزانه تقاضا می کند به او کنگ فو توا یاد بدهم
خب شما هم جای من باشید پتو را کنار می زنید که آبی به سرو رویتان بزنید .
مدت مدیدی طول می کشد که یادم بیاید دیشب شام خوردم یا نه .
در نهایت به ندای دلم اعتماد می کنم و راهی آشپز خانه می شوم.
نوع حرکت باز کردن یخچال و بستنش و پرت شدن روی صندلی دقیقا با همان کنار زدن پتو مطابقت دارد.
بدون اینکه اسپیکر را روشن کنم به عادت معمول چند آهنگ می گذارم و اینترنت .
سایت های مورد علاقه ، چک میل ، آفلاین ها و وبلاگ خودم .

می دانید من باید بسیار جذاب باشم ، بسیار .
برای خودم نه برای شما مادر قحبه ها .
آدم تنهایی مثل من
روزی که نتواند خود را بپرستد ،
روز مرگش خواهد بود .

پس ابتدا عکس منطبق با حال و هوایم را انتخاب می کنم ،
پای فتو شاپ تاثیر خود را به فرم و احساس عکس به خودم ثابت میکنم و سپس آن را
پست می کنم .

کمی به شماره ترم های مشروطی خودم 1و3 و5 و7 فکر می کنم آری 1357
خیلی هم با مزه نیس ولی برای یاد آوری بد نیس ، این مطلب را هم ضمیمه پستم می کنم .
در باره موضوعی هم برای پرتاب مجدد روی تخت خواب فکر می کنم که به آموزش کنگ فو به زن زیباروی شرقاسیه ای ! نینجامد .
و خب در این بین کار های متفاوت دیگری هم ممکن است انجام دهم که خیلی به شما ارتباط ندارد .
احساس ترس خاصی نسبت به ادامه زندگی به ترتیب فوق الذکر دارم .
نوعی وحشت آمیخته با هیجان و در عین حال بی خیالی.
بی خیال .
زندگی تمام می شود و تا فردا شب که به دنبال مسیر تازه ای برای خانه بگردم،
بدرود.