کف قهوه در نشر ثالث

Sunday, October 17, 2004

می خوام یه مهمونی بدم ،مهمونام رو صبح تا شب گشنه نگه میدارم،آخرم خودشون رو برن یه جوری سیر کنن.

ان الانسان لفی اُس

شب برای صرف سیگار عازم پارک سر خیابون شدم.روی نیمکت یه گونی نیمه پر ،فرو رفته بود.زیر نیمکت مرد کولی روی زمین به طرز

ابلهانه ای دراز شده بود.

وقتی آروم صداش کردم خواستم دستش رو بگیرم از زور درد فریادی تو گلوش خفه شد.هی با یک نوع صدای زیر زمزمه میکرد :آی دستم

دسته راستش موقعه افتادن زیرش مونده بود. بهم یه جوری فهموند اگه کمکش نکنم به احتمال خوبی کمتر درد می کشه.

هنوز خیلی ازش دور نشده بودم که با همون صدای زیر و کوتاهش گفت :آخه ای خدا

خدا مشغول تقسیم عدالت الهی در آفریقا بود.جبرئیل سخنگوی رسمی بارگاه اینچنین بانگ کرد:بچس که هر چس دراین ماه صواب هزار گوز

پیل افکن در اون دنیا رو داره.من هم سوار بر نسیم اشراق ناگاه خود را در بین دوستان مدرن و پست مدرنم دیدم وبا بی خیالی ناشی از

شخصیت پیچیده و پخته خود هور هور به این داستان بچگانه خندیدم.

خنده های من مخ دخترهای سیاه مردۀ میز بغلی را متورم ساخته.

قهوه یا چس؟

مسئله این است.