Monday, November 16, 2009

اگر یک سر باز آلمانی
در حالی که آمریکایی ها تا پشت ساختمان رسیده اند.
در آن لحظات آخر
به دنبال بطری های مشروب
راه رو ها را یکی پس از دیگری قدم می زند.
لابد به چیزی مسلط است که بقیه نیستند

اگر یک خانوم مو قرمز سر بزیر
حین دعوای شوهر و فاسقش جوراب هایش را
با وسواس بالا می کشد
لابد در تمام سناریو های محتمل نقش اولیس که بازی اش را از بر است.

اگر پیر مردی ایستاده
در یک باران نا بهنگام تابستانی
که شدید و شدید تر می شود
و عابران دونده در پیاده رو را می خندد
و در کیفش را با آرامش تمام می گشاید
لابد یک عمر ابر های صبح گاهی تابستان را برای چنین روزی زیر نظر گرفته .

حالا وقت در آوردن چتر است .
یا وقت رو کردن داستان رقت بار معشوقه 50-60 ساله شوهر که او را در انبار به قفسه کتاب ها با طناب می بسته
و با پشه کش به جان خایه هایش می افتاده و یا هرچی

شاید هم هنوز وقتش نشده یاشد .
چند ساعتی وقت باشد برای درآوردن یونیفرم و بر تن کردن ردای پدر روحانی.

که می داند .
خلاصه اینکه آدم مسلطی باشید که نگرانی هایتان را قبل از وقوع چند دور زندگی کرده باشید.

آن وقت پس از سپری کردنش احساس کوولی درباره خودتان دست می دهد زایدالوصف .