Bossa nova

Thursday, March 30, 2006




by shivaree
[download]


lyric


Well I think I hate you
Isn't this fun
You're gonna shoot
And I darling loaded the gun
I think I'm done
What train did you step off of anyway
I really don't care
I'm the luckiest girl
Gonna lie with you baby
'Cause there's nowhere else
I can lay

I'm never talking to you again
I'll go join the marines
And then I will peacefully sail away with some safe magazines
Did you hear what I say
You can't fall down the stairs two times the same way
And I really don't care
I'm the luckiest girl
Gonna tell you I love you
More than anything else
I can see

If people were cars I'd be covered with scars
I'll hold on to my dignity
I bought this old dress to cover the mess
Don't take it off I don't want you
I don't want you to see

Stop singing that song
I'll stand hard like a tree
Yeah you make me sick
You red razor nick get your hot hands off me
Maybe you're from the moon
Sensibility tells me that this is too soon
Oh my bounds of ??

I'm the luckiest girl
Yeah and I want you baby
More than anything else
More than anything else
More than anything else
In the room
More than anything else
In the room

outside & inside of my coven

Wednesday, March 29, 2006

مگر چند سال مانده برای تنها ماندن،
نباید فرصت ها را از دست داد
باید سریع تر خانه ای و اتاقی برای خود تهیه کرد ،
شیشه ای کدر و مات و بی پرده برایش ساخت .
از آنها که به ندرت صدایش خواهند کرد پنجره ،
و وسایل شخصی خود را پرستید .
و هر از چند گاه کمی از تنهایی خود را صرف انفاق فاحشگان نمود .


***


موسیقی یعنی ساعت 8 شب است و
همه منتظرند سر میز تا آقای خانه بیاید .
هر آنچه سر سفره می بینید مربوط به سخاوت آقای خانه است .
نه ساعت 8 یا پیش خدمت و آشپز.


***


نباید در زیبایی عکس کارت پستال ها اسراف کرد .
باید ارزشش را داشته باشد .
یارو را می گویم .


***


راز ناقوس دو بعدی من
در صدایش نیست
در این زنگوله سه در چهاریس که
{در حالی که احتمالا زمزمه می کند با خود
کس مادر هرجه جاذبه و نیوتن}
کج ایستاده و ایستاده و ایستاده
و نوای اضطراب و طنین وقوع حتمی برخورد را در تصویری
نه چندان جذاب
بی صدا فریاد می کشد .
{در حالی که چشم همه
تاب ثابت آویزان به درختان ِ-خب به جهنم که- سبز و زیبا را
خیره است و می پاید.}



***


زندگی حق دارد در دروازه های جاده هایش
آدم هایی که علائم راهنمایی و رانندگیش را نمی فهمند .
ایگنور کند .


***


در کوچه ها که بوی باج گیر ها و
قهقهه مستانه آدم های نامریی می پیچد،
مخصوصا اگر باران ببارد که گهگاه می بارد .
زمان بیرون زدن من فرا می رسد .
آستین کوتاه
شلوار تنگ
سایه بلند و پک های گشاد و متوالی...
بعد بو می کشم
تا رد تمام بو ها را باز یابم.
از بوی آشغال جا مانده از سرویس شبانه گرفته
تا هوای مطهر فاحشه پرکشیده از کنج خیابان در لحظاتی پیش
یاد روز هایی می افتم که می ترسیدم ازین نیمه شب ها
حال دیگر عابران با پلیور های کت و کلفتشان
لحظات زیادی نمی تواند در برابر نگاهم دوام بیاورند.
و چشمان خبیثشان را بر می گردانند.
و بوی حشیشان را پشت دهان های بسته ،
و دماغ های کیپـشان مخفی می کنند ،
وقتی از کنارم می گذرند .
چون همه اینجا می دانند
چون همه اینجا باید بدانند ،
تمام کوفتگی نیمه شب های این خیابان ها متعلق به قدم های سنگین من است .

Lost In Moments

Tuesday, March 28, 2006




by Ulver
[download]


lyric

?What's the meaning of this voyage

To talk in a dream
So many bends and these years we've been together passed

And all this time she was tremendously excited
About everything she saw
Everything we had talked about
Every detail of every moment that had passed

Ready
One, two

It's Probably Me

Saturday, March 25, 2006



by STING & ERIC CLAPTON
[download]


lyric

If the night turned cold and the stars look down
And you'd hug yourself on the cold cold ground
You wake the morning in a stranger's coat
No one would you see
You'd ask yourself who'd watch me
My only friend who could it be

It's hard to say I hate to say it
But it's probably me

When your belly's empty and the hunger's so real
And you're too proud to beg and too dumb to steal
You search the city for your only friend
And no one would you see
You'd ask yourself who'd watch for me
A solitary voice to speak out and set me free


I hate to say it I hate to say it
But it's probably me

You're not the easiest person I ever got to know
It's hard for us both to let our feelings show
And some will say I should let you go your way
You only make me cry
But if there's one guy just one guy
Who laid down his life for you and I


The world's gone crazy and it makes no sense
There's only one voice that comes to your defence
And the jury's out and your eyes search the room
One friendly face is all you need to see
And if there's on guy just one guy
Who laid down hsi life for you and I

Lilac wine



by Jeff Buckley
[download]

lyric

I lost myself on a cool damp night
I gave myself in that misty light
Was hypnotized by a strange delight
Under a lilac tree

I made wine from the lilac tree
Put my heart in its recipe
It makes me see what I want to see
And be what I want to be

When I think more than I want to think
Do things I never should do
I drink much more that I ought to drink
Because it brings me back you

Lilac wine is sweet and heady,
Like my love
Lilac wine, I feel unsteady,
Like my love

Listen to me, I cannot see clearly
Isn't that she, coming to me
Nearly here

Lilac wine is sweet and heady,
Where's my love
Lilac wine, I feel unsteady,
Where's my love

Listen to me, why is everything so hazy
Isn't that she, or am I just going crazy, dear

Lilac wine, I feel unready for my love
Feel unready, for my love.

Comes love

Thursday, March 23, 2006

Comes love

by Stacey Kent
[download]


lyric

comes a rainstorm, put your rubbers on your feet
comes a snowstorm, you can get a little heat
comes love, nothing can be done

comes a fire, then you know just what to do
blow a tire, you can buy another shoe
comes love, nothing can be done

dont try hiding, couse thre isn`t any use
you`ll start sliding,when your heart turnes on the juice

comes a headache, you can lose it in a day
comes a toothache, see your dentist right away
comes love, nothing can be done

comes a heatwave, you can run to the shore
comes a summons, you can hide behind the door
comes love, nothing can be done

comes a measles, you can quarantine a room
comes a mousey, you can chase it with a broom
comes love, nothing can be done

that`s all brother,if you ever been in love
that`s all brother,you know just what i`m spaking of
comes a nightmare,you can always stay awake
comes depression,you may get another break
comes love, nothing can be done

that`s all brother,if you ever been in love
that`s all brother,you know just what i`m spaking of
comes a nightmare,you can always stay awake
comes depression,you may get another break
comes love, nothing can be done

comes love, nothing can be done
comes love, nothing can be done




بازگشت

Tuesday, March 21, 2006

شب اول فروردین سال پیش قسمت هایی از کسشعری که
شب اول فروردین سال پیشش گفته بودم نوشتم.
اینه
همینطوری دیگه.
عادتمه هر روز میرم یکی دو سه سال پیش در چنین روزی.
تنها کار کرد مفید بلاگ همینه .




این یکی هم تازه خیلی چسبید امشب .

بیا گم شیم اون دورا توشب
تو ترانه آونگهای زندانی
اگه شب های دورُ دراز بکشیم تو بی سقفی این حاشیه های بی عبور
باور می کنیم اینجا خوش رنگ ترین چمن های دنیا رو داره...

بیا گم شیم اون دورا تو شب
بند هامون رو می بندیم به دو تا درخت فرتوت
ازونا که دایره های تو در تو ش زیاده.
بعد تاب و تاب بازی.

بعد توت می چینیم و شاتوت
تا ناخونات بشه رنگ خون .

بعد هم ناثین لفت تو دو
آواز مرموز جنازه های خوش بخت رو هم که از بریم .

ادبیات بازگشت

خب خاقکسده موفِقفقِی
فکر می کنی من کیرم رو با کره فرانسوی چرب می کنم تو کونت
یا مثلا با فینگر تیپس موهای ژولیده ت رو می زنم کنار از یور لیپس.
بچه کونی لیبرال-روشنفکر من ،
اینجا قلمرو منه .
درختاش بوی پوستم رو می ده و شباش از عطر شاشم کف کرده.
اینجا اونقدر وحشی و نامردم که به هیچ پشه ای اجازه ندم
هوس خونم رو بکنه .
برو سراغ حاتم تایی یا طایی
من نه غصه هامو با کسی قسمت می کنم
نه ما یملک شخصیم و.
یه دود فازِمرامی هم اینجا نمی دم بگیری .
برو تو مهدکودک مرام کشتگان زینب زهرا سینه بزن و بمال .
اینجا با تکون دم هم از استخوون خبری نیس .
اجرت با کیر حضرت عباس .


***


نمی دونم چرا اینقدر قاطرهای اطرافم این روز ها با هم رزونانس می دن .


***

ممد جووون
آ جووووونم


اخ که من می میرم واسه این دیالوگ های ووو دار
از ک دارا هم بیشتر حشریم می کنه

نگووووووووو


پ ن : در آستانه احساس صمیمیت این جک و جواد خز و خین.


***

اصلا راستش رو بخواین جدیدن با این سوسک ای درشت خونمون
اون برو بکس قدیمیشون
یه احساس رفاقت خاص پیدا کردم .
سلام علیک نداریما.

ولی از دور طرف هم نمی ریم و با احترام از هم فاصله می گیریم.
مخلص هرچی پای بلوری با صفا !!!
(اونکه می دونه کجا وایساده!)
برعکس بعضیا از این کسکش کوچکولوهاشون رو که فاین آرت رو پشتشون خالکوبی کردن رو
همچین تنبیه بدنی می کنم که هلو بیار و خیار بار کن .


***


آره می خوام اولین پست امسالم اونقدر کیری باشه
که سالی که نکوست خودش رو جرم بده نتونه از این بهار انی پیدا باشه .


***


دیروز یکی از پیامبران که خواست نامش فاش نشود به خوابم آمد .
باحالتی درمانده سوالاتی درباره فوت فتیش و نیز مازوخیسم جنسی پرسید .
و در حالی که با دقت گوش می کرد و با عورت خود ور می رفت
اظهار کرد فقط می خواهد اطلاعات مرا بسنجد و این سوالات هیچ ربطی با وضعیت خودش
در باغ برین* و سوراخ های شبیه سازی شده بهشتی (حورالعین) ندارد .

* منم هیچ وقت تلفظ صحیح برین رو نفهمیدم



***


هان
چته ،،،
بودی کی وار .


***


آن کس که نفهمد و نفهمد که نفهمد
به جهنم که نفهمد
کس خوارش که نفهمد .
با با ایول که نفهمد .
خوش به حالش که نفهمد .

واللا .



***


دوستان خوب من ما امشب اینجا جمع شدیم
تا همینطور که با هم دودول بازی می کنیم
عید باستانی خودمون رو جشن بگیریم
و نگذاریم فرهنگ این اعراب
با این اربعین بی محل خروس نشانشان
شادیمان را به گه بکشند .

- بخواب بابا....مرتیکه مقعد .


***

خب شما هم بریت بخوابین
منم حالا می رم می خوابم دیگه .

؟ بین خواب و خدا کدام را انتخاب می کنید ؟

Sunday, March 19, 2006

چقدر شهر را دور ساختند .
تا شهر فاصله آنقدر زیاد است ،
که صبح ها که راه می افتم شب ها می رسم .

در عوض خانه ما نزدیک نزدیک .
در دوقدمی شب و خمیازه
کافیس نگاهم را از نور های دودی و کدر بچرخانم .
تا خود را در رخت خواب بازبیابم .
خواب از رگ خواب هم به آدم نزدیکتر است .

there s still nobody home

می خواهم جای راجر واترز فریاد بکشم .

oooooooh babe
when i pick up my brain

there s still nobody home

مرا از میان این سوراخ خالی نگاه من

ارتباط خاصی س بین
دستهای من که این طور در هوا باز است ،
با این شکاف های قابل رویت بین انگشتانم ،
و روز های پر برکتی که سپری می شود .

still alive,just like that

کثافت که سر تا پات رو بگیره ،
دیگه یواش یواش خفه میشی ،
یا گاهی با دستی که جلوی دهنت رو گرفته
آروم چند تا سرفه می کنی.

هنوز مونده شکارچی کوچولو

باید درکی وجود داشته باشه توت ،
بعد دهنت رو باز کنی.
پریودت تموم شده لزوم نداره من کست رو بخارونم واست .

می دونی که من
یک خنده چند ثانیه ای به ترافیک این روز ها از طرف یه آدم کلافه رو
خیلی ملموس تر از تمام فیلم های تارانتینو می بینم.


گرچه
جزو اون آدم های هستم ؛
که به شانه های جادویی اعتقاد بیشتری دارم تا شامپو های معجزه گر .

dog

من برای تمام گاز هایی که گرفتم عذر می خوام.
برای تمام دم هایی که تکون ندادم،
تمام استخوون هایی که زیر گل های باغچه چال می کردم ،
برای تمام بو هایی که کشیدم و می کشم ،
برای شامه تیزم،

تمام چیز هایی که پرت کردی و برات با بی توجهی نیاوردم ،
یه جایی تو باغچه خاک کردم ،
همون طوری که همیشه می خواستی فراموش کردم کجا .
باور کن .
باشه . آره ؟

jerboa

اینجانب آقای موش با دست هایی که در هم مشت شده اند در پشت کمرم و
بالا تنه ام که پیشی می گیرد دائما
مدام قدم می زنم
با این عینک دایره ای.
در خانه سفید و قهوه ای.
و حیوانات جنگل با من راه حل دادستد می کنند .
خدا یا پیپ من کجاس؟
کسی نمی داند
کسی لرزش سبیل هایم را نمی فهمد .


زمان می گذرد و
پرنده ها
به خانه شان باز نگشته اند ،
پرنده
به خانه اش بر نگشته .

فعلن

Wednesday, March 15, 2006

من را از یاد ببر .
این شنبه ، اول صبح


من را از یاد ببر .
در بین دورغ های متوالی تقویم ها


من را از یاد ببر
در هنگام خاله بازی های روزمره
در میان کلمات و فرمول های جزوات درسی
با چرخاندن مچ و ندیدن ساعت
در کلافگی صف های وسایل نقلیه
به هنگام لمس فاصله دنیای آن سوی شیشه در یک تاکسی تنگ
در گرمای خانه دور از هیاهوی سرد خیابان ها
وقتی دستانت کم کم گرم می شود.
یا یک استکان چای


من را از یاد ببر
با دنبال کردن خطوط بدنت در یک دوش گرم
هنگام مرور شنیده های امروز
و جملات تحسینگر آن غریبه خوب

من را از یاد ببر
در خاطرات بامزه دوستان
در فصل قهقهه های دسته جمعی
با صدای خنده های کوهستانی که می پیچد و می پیچد
در مسافرت های خانوادگی
با دیدن چند خط ساده که بر ماشینت انداخته اند
با غروب چراغ های ماشین در انتهای مسافرت
با طلوع نور چراغ خواب


من را از یاد ببر
در میان دلبرهای ایده آل و کاغذی کتاب های شعر.

من را از یاد ببر
در نوشته های بی هدف پشت صفحات باطله .
در طواف دور سطل آشغال های مخصوص کاغذ مملو از هر چیز


من را از یاد ببر
در گره های بزرگ و کوچک داستان های موتاه و بلند
در پایان فیلم های قشنگ
در آغاز آهنگ تیتراژ پایانی اش .
هنگام بازسازی رویاهایت با ایده های جدید.


من را از یاد ببر
در مزه کف کاپوچینو کافی شاپ ها
در ساعات لبخند های کم رنگ
با یک نگاه و لبخنده ساده یک رهگذر
با تماشای ویترین های زیبا و مانکن های سیاه و مغرور


من را از یاد ببر
در ساعت ده و ده دقیقه
با اسمایل های یاهو
چهارشنبه آخر سال
ماهی های قرمز رنگ دوهفته ای به انضمام تنگ هایشان
وزوز موبایل در جیب هایت و تبریکات سال نو
میهمانی ها و روبوسی های خوش یمن

مرا از یاد ببر
در دقایق خستگی و هجوم خواب .

مافوق دوردست دست نیافتنی

کاش یه نفر بود که باهاش راحت باشم از صمیم قلب
منم تکیه کنم یک کم .
کاش چیزایی داشت که نمی فهمیدم و به چایی خوردن در کنارش اکتفا کنم.

MUD

دیروز یه نفر یه سوال اساسی و کلیشه ای ازم پرسید ؟
البته به شوخی و خنده ،
سر یه ماجرای بامزه که "تو برای چی زنده ای"؟
منم خندیدم در ادامه حرفاش .
اینجا می نویسم شاید به طور موقت دفن شه و بهش فکر نکنم .

***

اینروز ها به آواز هایی که باد با خود می آورد با دقت گوش کنید.
فصل بهار که نزدیک می شود آدم باید گوشش را تیز کند.
می دانم که سال بعد همین روز ها این مزخرفات را می خوانی .
واقعا بیدار شدن طبیعت نباتی را می توان حس کرد .
حتی در ترتیب سلکت شدن این پلی لیست بی مروت .

in time we trust

دارم فکر می کنم چقدر به این ساعت ها زیادی اعتماد داریم.

دلفین

فکر می کنم کاش دلفین بودم وسط دریا .
نه .
کاش فقط الان می تونستم با صدای بلند گریه کنم

؟ چوچول چیست ؟

Tuesday, March 14, 2006

امروز فسمت شد خودم هم یکدور این کسشر ها را بخوانم و ببینم
چقدر مملو از غلط املایی هستند .
حتی تا این حد که عظیم را عزیم نوشته بودم .
از جا افتادن ها که صرف نظر کنیم.
آقای دست به دول و یا خانوم خدا شناسی که
"چوچول چیست ؟"
را جستجو کرده بودی ،
حدئقل شما یه واکنشی نشان می دادی .

نـــــــــــــــــــــــــــــــــه

Monday, March 13, 2006

یادم رفت بگم !
این آهنگ نـــــه! خیلی باحال بود .
همین که این روز ها همه جا پخش می کردن .

***

این هم آخرین اس ام اس دریافتی :

عربستان دیشب رو چهارشنبه سوری اعلام کرد !

old home

تماشایت می کنم .
که فرسوده و موریانه زده شده ای.
تمام این سالها .
تمام خطوط بجا مانده بر دیوار هایت .
تمام لکه های ریشه روانده بر گوشه و کنارت .
و دود که سقفت را تیره کرده.
و مار هایی نامرئی که شب ها می خزند در عمق وجودت .
می شنوم که پایه هایت را می جوند .

پ ن : برگرفته از آخرین دست نوشته های مردی که در آخرین لحظات فرصت کرد، در آینه آن خانه قریمی
نگاهی به خود بیندازد .


***



مادری فرزندش را صدا می کند .
فرزند در آب های دور شنا می کند .
آب های دور کوسه هایش را پرورش می دهد.
کوسه ها آغوش مادر را می خواهند ،
کسی در اتاق انتظار دندانپزشکی منتظرشان نیس ،
پرستار دو بعدی اتاق انتظار دستش را از دماغش در می آورد و بقایایش را به جایی زیر قاب می مالد .
صدا آب ها را می شکافد پیش می رود .
من پستان های مادرم را می خواهم که بی دریغ و تردید بجوم .
با همین دندان های به ظاهر شیری .

آب های دور سرد است .
خون گرم می خواهم ،خون گرم

آب های دور سرد است .
آب های دور سرد است .



***

چیزی انگار خانه را ترک می کند .
و ظاهرا من جز کالبد باقی مانده ام انگار .
همان بقایای فوق الذکر

what do u want from me?

Sunday, March 12, 2006

what do u want fram me?
این شن ها از کدام سوراخ تا داخل مغزم نفوذ کردند .
ترک ها و شیار ها چه می خواهند از من .
این موش ها کجا می دوند .
کسی نمی خواهد رژه این تصاویر پورن را در ذهن من متوقف کند .
چرا حتی برای چند لحظه قلمش را زمین نمی گذارد .
حدئقل تلوزیونش را خاموش کند .
این پنجره های بی شمار
این منظره های بیمار
این داستان ها چه می خواهند از من.
عنکبوت هایی که پج پج هایی در باره جفت گیری می کنند .
در هایی که جیر جیر می کنند چه باز باشند و چه بسته .
و غبار که چون سطحی محافظ تمام این ویران خانه را برداشته .
لائقل به حرف بیایید با من ،حرامزاده ها
بگویید که از من چه می خواهید؟

من را چه کسی فروخت ؟

Saturday, March 11, 2006

قدم های امشب مرا کجا خواهد کشید .
در انبوه این درختان و بوته های سبز .
روی زمین نقطه ای می درخشد .
من را چه کسی فروخت ؟
در آن لحظه طلایی
که سکه بین دستان سیاه و پینه بسته اش درخشید.
و ماه که با چشمان کاملا باز کودکان مورد توافق فردا را می شمرد .
و صدای درشکه که بر می گشت .
و اسب هایش با آن پوزه بند هایی که بر چشمانشان کشیده شده بود
گویی که دیگر هیچ وقت نخواهند دید .
فریاد می کشیدند طوری که شاید از دیدن تصویری هولناک
اینچنین ترس و اضطراب در رگه های خش دار جیق هاشان جاری بود .
سپس کم کم در مه جاده ناپدید گشتند .
آرام در میان بازوانی جا گرفتم ،
پارچه ای سفید روی سرم کشید .
که دنیای سورمه ای شب را سیاه کرد .
صدای جز-جزی می آمد .
انگار مرا درون توپی قرار داده بودند و فتیله را روشن کرده بودند .
شاید هم فتیله را چون طناب بسته بودند به نافم
ولی همه جا تاریک است .
گویی که دیگر هیچ وقت نخواهم دید .
سپس مرا شلیک کردند میان انبوه درختان سبز .
در فستیوال خنده ها و شادی ها .
در دنیای تشخیص رنگ ها .
و من با گریه به خواب پریدم .
و حال امشب
در مسیر بین این سنگ های مواری و مسطح
حس می کنم سکه ای روی زمین افتاده .
روی این تپه دور .
دستم را که نزدیک می برم چیزی نمی یابم .
شاید در خشش نور ماه بوده .
سرم را به سمت ماه بر می گردانم .
درشکه ای میان جاده در بین مه می تازد و نزدیک میشود .
سنگینی حضور کسی را در کنار خود احساس می کنم .
شخص پارچه ی سفید را از روی صورتم کنار می زند .
از دیدن صورتش با فریاد از خواب می پرم .
دهانم مزه خون می دهد .
نمی دانم چند لیوان آب وحشت صورت هولناکش را در ذهنم خواهد شست .
لیوان را سر می کشم .
همه خوابند .
من مانده ام و یک صندلی که تاب می خورد .
و جوابی که از جلوی چشمانم دور نمی شود .

zer zer

Tuesday, March 7, 2006

دیروز قسمت شد فیلم چهارشنبه سوری رو ببینم .
واقعا عالی بود .
برای سینمای ایران ، برای منی که آخرین فیلمی که دیدم حکم بود .

راستش بعد ازینکه فیلم حکم رو دیدم یه پست طولانی نوشتم درباره نقد فیلم
که البته چند قسمت داشت
که یکی شامل نقد اجزا بود
دیگری نقد سطح شعور ، آگاهی و طرز فکر به غایت ابلهانه استاد کیمیایی
که واقعا صفر شعور سینمایی ایرانی رو باید باهاش تنظیم کرد و
بخش آخر دیگه هرچی فحش از دهنم دراومد به کیمیایی نوعی جامعمون دادم.
واقعا به قول همون حبیب که می گفت
اگه می خوای ببینی فرق چیه ؟
چرا ما اینجا ایستادیم و آمریکا اونجا کافیه معیار رو
از سطح مردم عادی و ابله بکشیم بیرون
و نخبه های ایرانی و آمریکایی رو مقایسه کنیم.
(حالا اگه بگیم الیت من موافق ترم یجورایی)
و ببینم اصلا عجیب و پیچیده نیس
واقعیتش هم همینه و اگه معیار های دیگه رو بذاریم کنارش می بینیم کاملا هم خطیه قضیه .

خلاصه با خودم گفتم اصلا کیمیایی و امثالهم ارزش حرف زدن ندارن و بیخیال شدم که پست کنم .

تا اینکه این فیلم چهارشنبه سوری رو دیدم .
یا تو وبلاگ یه گوساله درختی خوندم
"پیش نیاز خواندن این وبلاگ دیدن فیلم حکم است !!!"


حس می کنم باید گفت ،
باید جهت داد
واسه همین 20-30 تا ویزیتور که نصفشون سرچ کس و کون کردن و سر از اینجا درآوردن.

باید گفت فیلم ایرانی خوب یعنی چهار شنبه سوری .

نه فیلم کیمیایی
نه حتی بیضایی و تقوایی

نه نفس عمیق که یک کپی دسته چندم از سینمای در حال انقراضه
نفس عمیق نمی گم بده ، ولی بجز شخصیت هایی که کمی آشنا به نظر می یان چی داره .
یه حس مبهم و کش دار ؟
اگه یه همچین روحیه ای دارین میشه فیلم های گدار رو دید .
همون احساسات بسیار بسیار ناب تر و پر رنگ تر و واضح تر و جسوتر توش موج می زنه .


ولی چهارشنبه سوری یعنی یه فیلم ایرانی
نه یه کپی
پر از احساساتی که ناشی از نوعی بلوغ میشه .
مملو از ظرافت در بیان .
که من تو کمتر فیلمی دیدم (شاید یه نمونش lost in translationباشه !)
و اونهم یه فیلم ایرانی.
می دونین چرا اینقدر ازش تعریف می کنم.
چون واقعا درآوردن یه همچین فیلمی واقعا سخته .

البته موسیقی و فیلم برداریش خیلی به دلم ننشست .
به عبارت بهتر موسیقیش در حد فیلمش نبود به هیچ وجه .
صداگذاریش هم اگه سینمای ما تخمی نبوده باشه تخمی بود .
تدوینش ... ای خیلی بد نبود .


بازیگراش هم فوق العادّه بودن .
واقعا فوق العاده .

البته سکانس داخل ماشین با سیمین دیالگ هاش خیلی ابلهانه برگزار شد
ولی در عوض سکانس بعدیش (انفجار ترقه پشت سیمین) فوق العاده بود .

خب بسه .
فقط همین قدر که فیلم خوبیه و اگه مثل من حالتون از جشنواره فجر به هم می خوره و
تا حالا هم ندیدنش از دستش ندین.


همین
فغلا .

نه وایسا


شاشیدم به کیمیایی و امثلش
مادر قحبه ها و کوتوله هایی که تریبون دستشونه
تمام سوراخ کون هایی که اهرم ها رو در اختیار دارن .
همه بچه کونی هایی که به آهنگ گوش دادن و کتاب خوندن و وضعیت موجودشون افتخار می کنن .
وبلاگ نویس های الاغ
ابرپسران چسکی ایران معاصر .
دختر های نفهم که تو کافی شاپ سیگار دود می کنن و دنبال یه ساتر مغز فندقی خودشون قیافه پسر های متفکر رو جستجو می کنن .
فمینیست های چادری که امروز تو دانشگاه دیدم .
فمینیست ها
آنتی فمینیست ها
بیخیال فمینسم ها
چگوارا
صدام حسین بعثی خارکسده
بریتنی کون کش
الیور استون میکروفن به کون .
بالاک کیر در چمن
کالباس تنوری با روغن .
حسن آقا بقال
محصولات تاژ
پودر دریا
موج نو
موج کهنه
نوار

فلسفه
کونده های ادیب در هیات کس کش های فیلسوف
نیچه

وای
ای کیرم تو نیچه
ای ریدم به هیکل تمام موجودات مقوایی نیچه پرست .
کس ننتون .


آخیش .


خب برم

دبیری در انتها کلاس

Thursday, March 2, 2006

هنوز یک ساعت نشده ،
از زمانی که بهترین دوستم را از دست دادم .
بهترین دوست تاریخ عمرم .
تنها 10-20 دقیقه با هم بودیم .
وجالب اینجاس ،
اکثر این مدت را در باره آهنگ The who sold the world صحبت می کردیم.
چه بحث لذت بخشی...
{موسسه های سطح بنز}
... چقدر شبیه خودم بود.
قبل ازینکه از کلاس بیرون برود کمی با هم مزخرفات هم رد و بدل کردم.
تکه ای از مکالمات مملو از کلمات بی ادبانه یک فیلم مسخره ...
وقتی به کلاس برگشت ...
لباس سورمه ایَش خیس شده بود و من در انتهای کلاس در انتظار او نفس نفس می زدم.
دقیقا به ذهنم رسید می تواند سکانس یک فیلم باشد که یک نفر خیس خیس شده باشد و گام هایش را به سرعت
بردارد که خود را به تو برساند و تو نفس نفس بزنی.
وقتی کنارم نشست در جواب سوالم
"کتاب خوبی در زمینه سبک شناسی سراغ نداری؟"
آخرین کلماتش را که به ربان عربی بود تکرار کرد که مربوط به سوالم نبود
ولی جوابی برای احساسات گنگی بود که نسبت به او داشتم و بالعکس .
نفس زدن هایم که شدت می گیرد کم کم می فهمم که در حال خواب دیدنم.
انگار که می دانم دوباره نمی بینمش ...
ازو می خواهم کلمات آخر را دوباره تکرار کند چون بعد از بیداری به سرعت فراموششان می کنم.
این کار را می کند.
و نهایتا بعد از تلاش های فراوان برای ماندن در خواب خود را در دنیای تخت خواب باز می یابم.
فقط چراغ هال روشن مانده .
دقیقا کلماتش را به خاطر دارم .
به طرف آشپزخانه می روم . هنوز گیجم و صدای در خانه را می شنوم که باز و بسته می شود.
نمی دانم پدر است یا هنوز هم نباید به شنیده هایم اعتماد کنم .
در یخچال را باز می کنم و نوشابه را در می آورم
و دوباره صحنه عجیبی می بینم .
در کنار ماهیتابه مملو از روغن ماسیده که تمام دل های سرخ شده را فرا گرفته ،
یک لیوان با دو عدد یخ آماده ریختن نوشابه است.
هنوز یخ هایش آّب نشده بعد از این همه وقت...
اصلا چه کسی آن را گداشته اینجا.
با آخرین کبریت باقیمانده در جعبه با دقتی که ناشی از
عدم حوصله برای پیدا کردن بسته کبریت دیگر است .
زیر اجاق را روشن می کنم .
در استکان دیگری نوشابه می ریزم و غذا را می خورم و به آب شدن تدریجی یخ ها نگاه می کنم .
همین طور که پشت پی سی به دنبال نیروانا می گردم ،
یادم می آید آن لباس سورمه ای لباس خودم بود انگار و
چقدر قیافه مرد در لحظات آخر شبیه خودم شده بود .
انگار که می دانم دوباره نمی بینمش . حتی اگر بار ها
این آینه های شوم بر سر راهم سبز گردند.
هنوزهم حس می کنم در خواب هستم .



پ ن : یادم آمد می خواستم بنویسم که این جا به زودی تمام می شود، به زودی

a hole in my roof

Sunday, February 26, 2006

هوا رنگ فیلم های مستند را به خود می گیرد.
و دلشوره و اضطراب در تصاویر خاکستری موج می زند.
عابران قدم می زنند با پالتو ها و ته ریش هایشان ،آنقدر طبیعی که
باور بودن از رد پاهایشان ، در و دیوار و پیاده رو ها به چشمانم نشت می کند .
و همه در انتظار اتفاقی خاص که قریب الوقوع به نظر می رسد هر لحظه ،
زمان را سپری می کنیم .

سرم را بالا می آورم مستقیم به بالا نگاه می کنم .
و همه چیز را مربوط می کنم به آنسوی سوراخ کوچکی که بالای سرم قرار دارد.

زیر نویس

Saturday, February 25, 2006

آمدم تا در پی نوشت بنویسم .

تقدیم به کسانی که از دیگران رنج می برند .
کسانی که از اجتماع تهی هستند .
و از وسایل نقلیه عمومی جا می مانند.

همین .




دنیا

دنیا در ادامه مسیر خود دنباله دست های سخاوتمندش را در جیب هایش کرده ،
و از منتهی الیه سمت راست خیابان ،
فارغ از قبر طولانی و پیوسته لوله ها و سیم های زیر زمینی از کنار ماشین هایی
که لحظاتی هرچند کوتاه می ایستند .
عبور می کند .

تا به عابری می رسد که از منتهی الیه سمت چپ خود حرکت می کند .
و از رویرو می آید .
سنگین و بی تفاوت .
یک کیف چرمی مردانه در دست دارد
انعکاس نور اتومبیل هایی که آیند به سرعت از روی عینکش رد می شود .
چند لحظه بعد نگاه مرد نیز برای لحظاتی در نگاه دنیا قفل می شود .
دنیا مسیرش را کمی منحرف می کند تا بتواند از کنار نگاه های مرد رد شود .
از کنار هم رد می شوند .
مرد چند متر آن طرف تر به یک سطل زباله تکیه می دهد .
هنوز هم دنیا هر چند متر یکبار سرش را بر می گرداند و به مرد نگاه می کند.
یک وسیله نا مشخص را از کیفش در می آورد که دنیا درست نمی بیند.
ادامه مسیر دنیا در انحراف خیابان ها تصویر مرد را گم می کند .



***



سال بعد در همان روز در همان خیابان ، به قسمت های زیر زمینی پیاده رو رسیدگی می شود.
برودت هوا فرق زیادی نکرده است اما دنیا لباس های ضخیم تری به تن کرده .
صورتش از وزش باد سرد کمی سرخ شده انگار.
در همان لحظه که فکرش را می کرد مرد را در روبروی خود دید .
قدم هایش همان سرعت را داشت ،
نگاه ش نیز لابد به همان تیزی بود که در عمق هر چیز شکافی ایجاد می کرد .
سنگین و بی تفاوت .
اینبار حتی سرش را در هنگام عبور بالا نیاورد و از منتهی الیه سمت چپ خود رد شد.
دنیا نیز ابتدا سرش را پایین آورد ولی بعد از چند متر نتوانست تحمل کند .
سرش را برگرداند و به مرد نگاه کرد .
نا خود آگاه گریه اش گرفت .
سرش را برگرداند و به مسیر ادامه داد .
دوباره رویش را برگرداند.
مرد وسیله ی سیاه را در دستانش گرفته بود .اما هنوز به سطل آشغال تکیه داده بود و به ساعت خود نگاه می کرد.
دنیا دست مشت شده اش را روی دهان و بینی خود گرفت و آب بینی خود را بالا می کشید .
در یک لحظه که چشمانش را با آستینش خشک می کرد .
وقتی چشمانش را باز کرد ،
نگاه خیره مرد را دید .
ناگهان خشکش زد.
مرد چتر خود را بست و دوباره در کیف گذاشت .
کیف خود را در سطل زباله انداخت و به حرکت خود ادامه داد .
نور-بالای ماشینی که از روبرو می آمد آنچنان در میان چشمانش پیچید تونست خود را پیدا کند
و رویش را بر گرداند و به سرعت قدم هایش بیافزاید.
و همه چیز محو شد .

....zzzz...

Wednesday, February 22, 2006

دنیا این روزها تمام تلاشش را می کند .
تا به بادم بیاورد.
تمام آنچه قطره قطره فراموش کرده ام.
یاد آوری می کند تمام زخم ها را ،
تمام بیماری هایی را که در بین مسکن های متوالی
چاره ای جز خمیازه کشیدن نداشتند .

و من قیافه آدم هایی را می گیرم که می دانند دارند چه کار می کنند .

حلقه چشمانم منقبض می شود و در ادامه خیرگی به چیز های بی اهمیت به حالت عادی باز می گردد.
اطرافم مملو از راه حل های بامزه تاریخ گذشته اس .

خب اینکه چه طوری حالا این متن کوفتی را تمام کنم ، جدا مهم است ؟

سینیوریتا !

Thursday, February 16, 2006

آمدم بگویم : بهترین و مطمئن ترین زمان برای تور کردن دخترها
چه از نظر سود مالی و چه از نظر نخ دادنشان
(چقدر یه آدم باید چیز باشد که روی حسادت و تنهایی دختر ها انگشت بگذارد)
دقیقا بعد از ولنتاین است .

یادم آمد از بچگی :
مونث ها را ماهی و مذکر ها را شتر فرض می کردم.
کلید کلی کسشر در آرشیوم باز شد یحتمل.



چیز :صفتی دلنشین را انتخاب کنین .که مثلا به این جملات بخورد .

"من مردی هستم با بوی خوش از دور و از نزدیک کاملا انسانم ."

با تشکر.

محو

Tuesday, February 14, 2006

ساعت به پنج صبح که می رسد.
مطمئنم اگر تا 1 ساعت دیگر نخوابم نور صبح مچاله ام خواهد کرد .
نگاهی به قرص های منتظر روی میز میکنم .
به جعبه جادویی ادویل .
به اسپیکر ها و بی تفاوتیشان
چهر ه ام حالت التماس می گیرد .
تمام شلوغی و بی نظمی ساکن اطراف ،
افکار بی ربط و غیر قابل یاد آوری دیگری هم به سرعت در یکدیگر محو می شوند.
ولی همگی در آخرین تلاش های بدن در فشردن این کلید های کیبورد حل می شوند .
می روم دراز بکشم .

چشم ها

چشم های تو که در آمده اند.
در انتهای نیاز به خواب و کلافگی بی خوابی
در میان انبوهی پرا کنده از صفحات روزنامه
و داغی و خستگی عضلاتش در تحمل ایر فون ها
و قهوه های متوالی که بویشان دیگر جز استعاره ای خیس از غم های شبانه چیز دیگری نیس .
و چشم های تو که در آمده اند .


با دقت اطرافم را لمس می کنم.
کلاهم را از لبه اش تشخیص می دهم .
و تلفن را از چه ...از کشیدن متوالی دست ها...
کلاه را روی تلفن می گذارم.
سپس دستی آرام روی میز میکشی ...
چشمانت را بر می داری و سر جایش می گذاری...
و حرکت به سمت معبد افقی اتاق و در انتظار اجابت دعا...

امضا : تقدیم به آن کس که می فهمد به او تقدیم کردم .

می دواندم

چه کسی مرا در فنجان ها حل می کند؟
به زخم ها میمالد ؟
بر تیز ترین لبه ناخن ها به صورت می کشد؟
در اولین کف های بطری به بیرون پرتاب می کند ؟
می چرخاند بی انتها بین فاصله دقیق بین پره های فن ها ؟
میریزاند مرا در میان عرق چشمان فاحشه ای نا مشروع در رویایی دور ؟
می دواند در هیچ چیز و مثل هیچ چیز ؟
می رقصاند چون عابدی لبریز از لذت در طواف بتی لذت طلب و هم نوع ؟
و جایی مرا جدا می کند از ناقوس در انوار آبی آسمان بین صلیب هایی که مصلوب تر از هر مسیح بی هیچ دلیل بر فراز قبرها .

براستی چه کسی است؟
سلام مرا همراه با تعجب فراوان از تلاش خستگی ناپذیرش برسانید .
بگوییدش تخت خواب هامان از بوی آسپرین بیچاره ها خواب ندارند و دائما در خدمت ما مومنیند برنده بزرگ.
به همراه یکی اسمایل های یاهو...فرقی نمی کند ...دردسترس ترینشان.

!dream about u baby!

قبل از ادلمه باقی مطالب بریم سراغ عاشقانه ترین های من درباره دوست داشتنی ترین خاطره اتاق .

اصلا شاشیدم تو ادامه مطالب ... خب یک کم وایسیم بوی این شاشه بپره ...
...
...
...
...
...

خب پرید .


عزیزم
دوستت دارم
به اندازه تمام انگشتانم
به اندازه تمام حجمی که دستان بازم نشان می دهند
به اندازه تمام فشاری که بازوانم می تواند تو را در بغل جمع کند .
به اندازه تمام صدا هایی که در تو گم شدند .
به اندازه تمام اشک هایی که در خودت جا دادی .

دوستت دارم
به خاطر خنکی پشتت .
به خاطر شعله های سردی که زیر سرم روشن می کردی و ارواح آیندگان هم نمی درکند که چه رویاهایی که در سرم نپختی .

عاشقانه و صمیمانه به بهترین رفیقم
بالش دوست داشتنی .



***

بوی پنجره را شنیده اید ؟
بوی پشت پنجره را چطور ؟
بوی ایستاده در پشت پنجره را چطور ؟

نویسنده : یخه گرد پشمالو زاده .
زمان : عهد من و او
مکان : کنار لباس های گرم و تاره کنده شده
شماره شناسنامه : xL
محل تولد : نزدیک قندان
مذهب : چوب پرست 12 امامی
آب نبات مورد علاقه : سماق
گناه کبیره : گرداندن 100 گردن در روز .
وضعیت تاهل : قادر به تمیز چوچول از دودول
بیماری : خود چوب رختی بینی بی حد
شیواری : به این خواننده علافمند .


***

آهای تکه ان !
من از آن آدم هایی هستم که هر چند هزار سال یکبار آزارم به یک کلونی میکروب می رسد .
این تطابق زمانی از شانس بد شماس نه وسواس کون نشسته ای مثل من !


***

این وبلاگ بی نظیر و شایسته ستایش که من هیچ حدسی نمیزنم در باره نویسنده اش !!!،
هـــــــــوم

به هر حال بی ادب و بیمار واژه های بزرگی هستند که انقدر درباره آدم های نفهم استفاده شده اند
آدم رویش نمی شود در مورد
آدم های مودب ماردار آنها را به کار ببرد .

ابتدای جاده

Sunday, February 12, 2006

خب برای شروع می رویم سراغ سنجابی هایی که امروز یک پیرمرد الدنگ نزدیک پلاسکو حراج کرده بود .
مفت ، دانه ای 12 تومان باقفس .
سنجاب بالایی از اطرافش می ترسید ،
دختر هایی که صدایی زیر در میاوردند مثل خفاش ها
پسر کوچکی با تکه کاغذی از شکاف های بین میله ها هر از گاه یورش می برد .
برعکس سنجاب پایینی خوابیده بود .
خواب ِخواب .
تصور اینکه صبح سنجاب خانوم دارد در اضطراب و سرعت مانیتورم رو می جود .
یا اینکه چند لحظه بعدش من دارم سنجاب را در کمال دقت و آرامش می جوم .

***


لحظاتی هستند که در شهر دیگری اتفاق افتادند .
لحظاتی هستند که تعداد بسیاری فن در اطراف دارند روح گرم مارا با خود می برند و روحمان تمام نمی شود .
لحظاتی هستند از جنس عنکبوت هایی که به قانون بقا ماده(ان) اعتقاد ندارند .
لحظاتی هستند که هر چقدر هم که کشدارند در آنها فرصتی برای توقف نیس
لحظاتی هستند که سایه ندارند و در هیچ آینه ای به نمایش در نمی آیند .
لحظاتی هستند گذرا چون رقص دود سیگاری که با دقت کشیده شده .
لحظاتی هستند که پای هیچ ساعت دیجیتالی رقم نمی خورند و ساعت قدیمی کوکی می خواهند .
لحظاتی هستند که در هیچ تپه و کتاب و داستان و آهنگی ، رد پا و ویرگول و فصل بندی و ریتمی از خود بجای نمی گذارند.
لحظاتی هستند غیر قابل ثبت .
لحظاتی هستند که در اولین لحظه پس از آن فراموش می شوند برای ابد .
لحظاتی هستند که خود را خسته نکن ، بیادشان نمی آوری.


***

زندان مورد بحث ما مانند زندان های تمام فیلم هاس .
زندان واقعی نیس ، مملو از نور پردازی و زوایای خاص و ترک های بامورد و نقش های از پیش تعیین شده ،
ولی قهرمان داستان من متفاوت است ،
حشره ای کوچک است که ازین سلول به آن سلول می رود و در حالی که آواز هایی اساطیری از اجدادش زمزمه می کند .
زندگی را با طعم خرده امید های ریخته بر کف زندان می جود .
و زندایان همه خوابند و گاها سایه هاشان می لرزد همین .
و زندایان همه خوابند و گاها سایه هاشان می لرزد همین .
و زندایان همه خوابند و گاها سایه هاشان می لرزد همین .

خب سلام ، با اینکه در طول و عرض عمرم شاشیده ام به دانای کل .
در این قسمت از برنامه رابطه نزدیکی بین شخص اولتان و دانای کل دارد .
اِهِم .


***

اجازه بدین لطفا >>>> برای توصیف شهرم (همراه با ایجاز)احتیاج به تمرکز بیستری دارم .
تا پایان امشب یک راه حل منطقی برایش پیدا می کنیم .
نشد باشد برای فردا

***

یک جایی هست .
احتمالا مکانی در انتهای شب برفراز بلندترین تخت خواب دنیا .
که آدم باید بایستد در مقابل تمام درد هایش face to face

(با تمام التهاب بعد از دبستان های کودکی که میزنمش یا می خورم؟)
هر چه بیشتر قیافه کیرخرتر به خود بگیرد جواب قالب فبول تری می دهد به خدا .

[اگر لازم شد دستش را بگیرد ببرد به کنج های اروتیک و قسمت های دو لبه خانه که از دید این درد های نفهم خیلی متروک و خلوت و منزوی و اروتیک است ،
کمی معجون مخصوص به سلامتی کس و کونش
[ اغلبا این درد ها با گونی استعمال می شوند مسلما لطفا]
و حالت عکــاس هایی را به خود بگیرد که بعد از گرفتن عکس قرار است ترتیب مدل خود را بدهند ،
گرچه به ظاهر متمدن به نظر می رسند .
سپس در دردناک ترین position ممکن آنها را خشک کنید (با چیزی مثل جرقه ای که از پیاده روی در دنیای بار دار و تماس بادست بدست می آید.)
سپس همینطور که گوشه های تیز دندان های خود رو به رخ می کشید
در تردید دادن یا ندادن رهایشان کنید ،
در حالی که هنوز برمی گردی و نگاهش می کنی دور شو .]



***

برای باز کردن های در های چوبی باید صدای خاصی را با دقت بشنوی .
هر چه با اهمیت تر بشنوی و گوش هایت را آزار بدهی اتاق مفاهیم عمیق تری را برایت برملا می کند .
از تاریخی چند هزار ساله و خیالی که از لحظه بر خورد دستت با دستگیره پوکش رقم خورده .
این نکته خیلی دارای "جای تعمق "است .
انبار هایی که صدای برخورد قطرات آب بر زمینش را با چشمان از حدقه زده بیرون لمس کنی ،
گوشه کنار های دارند با بو هایی که هر یک بینی تو را به بکر ترین استخوان های مدفون راهنمایی می کنند .
استخوان هایی که بین دندان های هیچ سگ دیگری قرار نگرفته ،
چه برسد به اینکه لیسش زده باشند.

[می دانم اغلبشان زیر پوست خودت پنهان است .]

پ ن [ جای تعمق چیزی شبیه ناف است . ]

***

چیست این چراغ قوه بی قلاده که بی امان می دود .
این همه دالان تاریک ،
چیزی گم کرده ،
در این تصاویر سریع و آلبوم های پوسیده
به دنبال چیست .
مانند ویروس یاب ها به دنبال مشکلی برای راه حل خود می گردد انگار .
و ذهن ،
[از سر درماندگی می گویم ،]
که انگار هیچ وقت تمام نخواهد شد ،
دالان های دیگر در دالان دیگر و انتخاب مسیری با کمترین تعییر سرعت و فرمان ،





و بعد از مدتی :
اااااااااااااااااااااااااااوی
نفیری که انگار تمام تمام دندان های تابان پلیس را برای جویدن شیئی به یک نقطه فرا می خواند .
حس می کنی نور چرخنده و آبی و قرمز یکی از دالان ها را روشن کرده و
سیلاب خون است که دالان را فرا می گیرد تا لحظات دیگر ...
تا کی بند بیاید.
و چراغ قوه های خفه شده با باتری های یک بار مصرف که در گوشه ای نا معلوم دفن می شوند
یحتمل تا ابد ،
و شاید عفونی جهت رعایت احوالات لایه ادبی این روایت ،

این دالان ها هیچ آدرس و رد پایی از خود بجا نمی گذارند


***


[دقت کردید گاه چیز معیوب و پر اصطکاکی در ذهنتان به دنبال اتوبان می گردد و تمام مسیر مملو از خیابان های خلوتی می شود که هر چند متر به نور چراغ راهنمایی برخورد می کند که مستقل از رنگش که هیج اهمیتی ندارد در این تاریکی و تنهایی ، بیانگر چهار راههای بی انتها هستند ]
چرا هیچ پدالی برای این آهنگ با این تمپو ساخته نشده ،
تا کی باید بگردم برای جاده ای که ژنتیکش به این آهنگ بخورد.




***

بزن بغل و پیاده شو تا کمی در باره ویژگی های برترین و شیرین ترین و پر کاربرترین و عزیزترین عضو بدن صحبت کنیم .
حدس بزن !
حدس بزن !
حدس بزن !

تف
[کیرم دهن خودتو خونوادت اگر برای یک لحظه از ذهنت گذشت که تف عضو بدن نیست .]
تف یا انواع مذهبی و علمی ترش بزاق فی الواقع اهمیت و کاربرد فراوان دارد .
و می شود با تقریب خوبی به عنوان بهترین عامل تشخیص هویت {ببخشید} تشخیص شخصیت به کار رود .
نه شخصیت انسانش ها ، شخصیت خودش اهمیت بیشتری دارد.

مثلا در مسئله نه چندان مهمی مثل ازدواج شما قرار است یک عمر با تف طرف زندگی کنید .

و میشود پرستید این تف هایی که کش می یایند تا حدی که می توان با یک هورت برشان گرداند .
مملو هستند از زندگی و کش آمدن های صبح گاهی ،
گاهی پر هستند از حباب هایی که هر یک رویایی هستند که دنیایی را در خودشان مخفی کرده اند ،
[ شب عاشورا جوئل کوهن به خواب من آمد و با اتنقاد از این همه تشنگی اظهار داشت، آن سکانسی را که آن گراما فون قدیمی و کرم مو ها به نمایندگی از کل دنیا شناور شدند در انتهای "اوه بردار کجایی ؟" را در یکی ازین حباب های تف هایش دیده بود .]

اصولا ارزشش را آدم هایی می فهمند که با هر خمیازه به ارگاسم می رسند ، آنها معمولا می فهمند که چی چیزی مزه نیکوتین دهن را با هوس سیگار بعدی جایگزین می کند .

صورت کلی قضیه به صورت راحت حلقوم : نسبت آدم به تف مثل نسبت پیتزا به پنیر پیتزاس .
من خودم یه کلاب پنیر ساده را به پیتزا بدون پنیر درست حسابی ترجیح می دم .

حالا برویم سراغ تجسم راننده ای که به قدرت خود پی برده و ترمز کرده و از ماشین پیاده شده و روی زمین تف انداخته .
این انداختن تف مثل خرج کردن از همان روح بی پایان است . مثل فکر کردن و بی توقف دست کردن داخل گنجه و بیرون کشیدن
پرایسلس ثینگز .



***


حال می کنی کسی بالا سرت نیس خدای متشخص من .
قرار نیس هیچ ترتیب روایی اینجا حکومت کنه .
اینجا اتومبیل شخصی منه امشب ،
صدای آهنگامو میشنوی اگه بتونی پا به پای ماشین من بدوی .

***

به هر حال وقت آن است که سری بزنیم به اورژانس سرپایی اول جاده ،
جهت جلو گیری از توقف های متعدد .
همین اورژانسِ که تلوزیون های مردونه هر شب تبلیغش را می کنند .

بریم سراغ سر درش

اگر دوست دخمل تان شما را کنار گداشته و کنار دیگری گزیده
اگر گلدان هایتان و بغض هایتان وضعیت یکسانی پیدا کرده
اگر روزهایتان در هپروت به شب و خواب ختم می شوند .
اگر عاشق یک بازیگر دهه 60-70 شدید که تعداد چروک هایش رویایتان را آزار می دهد .
اگر فکر می کنید مهم تر از آنی هستید که فکر می کنند
اگر فکر می کنید کم اهمیت تر از آنچه هستید که فکر می کنید
اگر اینجانب همسایه مردم آزارتان شب تا صبح چراغش روشن است
اگر شما مادر جنده ها جای اینکه گوسفند مطلق باشید گاهی کمی می فهمید.[همان قدری که گوسفند مطلق باشید بهتر !]
اگر چرا برنره نمی شوید در ساحل هل پرتقالی
اگر چرا آرزوی خوابیدن با مزه رژ های ماندگار را به گور خواهید برد با طعم ازرائیلی
اگر بو بردید که کتاب و فیلم و موسیقی و کس و دراگ که نشد سقف زندگی
اگر گشادید و اگر تنگ
اگر گناه کارید و اگر بی خیال
اگر چرا ایمیل و مسیج و زنگ و کوفت غیر قابل پیش بینی ندارید
اگر به فلسفه علاقه دارید یا به توالت
اگر آبتان می آید وقتی می بینید ملت در خواب های شیرینتان خفه شدند و با استفاده از زبان اشاره تناسلی باهم ارتباط برقرار می کنند اگر ضرورت داشته باشد
[کیرم دهن خودتو خونوادت اگر برای یک لحظه از ذهنت گذشت که تف عضو تناسلی نیست .]
و یا اگر هر حالت های دیگر

همینجا سرپا بشاشید .


[من مرد متعهدی هستم . وقتی برای پسر ها هم نسخه صادر می کنم تخمانم میلرزد چه رسد به آنکه برای دختر ها صادر کنم.
پیش نهاد من برای دختر هایی که گرفتاری هایی مشابهی دارند همان پیشنهاد آخوند ها برای شیمیل ها و دوجنسی هاو ...است .
صبر!]

***

البته قرار است که تمرکز زا باشه ولی ضاهرا تمرکز گا بوده !
کمی دقت کنید .


***

یاد اسب های پسر دایی ام که هیچ وقت ندیدمشان بخیر
یاد دوست دختر شات گان بدستی که جه بهتر که نداشتم
یاد بروسلی بازی های خانگی و آرنولد بازی های خیابانی
یاد خداحاظی های ایرانی
یاد پتی بور ها در کوچه ها
یاد بلوغ با طعم وینستون و چسدود .
یاد آجیل های انتهای عید
یاد جلق های اولیه
یاد ساعت های شانه به دست تصمیم و انتخاب که پای آینه می گذشتند .
یاد التهاب گام اول .
یاد آدم هایی که به انتظار می نشستند .
یاد تلاش ها برای خوب بودن
یاد تلاش ها برای مطلوب بودن
باد تلاش ها برای معیوب بودن .
یاد کشف موسیقی
یاد اختراع دیدن فیلم و عکس
یاد تمام همزاد پنداری ها
یاد بهانه های نامربوط
یاد سر نخ های بی انتها
یاد انتهای ترسناک و برگشتن با کلاه خیس و چهره شطرنجی
یاد تمام دروغ های مصمم
یاد اصرار
یاد اصرار
یاد اصرار به خیر .
یاد آن زبان رمزی مخصوص خودم .
یاد آن نوشتن ها
یاد شمردن ها
یاد شمردن ها در زندگی بی حساب کتابم بخیر .



***

باور نمی کنید من چه گیجم .
خند تون می گیره.
جدی میگم
قول می دمم. به شرافتم.

***

بو هایی می آید .
که مربوط می شود به تلاش انگشت های
انگشتهایی که لحظه به لحظه تکامل می بابند .
و دریچه ها را جستجو می کنند .
همان مین های ضد کلیک میان اعداد دنیا .
بوی دنیا و روحی دیگر ...

تا حالا بوی نیاز را شنیده اید وقتی بلند می شوند
تا حالا به حرکت لب ها در جستجوی کلمات دقت کردید
تا حالا به مبدا های مسخره و نیرویی فوق العاده ای که هدایت می کنند به سمت مقصد توجه کردید .
ترس و التهاب و شهوت و نیاز
وای این معجونیس که سر کشیدنش هر بار کاسه مغزم را خالی و پر می کند .

این واقعه هیچ ربطی به این موقع یا هر موقعی ندارد ،
تنها زمانی که پریودت تمام شده باشد خودبه خود تر از هر چیز اتفاق می افتد .
منتهی باید تمام شده باشد.

اصلا نه گفتن بزرگترین خطاس ،
آدم درست و حسابی به هیچ چیز نه نمی گوید
این یک اصل کلیس که به هیچ چیز نباید گفت نه [به خدا و شیطان ،گناه و ثواب ، امانت و خیانت ...]

همین بوزینه ها ، همین حلقه های گم شده ای که به نه گفتن عادت کرده اند ریده اند به این کره خاکی
[آخه نر خر نه گفتن شد نشانه داشتن اختیار و انتخاب... وایسا با زبان اشاره حرف بزن اگه راست می گی!!! ]

آخر و عاقبت این بو ها هم از زبان دانشمندان و پیامبرانی که به توصیف و توجیه آخر و عاقبت معتادند بپرسید.من اینکاره نیستم


***

باقیش بماند ... باید بروم سراغ خودم...حدئقل صدبرابر حرف دیگر [کسشر] دارم.
اما چه کار کنم که دیگر باید بروم .
باقیش طلبتان....

DIS

Friday, February 10, 2006






I can tell you what they say in space
That our earth is too grey
But when the spirit is so digital
The body acts this way
That world was killing me
That world was killing me
Disassociative

The nervous systems down, the nervous systems down

I know

I can never get out of here
I don't want to just float in fear
A dead astronaut in space

Sometimes we walk like we were shot through our heads, my love
We write our song in space like we are already dead and gone
Your world was killing me
Your world was killing me
Disassociative
Your world was killing me
Your world was killing me
Disassociative

I can never get out of here
I don't want to just float in fear
A dead astronaut in space
The nervous systems down, the nervous systems down
I know





تلوزیون و اصالت تخمه

شبکه یک : کربلا چه سرزمین بزرگی بودی ، چه دلی داشتی، چگونه توانستی این بار مصیبت عزیم را تحمل کنی .
شبکه دو : کربلا لعنت بر تو ، ای سرزمین شوم ...
شبکه سه : کربلا در واقع همونطور که از اسمش پیداس سرزمین بلا و مصیبت است .
شبکه پنج : کربلا بهشت مردان خدا بود ، جایی که شاهد رقصیدن عشاق ...


***


یکی از شبکه ها استاد آخوند قوشن فکر : مداحان بزرگوار تورو بخدا فکر کنید و سخن بگویید ، وقتی می گویید امام حسین 1950نفر رو اونروز کشت اگر برای کشتن هر نفر 1 دقیقه زمان گذاشته باشه هم 30 ساعت طول میشه دروغ نگویید .[البته خیلی هم هم استدلال مستدلس نیس. مراجعه شود به فیلم های شجاع قلب و گلادیاتور یا تروی که ببینید که مل گیبسون و راسل کرو و برد پیت چگونه باور پذیر !با سرعت یک کشته پر سکند می جنگند . حالا امام حسین که جای خود دارد !!! ...]


شبکه دیگر و مداحی دیگر در همون اولین حمله عباس برای لحظاتی رفت 100 نفر رو کشت و برگشت و به حسین نگاهی کرد و ...


***

پخش شهیدان شهر فرهاد لحظاتی قبل از برافراشته شدن بیلاخ ها بر بام های شهر .


***


بالاخره امروز روشن شد .
این سریال بی سروتهی که یکروز در میون دنبال می کردم و
تخمه ها را در کنار بازی های خنده دار بازیگرانش بین دندان می گذاشتم .
از پژمان کسه و مارلون اکبری و
اون پسر بهرام ، عاشقِ خارکسده داستان
[ که نمی دانم چرا در تمام حرکاتش و حتی قیافه اش مهتاب کرامتی موج می زد] ،
در مجموع دو سریال بودند که یکی "چه کسی سرهنگ را خایه فنگ کرد؟" و
یکی سریال نمی دانم چی از شبکه دیگر بوده که از بس مهم و دارای فرم و محتوای قابل تمایز بودند .
این چنین است که آدم به اصالت تخمه پی می برد .

***

این روزها باید در گوشه های خیابان آرام زیرلب مرلین منسون جوید .
و درحالی که شمع های آخر را برای کوچه های تاریک ادامه مسیر و دختر های تصادفی غلاف کرد .
کلاه بر سر گذاشت و برای پربار بودن حسین پارتی در سال های آینده دعا های مبهمی خواند
و به سمت خانه حرکت کرد .

My lover s fun

Monday, February 6, 2006




My lover's gone
his boots no longer by my door
he left at dawn
and as I slept I felt him go
Returns no more
I will not watch the ocean
My lover's gone
no earthly ships will ever bring him home again
bring him home again

My lover's gone
I know that kiss will be my last
no more his song
the tune upon his lips has passed

I sing alone
while I watch the ocean
My lover's gone
no earthly ships will ever bring him home again
bring him home again


همینطور گوش می کنم آهنگ MY LOVER S GONE را
ابتدا احساس می کنم واقعا چقدر از تماشای اقیانوس متنفرم .
سپس یادم می افتد که در اطرافم
اقیانوسی برای تماشا ندارم و
طبعا خوشحال می شوم .


پ ن : البته این مطلب که این کسپرت اضافی
از حس عکس و متن می کاهد با آن تایتل مسخره
برنگارنده پوشیده نیس ،
ولی حالا این یک بار واقعیت پوشیده نماند بهتر است .







whats wrong with my bed

Sunday, February 5, 2006








تخت خواب خالی من
وحشت پوشالی من

شما که ملودی بینظیرش را نمی شنوید و بعد از مدتی کلماتش هم عوض می شود .

و با زیر تر شدن قسمت های دوم خالی و پوشالی ترسناک می شود.

بی خیالِ خالی من
خنده پوشالی من

و آهنگش هم دام دیم دیم دیم دام دیم دیم دیم دام دیم دیم دیم

صدای رژه رفتن سر باز ها که مدام محکم تر و کوبنده تر می شود همراه با تصاویری از پایشان و یا عاقبتشان میان خون

مربوط به تعطیلات آخر هفته و برنامه ای که تلوزیون پخش می کرد همراه با یک مجری با لباس
نظامی
در میان این تصاویر که در واقع تیتراژ آغازین برنامه بود تصویری از ماری که بر شاخه درختی که در بالای مسیر خاکی قرار گرفته و سر بازان از ان رد می شدند به چشم می خورد .
مار بسیار پت پهنی بود نه مثل این فک و فامیل های سانتیمانتالش ، کبری و غیره...
نقش و نگاری هم داشت که داشت که برای انسان ها اصلا جذاب نبود ولی مطمئنم برای مار
ها هم رعب آور بود .

و من می ترسیدم از تمام این تصاویر و آن صدای رژه لعنتی اما معتاد شده بودم به این تیتراژ .
مثل تیتراژ هاچ زنبور عسل و دست های در حال فرود آن آخوندک نبود که بعدا با شکار و گرفتن
انتقام از آخوندک ها ترسش برایم بریزد . اگر الان هم پخش شود ساکت می چسبم به پشتی
های آن زمان و فقط گوش می کنم.
مثل حالا که ضربات انگشتم روی تخت صدایش را در ذهنم زنده کرده .

بام بیم بیم بیم بام بیم بیم بیم
بام بیم بیم بیم بام بیم بیم بیم
بام بیم بیم بیم بام بیم بیم بیم
بام بیم بیم بیم بام بیم بیم بیم



بی خیالِ خالی من
خنده پوشالی من








زندگی من

Saturday, February 4, 2006






زندگی من ساعت دو شب با کنار زدن پتو از روی خودم شروع می شود .
در یخچال باز می شود .
کامپیوتر روشن می شود و من رو صندلی پرت می شوم.
گاهی تمامی این اعمال با کلافگیس .
این توهمات داستان گریز من گاه ضد قهرمان خود را اینقدر عاصی و کلافه می کند که بدبخت خب خنده اش می گیرد.
فرض کنید دوستم در راه است که بیاید عرق خوری ،
ماشینش تصادف میکند نزدیک خانه و طبق معمول من وارد دعوا می شوم .
پیر مرد صاحب تاکسی که چند تا مشت و لگد خورده تبدیل به دختری شرقاسیایی و زیباروی! می شود .
و در حالی که به پایم افتاده عاجزانه تقاضا می کند به او کنگ فو توا یاد بدهم
خب شما هم جای من باشید پتو را کنار می زنید که آبی به سرو رویتان بزنید .
مدت مدیدی طول می کشد که یادم بیاید دیشب شام خوردم یا نه .
در نهایت به ندای دلم اعتماد می کنم و راهی آشپز خانه می شوم.
نوع حرکت باز کردن یخچال و بستنش و پرت شدن روی صندلی دقیقا با همان کنار زدن پتو مطابقت دارد.
بدون اینکه اسپیکر را روشن کنم به عادت معمول چند آهنگ می گذارم و اینترنت .
سایت های مورد علاقه ، چک میل ، آفلاین ها و وبلاگ خودم .

می دانید من باید بسیار جذاب باشم ، بسیار .
برای خودم نه برای شما مادر قحبه ها .
آدم تنهایی مثل من
روزی که نتواند خود را بپرستد ،
روز مرگش خواهد بود .

پس ابتدا عکس منطبق با حال و هوایم را انتخاب می کنم ،
پای فتو شاپ تاثیر خود را به فرم و احساس عکس به خودم ثابت میکنم و سپس آن را
پست می کنم .

کمی به شماره ترم های مشروطی خودم 1و3 و5 و7 فکر می کنم آری 1357
خیلی هم با مزه نیس ولی برای یاد آوری بد نیس ، این مطلب را هم ضمیمه پستم می کنم .
در باره موضوعی هم برای پرتاب مجدد روی تخت خواب فکر می کنم که به آموزش کنگ فو به زن زیباروی شرقاسیه ای ! نینجامد .
و خب در این بین کار های متفاوت دیگری هم ممکن است انجام دهم که خیلی به شما ارتباط ندارد .
احساس ترس خاصی نسبت به ادامه زندگی به ترتیب فوق الذکر دارم .
نوعی وحشت آمیخته با هیجان و در عین حال بی خیالی.
بی خیال .
زندگی تمام می شود و تا فردا شب که به دنبال مسیر تازه ای برای خانه بگردم،
بدرود.











empty

Friday, February 3, 2006








We only come out at night, the days are much too bright
We only come out at night
And once again, you’ll pretend to know me well, my friends
And once again, I’ll pretend to know the way
Thru the empty space
Thru the secret places of the heart
We only come out at night, the days are much too bright
We only come out at night
I walk alone, I walk alone to find the way home
I’m on my own, I’m on my own to see the ways
That I can’t help the days, you will make it home o.k
I know you can, and you can
We only come out at night, the days are much too bright
We only come out at night
And once again, you’ll pretend to know that
There’s an end, that there’s an end to this begin
It will help you sleep at night
It will make it seem that right is always right
?Alright
We only come out at night

The Girl Who Used To Be

Thursday, February 2, 2006

She's The Girl Who Used To Be
In the town that can't remember
Just a face you use to see
In a show one past September
Another child star who didn't get far
as she hoped to
She's got re-runs for memories
She don't want sympathy
Or pity from me
She wants the chance to do it over
Just to prove that she can
There's no sympathy
Or pity from me
Just the chance to do it over
To prove that she can
She reads the want ads and haunts the bars
What she finds is next to nothing
She can push but just so far
And she's tired of being that someone
At the end of the line
She wants her day in the sun forever
Not much different from you and me
She's The Girl Who Used To Be
In the town that can't remember

The city sleeps below

Tuesday, January 31, 2006

وقتی تو گریه می کنی ، احساس اعتیاد می کنم .
اعتیاد به دروغ .

ولی میدانی که من عاشق فیلم های سینمایی هستم .
نه سریال های کش دار .

از بس تلقین جات بلعیده بودم باور نمی شد ،
به چه راحتی دکمه لباست را فشار دادم .
و خاموش شدی .



***



روی تخت خوابم شب ها که بیدارم هنوز احساس جالبی دارم .
که انگار بر بلند ترین نقطه شهر این تخت سلطنت را بنا کرده اند .

با اینکه از بلندی نمی ترسم خودم را از لبه ها دور می کنم و می پیجم زیر پتو تا واقعی تر باشد .
گاهی هم در حالی که با یک دست لبه را محکم گرفتم با دست دیگر دست تکان می دهم .
لابد ازین فاصله به اندازه کافی رستگار به نظر می رسم اگر رهگذری باشد.



***


برای ساعت های خاصی از خودم :

که چکمه هایم را به جاهای نامربوطی گیر می دهم .
قدم هایی که به اعتماد احتمال تا بالای زانو در برف فرو می رود و
سیگارها پنج دقیقه ای که روشن کردنشان گاها همین حدود طوی می کشد .

دلم می خواد از عابران بپرسم رستگاریم از این فاصله مشخص است یا نه؟
نگاهی به هفتاد هشتاد متری زیر پایم می کنم .
و منظره بدیع درختان دره که پوشیده از برف خاطرات زمستان های این چند ساله را زنده می کند .
در یک لحظه بخار تمام شیشه عینکم را فرا می گیرد .
این آه و درهم کشیدگی ابرو وباریک شدن چشمها
در لحظه بخارگرفتگی دنیا یک کارگردان ژاپنی کم دارد
تا از میان این سفیدی وهم آلود یک کیمونوی سفید و انبوهی از موهای سیاه لخت و بلند بیرون بکشد که با پاهای کوچک و قدم های کوچکتر خود نزدیک شود ،
بی هیچ دلیلی و در حالی که ابرو های خود را بالا می برد دو تا کوفته برنجی گرم از بین دستهایش پدیدار می شود .
گاز می زند تا من هم گاز بزنم .

یاد ماموریت نا تمامم میفتم و کله دوست کلافه از برف بازی .
دوباره گلوله برف گازخورده را برای پرتاب فشرده و آماده می کنم و با احتیاط به مسیر اصلی بر می گردم.

پ ن : نوستالوژی های زمستانی مک ممل در درکه .

یه کلمه انگلیسی مربوط

Monday, January 30, 2006

نمی دونم چرا حوصله م نمی کشه یکم به طلایه داران و سرداران ایرانی بد و بیراه بگم .
آخه چرا ، من که این همه کس پرت اینجا ول می دم .


***

مطالبی کوبنده و دندان شکن بر علیه ایسم های رایج .
اصلا باید مرده شور هرچیز رایج را گل گرفت .


***

دیگه تقریبا مطمئنم چه جوری میشم .

خیلی عصبی مثل بابام .
خیلی دور افتاده و بدون اظهار نظر منش مثل بابابزرگم .
خیلی بی خیال مثل خودم.


راضیم ، فقط اینکه دارم روز به روز غیر منطقی تر می شم ،
لابد باید جلوی این و اون خودمو آدمی حدئقل تا حدی منطقی نشون بدم رو اعصابمه .
که اونم مطمئنا حل می شه .


پ ن : تکلیف همه چیز روشنه ، حتی من و شما ،اگه عصبی و بی خیال از نظر منطقی تو ذهنت با هم جور در نمی یان .

حق وتُف

Sunday, January 29, 2006

گاهی باید به من هم حق حیات داد .
وچند حق دیگر به موازات آن مثل :
غافلگیری ، تهوع،تف ، خالی بندی و...

بله.

***


خب واقعیت امر اینکه کلی کسشر هست که حوصله تایپ کردنشو ندارم ولی خب
توجهتون رو به آخرین لینکی که در قسمت سمت چپ قرار گرفته جلب می کنم .
حالا غیر ازینکه کس های مامانی(گذشته از دماغ که قابل اصلاحه) هستن
برین سراغ این قسمت

خیلی خداس .
یکی باهاشون مکاتبه کنه کاملشو بگیره ازشون.
بعد به من هم بده.
البته بدون مکاتبه برام بفرسته .

مرسی


***

اگر بخوام این چند روز رو در چند واژه خلاصه کنم میگم :
most wanted ،تل ، شیشه ،spice ودرد بی کسی
ای کلمه آحر خیلی مهم و تاثیر گــذار بوده ،لذا درست و با تاکید بخونید : درد بی کُسی
چقدر هم درد داره ...
جووووون.

with the wind in the willows

Wednesday, January 25, 2006

بوی تعطیلات و سوغاتی ها
و دنیا که می چرخد بی حساب
دور سرمان
مستی را باید صرف داستان هایی از دهکده های قدیمی کرد
و خاله های ناتنی
که محبت های حساب شده خود را
گهگاه با آبنبات های شیرین بروز می دهند
در دست دختر های کوچک و زیبایی
با موهای بلند بلوند .

قدم زدن در ساحل رود خانه ای که از اینجا تا انتهای جهان را می شوید و پیش می رود
و قایقی که پدربزرگ می گوید برای جادوگر رود خانه است .
وسوسه سفر به دوردست ترین ها را در ذهن زنده و پریشان می کند
به همراه موج های آرام و کوچکی که تصویرش را دائما در آب مشوش می کند
و صدای مادر که ناگهان تو را دوان دوان به سمت خود باز می گرداند .

و پرواز پر سر و صدا و چند متری مرغ ها از دست خروس های همسایه
در سکوت گرم ظهر های تابستان
در انتظار سر گرمی های همیشگی بعد از ظهر و شیطانی های کوچک و نا خواسته
زمانی که خوابیدن ناگریزترین ناگزیر و
تخت خواب دلپذبر ترین واژه دنیاس .

و خوابیدن خوابیدن خوابیدن و

با مشارکت بی خیال ترین لایه های طبیعت دقایق عمر را به قتل رساندن .






سور اسرافیل

Tuesday, January 24, 2006

معمولا این تر کیب را زیاد از زبان من می شنوید
خفه شو ،...،حالشو ببر

منظور از ...در اینجا انواع فعل امر می باشد مثل بخور، بکن، بیا،بده، بکش، برین...

به عنوان مثال : خفه شو، بخند، حالشو ببر

والبته که قسمت اول و سوم هم بسیار مهمتر از قسمت دوم می باشد .
جایی گفتم خدمتتان :
باور کن حقیقت دارد .
تنها چیزی که تو نیاز داری باور است نه حقیقت .


***

گاهی برای جواب درستی که در دست داریم به دنبال سوال می گردیم .
مثل ماز های پیک شادی که باید خرگوش را از بین خطوط به خانه می رساندی ،
خب فرقی نمی کرد گاهی خانه را به خرگوش می رساندی.
هیچ فرقی ندارد نه برای من ،نه برای تو ،
نه برای خرگوش بی سر پناه
و نه خانه خالی از سکنه متروک .


امضا : دخملی با ریش های مخملی .

***

امشب مستند 5 اختصاص داشت به دوستان من ،
شاهکار های طبیعت ،

کاش می شد جایی بلندگویی در دست گرفت و
طوری که همه جهانیان آگاه شوند فریاد زد:

"من پنگوئن دوست دارم."

فی المجموع ناتمام

Saturday, January 21, 2006

احساس همدرکی با تمام همنوعان
به مناسبت ناتمامیمان
ذهن ناتمامان
بلوغ ناتمامان
فهم ناتمامان
لذت ناتمامان
فراموشی ناتمامان
قصه ناتمامان
جاده ناتمامان

وتمام مسائله مربوطه به این همه ناتمام مامان که هنوز قدم بر می دارند یا نه ؟
و این همه دانایی به آغاز و پیشگویی نسبت به پایانمان


پ ن : آری دلم می خواهد فقط از اواسط فیلم برایم بگویی و صحنه های جذاب مستقل از
ابتدا و انتها .



***

این دوستان رو دیدی خاطراتشون رو می چلونن و می سابن که وبلاگشون
سر پا بمونه با بویی مخلوط از واقعیت و واقعیت نمایی و پاور پذیری
و افشاگری و خود توجیه سازی
بروز عدد کانتر خاطرات چه جالب و احساس برجستگی در قسمت آلات تناسلی
و خود سوراخ شناسی و سلف شرت پرچم پنداری و هر چیز انی دیگر !؟

***

حالا از طرفی دیگه :
این که آنکه دانست زبان بست ،
یا ورژن جدید ترش دانست اگر و فقط اگر زبان بست ،
مثل اینکه خیلی جذابه! هان؟
منو یاد این دارو های معجزه گر با برچسب های متنوع و محتویات تقریبا مشابه پشت شیشه های عطاری ،
یاد سکانس های صامت و معنی دار و پوز خند های نقش اولهای نقش اول این فیلم های
کانسپچوال می انداره
که اکثرا به عنوان مسهل تجویز می شه.


***

شایدم مشکل از منه .
مثلا
از بس فیلم های این کفار ولد الّواط رو دیدم .
هر وقت حرف از مطالعه میشه .
یاد توالت فرنگی و آرامش و اتفاقی غریب الوقوع می افتم .
و دوربین که هیچ وقت در زاویه مناسبی نیس .
حتی یک بار برای احترام به علم احتمالات .


***

به هر حال :
نسلی که در کلافگی کوچه ها ، تسبیح می چرخاند در انتظار جسدی تصادفی .
تا راه بیفتد و پشت آن لااله الاالله بگوید و دستی زیر قبری بگیرد برای امروز .


***

نیز همدرکی با رودخانه ای که قایق تو را می برد و محتویات قایق و پس و پیشش را از
صدایی که از ضربات نیل یانگ بر می خیزد بر تار ها
حدس می زند ، بی توجه به آنچه درست حدس می زند یا چرا که نه؟


***

فی المجموع آنجایی هستیم که ایستاه ایم ،
گرچه باید آنجایی بود که باید بود .

...

Something That I'm Not

Friday, January 20, 2006

بی نظیره
آلبوم آخر مگادث

البته واسه 2004 هستش ،
ولی از دو روز که به دستم رسیده بیش از 5-6 ساعت گوشش کردم .
این دیو احمق کله گهی ، من نمی فهمم چه جور اینقدر شعور موسیقایی داره .

***

اون sms رو من هم دریافت کردم با نام این سایت فال حافظ می گیره .
تازه از یکی از دوستان .
ولی نرفت تو پاچم .

ابله قد گوز هم فکر نمی کنه ، اون یکی پروفسکل هم اسمش رو می ذاره دزدی !


***

ایرانی ها همه بازیگرند .


***

حیفم می آد:
این هم قسمتی از ..


As I climb onto your back, I will promise not to sting
I will tell you what you want to hear and not mean anything
Then I treat you like a dog as I shoot my venom in
You pretend you didn't know that I am a scorpion




***

گاهی ویرم می گیره
از ویر drug بگذریم این روزا رو چیزای عجیب غریب دیگه ای کلید کردم .
که جالبه واسه خودم.
مرور داستان های اول شب بهترین راه خودشناسیس !

***

آخ که من امشب یه بالش جادویی می خوام .
کنارم نرم و سفت شه .
واسه خنک شدنش نیازی به اینطرف و اونطرف کردنش نباشه .
پف کنه همراه با حباب های رویا هام و بترکه .
در مقابل کسشر های اضافیه خیالاتم عکس الغمل نشون بده .
قول بده قرضام رو بده .
بشه زیر گردنش رو نوازش کرد.
دستام گاز های کوچیک بگیره و هر وقت حس کرد گازش محکم بوده لیسش بزنه .
منطق خودش رو داشته باشه برای خوابوندن من ولی بخوابوندم .
شوخی شهرستانی هم نکنه صبح هم از زیر سرم در بره !

***


زیاد نگران نباش ,زور نزن .
گاهی باید ول کرد بعضی چیز ها را تا راه خودشان را باز کنند.


***


کاش به ازای آویزان گردانی های نیمه شب یه چیزی دست آدم می دادند .
جدا خون جاری در رگ های این بلاگ از چشمان قرمز و بی خواب من تغذیه می شود .

پ ن : چه تریپ انی در جمع


فعلا

انتهای شب

Tuesday, January 17, 2006

پدر اولین و آخرین بت تاریخ بوده و خواهد بود .
پدر یعنی پرستش .
سخاوت و سیاست .

هیچ چیز دردناک تر از فروپاشی حکومتش نیست .
هیچ چیز تلخ تر از دردل هایش نیست.

هیچ چیز مسموتر از تردیدهایش نیس در آستانه زوال.

هیچ چیز باور پذیر تر اعتراف به ناباوریش از پیر شدن نیس .
تصور روزی که لیوان در دست هایت بلرزد
نه برای یک لحظه ، برای همیشه.

چه داستانی سرد تر از داستان پدر و دست هایش است .
و گرمتر از ناشناخته ترین و عمیق ترین ارتباطی که یک پروردگار با مخلوق خود دارد.
پروردگاری که تا آخرین لحظاتش از زخم تکه ای که از خود بریده خون جاریس .



و در انتهای شب
هیچ چیز لذت بخش تر و گره خورده تر از خیابان گردی های پدر و پسر بزرگش نیس .

چوب سوزی

در آستانه آغاز روزی دیگر
دقیقا وقتی که می خواهی نفسی تازه کنی
فرصت می کنی به جاده ها و مسابقه ها و میانبر ها فکر کنی
واینکه چقدر باید بی وقفه بدوی

کنار چوب هایی که به سرعت تمام می شوند و خاکستر
به جنازه پیت حلبی ، جهنم این تکه چوب های تر نگاه می کنی
ایستاده سر پا سیاه و پاره و استوار و خشن

و مردی که از قسمت کردن گرمایش با من چندان راضی به نظر می رسد.

سیگارم را روشن می کنم

کاملا مرده

Monday, January 16, 2006

هنوز که هنوزه وقتی خیلی پرت می شوم
این را می خوانم :


قسم به انگشت کوچک پایت در دهانم
قسم به شاشیدن زیر دوش آب گرم
قسم به دختری که بوی گند فلسفه نمیدهد
قسم به 3 تلمبه ی آخر
قسم به بوی کرم های مادرم
قسم به پسرهایی که با دهن کجی آدامس در دهانشان نمیگردانند
قسم به خدایی که مثل روح جواب سلام نمیدهد
قسم به سولوی پیانوی اول شب
قسم به قرص هایی که ماهی یک هفته میخوری
قسم به کتاب هایی که دانلود کردم و هنوز نخواندم
قسم به قاه قاه خندیدن به گور پدر بازماندگان
قسم به فیش فینگر
قسم به آتش که شوخی ندارد
قسم به پرنده ای که پف میکند
قسم به لحظه ای که میفهمم خواب حتمی است
قسم به تنی که بی جانش میکنم
قسم به اسکادای گرافیتی
قسم به وقتی که میپیچد "نع"
قسم به زنگ بی هنگام تلفن
قسم به چشمان هشیار بعد از جلق
قسم به آنکه از رنگ ها میترسد
قسم به آنکه در بی رنگی میرقصد
قسم به او که هر لحظه خودش را میکشد و زنده ترین است
قسم به فصل افسردگی های خیابانی
قسم به کلامی که آموختنش گنگ میکند
قسم به نجیب ترین هرزه ی عالم
قسم به آنکه خونش بر دستان قاتلش بوسه میزند
قسم به روزی که دیگر نباشم
قسم به عمق پوچی
قسم به کرختی و راحتی عادت

زندگی را دوست دارم
به کوری چشم هر که پوزه اش میخندد




وخب مثل فنر عمل می کند اینطور مواقع


***

آدم هایی که همه چیزشان را در طبق اخلاص مثل آدامس می جوند .
و فکر می کنند اتفاقاتشان را باید بازگو کنند
و چه استثنایی اند
به شدت در حال تقسیم سلولی هستند .


بر عکس آدم هایی که همیشه چیز هایی برای مخفی کردن دارند حتی از فکرشان .
این گونه کمیاب و بی نیاز واقعا ستودنی هستند .


***

چند وقتیس احساس فرود می کنم .
نه آن احساس یاس ابلهانه ،
یک احساس که از آگاهی نسبت به رد شدن ماکسیمم انرژی خود ناشی می شود .
نمی دانم تجربه کرده اید یا نه ؟


***

از آنجایی که من یه سری دوره ها رو نگذروندم گویا !
باید برم کلاس آموزشی .
موش بخوره نوگلان این مرزو بوم رو !


***


بهر حال تا ساعاتی بعد امتحانات تمام می شود و فصل کاری این ترم آغاز می شود .
واقعا این یک هفته کار سختی در پیش دارم.


***

یکی از دوستای قدیمیم
ازدواج کرده .
خوابش رو دیدمچند شب پیش که مرده .
زنگ زدم فرداش بهش که حالش رو بپرسم و این حرفا
گوشی رو که برداشت از همون سلام گفتنش با لحن" قائدتا باید خوشحال"ش
چیز خاصی نگفت ولی فهمیدم که کاملا مرده .

کیریترین پست ممکن

Sunday, January 15, 2006


اینهم خب برای ایام امتحانات













***

یک بار دیگر قسم به شکاف زیر ناف
بدانید زندگی رکیک تر ازین تعاریف کت و شلواریس دلبندان ملوسم.
لذا اگر جدا نسبت به زبان مادریتان اینقدر حساسید چیزی نگویید که من دهان و زبان که هیچ
جاهای دیگر مادرو مادریتان را در دستور کار قرار دهم .

با تشکر قبلی ،،،

رینگرانی با قیلی ویلی

Friday, January 13, 2006

مثل
بحران کودکی که با آرشیو کردن کیهان بچه ها حلش می کردی یا
بحران جوانی که با بستن ساعت های مردانه یا بند هایی به وسعت گرداگرد ماتحت مادر بزرگت از پسش بر می آمدی یا
بحران هویت که با گذاشتن تعدادی عکس های 3*4 در کیف های جیبی بر طرف می شد یا
بحران فلسفی که با چند کام کوچولو مالبرو با مزه رژ های سه تا صد تومانی دخترهای آزمایشگاهی بند می آمد .

من مطمئنم از پس این یکی هم بر می آیید ...

اصلا شک ندارم .

آمّا ، نگرانی من از سوراخ دیگری ناشی و نشت وختم به تشت می شود ،دوست جون .

پ ن : برای آنها که می دانند :حتی امشب هم .

realy realy

Wednesday, January 11, 2006

من گاهی نگران میشم براتون.
راس می گم .

still feel u Mr niceguy

تلفن ها برای هیچ کس به صدا در نمی آید .
تنها این "Down So Long" مایه امید این روز هاس .
بخوان برای باز 1983ام .
"نگارنده : هنوز هم فکر می کنم بزرگترین گنده گوزی دنیا بودم . ....lol"
وقتی می گویی




?????
The sun sets across the 0 cean
I'm a thousasnd mile 0 from anywhere
And my pocketbook and my heart
Both just got 0 0 st ole le le le le n
And the sun act like she don't even care
?????
The wind blows cold when you reach the top
Feels like somebody's face is stuck to the bottom of my shoe
Got a plastic jesus and a ????? corner of my room
Got everybody but you tellin' me what to do














زنده زنده میمیرم برایت.

***

چراغ قوه ها را خاموش کنید احمق ها ؛ می خواهم بخوابم .
هنوز به دنبال دلایلم می گردد .

***

ساعت ها بحث بر سر آینده
دقیقترش ، هزاران دقیقه بحث بر سر آینده ،
اینجوری شاید بفهمی ده ها هزار ثانیه ،میلیون ها صدم ثانیه ، بحث بر سر آینده !!!

***

درد کشیدم این چند روز
در حد مرگ
تا اینکه به تشنج افتادم .
حالا دلم می خواد یه نفر در مورد درد عشق و زخم زندگی صحبت کنه که جمعیت خانوادش رو دو برابر کنم .
آقای دکتر فرمودن دردت با درد جراحی لثه و دندون یه اندازه بوده .البته بدون بی هوشی موضعی چون کانال عصب هام بر اثر پوسیدگی نه تنها عفونی شده بلکه باز شده،
الان اونقدر آرومم .

اونقدر آرومم که باورش برای خودم هم سخته .

***

ذوق ادبی برادر ما هم که بعد ازشکوفایی چس فیل الدوله تورینی دلپیرو ، گل کرده :
"زمستان بهار سیگاری هاس"

بهر حال بیا تا من اون میز مذاکره رو رو سرت خراب کنم .
منم خیلی کلاسیکم به خدا ، هم توریچللی ،باتیستوتا و کیزا رو تو زمین می بینم .

چقدر من باحالم

Monday, January 9, 2006

هر کی با فرم بهتری صورت مسئله رو پاک کرد .
آره اون برنده اس .

رنگین کمان شبانه

Saturday, January 7, 2006

و تو اریجینالش را می خواهی
مانند ستاره های فیلم های قدیمی
که گاها در شش پایی سطح زمین تشریف دارند .
غیر قابل دسترس مطلق

***

افکار مغشوش بی ربط امشب هم می آیند و می روند :

{از اون طرف به زور صدایی می آد :
مرسی عزیزم .
هوس مادمازل شوید چیزی نیس که از سر من بپره .
اصلا مگه مادمازل شوید تیوپه که هوسش بره و برگرده.
مادمازل شوید وسوسه ایه که تمومی نداره .

برگرد به 10 ثانیه قبل :
کنترل تلوزیون رو می دَم دست خانم شوید .
خانم شوید می گه : مرسی عزیزم .
پرستش خانم شوید چیزی نیس که پایان پذیر باشه .
اصلا مگه خانم شوید کنترله که بروه و برگرده.
خانم شوید مثل بتی می مونه که پایان نداره .

ادامه 10 ثانیه قبل :
آکواریوم می شکنه و آب تموم خونه رو برمیداره ،
حتی برای چند لحظه به سقف می رسه و بعد فرو کش می کنه .
همینطور که من تو اون شلوغی و بلبشو که به زور خودم روی آب نگه داشتم دنبال کنترل تلوزیون می گشتمو هنوز می گردم و هر از چند گاه گردنم رو بر می گردونم و می بینم که دلفین کوچولو چطور در لحظات آخر عمرش داره خودش رو واسه مادمازل لوس می کنه !
بعدش که خودم رو کنار چشم های گریان خانم و جسد دلفین کوچولو می رسونم و دمم رو تکون می دم .
خانم کنترل رو از بین دندون هام می کشه بیرون و پرتش می کنه یه طرف و داد می زنه : برو گم شو وو وو و








می آم که لیسش بزنم اما با دستاش کنارم می زنه و گریه کنان و یواش میگه ولم کن
همین طور که سرم رو میندازم پایین و آروم بر می گردم دنبال کنترل
یادم می آد تو قسمت قبل من نقش دلفین کوچولو رو ایفا می کردم و الان باید تو بغل مادمازل می بودم .}


***

رنگین کمان انتهای شب تلوزیون برایت سوت بلبلی می زند .
دستت را دراز می کنی ولی به کنترل تلوزیون نمی رسد .
بلند می شوی و با دستت خاموشش می کنی .


دی اِند



ارجاع شود به 10 ثانیه اول آهنگ ESTRANGED از guns n roses ؛ فقط همان 10 ثانیه اش که بیش از هزاران بار گوش
داده ام و نیز قدر دانی ویژه از دکمه هرز شده Winamp.

Friday, January 6, 2006

کاش همه مردم شب ها بیدار می ماندند.
آن وقت من با خیال راحت اول وقت شب ها می خوابیدم .


***

هر زمان قسمت پیوسته ای از زندگی ام را برایتان تعریف کردم
که در آن جلق زدن جایی نداشت .
آگاه باشید خالی بستم مثل سگ .


البته اگر می توانید به این پستم اعتماد کنید امضا : همان دروغ گوی کثیف .

***

قورباغه سبز دهن گشاد موجود جالبی است ،
مخصوصاً قسمت کیون تنگش !!

امضا : رفیق همان دروغ گوی کثیف

***

انی کسشر الس ؟

نه فعلا .

گهگاهی

Thursday, January 5, 2006

گاهی زندگی بوی نم می گیرد .
گاهی مانیتور انگار که بخار گرفته ،تار می شود .
گاهی اول از خانه میزنی بیرون سپس به دلیلش می اندیشی .
گاهی رویا ها محصور می شوند در تنگ های بلوری براق .
گاهی سینما ها مجانی می شوند در سطح شهر .
گاهی آقای پلیس سوت می زند و همه همزمان سرفه می کنند .
گاهی هم همه باهم چتر ها را باز می کنند انگار موتور خیابان نقص فنی پیدا کرده باشد و همه در حال سقوط باشند .
گاهی ساعت ها و عقربه هاشان رشد می کنند .
گاهی خیابان ها کوتاه می شوند .
گاهی پول هایم تمام می شوند و چوب خطم پر و سیگار هایم مگنا .
گاهی چراغ های راه به شکل مبهمی جفتگیری می کنند .
گاهی مقیاس ها می خندد .
گاهی رهگذر ها غیب می شوند .
گاهی شهر تنها میماند .
گاهی ماهی گیران انگشت هایشان را طعمه می کنند .
گاهی ماهی ها با دهن کجی آدامس هایشان را می جوند .
گاهی دنیایت منجمد می شود از بالا .
گاهی بهشت را بین پاهای دختری نا شناس در کافی شاپی تنگ قسمت می کنند.
گاهی دختر های خوب قلب های خود را برای پیوند به بیماران هدیه می کنند .
گاهی هم انگار که قبلا نوک سینه هاشان و گوشت باسنشان .
گاهی اگر به خانه بر گردم خانه ام را اشغال کرده اند یهودیان بی خانمان با قیافه های کلاسیکشان .
گاهی با جوراب هایم می توان یک داستان پست مدرن جنایی ترتیب داد .
گاهی با مو هایم در کوچه هایی مملو از پنجره آشپزخانه می توان از هوس شوید پلو هلاک شد .
گاهی دنیا ناخودگاه-درجه میچرخد ، من چرا اینطرفی می روم
گاهی زمین گرد است ،خب چه فرقی می کرد ازان طرف می رفتم.
گاهی در آینه عکس پدر را می بینم .
گاهی به همه مشکوکم از رمین و زمان و نبات و حیوان و آب و باد و آسمان و انسان و انسان و انسان و...
گاهی له له می زنم برای انتقام با زبانی دراز مثل سگ های حشری گوش نبریده .
گاهی حسرت قدرت پروردگاری در وجودم می پیچد .
گاهی اره برقی های اتاق های تاریک و صلیب های برافراشته آسمان خاکستری را در ذهنم را نمی توان شمرد .
گاهی تصویرم بر محور خیابان قدم می زند آرام ولی دستهایم روی گوشهایم است و از صدای جیق هایم در حال کر شدنم .
گاهی هم بر عکس تصویر فوق الذکر ثابت و خندان در کنار رهگذران متعجب ، در حال پرواز هستم با تمام آدمها.
گاهی تختم انقدر فنری است که نگو .
گاهی مثل یک شیطونک ایده آل تنها نیاز به یک نیروی کوجولو دارم .
گاهی چون دودی که در کارتون ها نماد بوی غذاس پر می کشم در سوراخ بینی ها .
گاهی همزمان از اسپیکر ها نوای اغواگر پری های دریایی می آید .
گاهی تنها رویداد قابل توجه دنیا هستم . اهههِم
گاهی چرا اینقدر دور افتاده ام
گاهی از ته دل می خندم فاطی جک های بی مزه تان .
گاهی ار ته ما تحت جلوی گریه کردنم را می گیرم .
گاهی هم البته به نفع کارخانه های محروم دستمال کاغذی سازی می ترکم دیگر .
گاهی می بینیدم و می گویید عجب مغرور خودشیفته خود خواهی که حق دارید گرچه حق با من است .
گاهی می گویید چه کسخل بامزه ای و شاید چه خوش سرو زبان
گاهی هم چه زبر و خشک و چه غیر اجتماعی و منزوی
گاهی هم حتی دیده شده چه دخترگریز و چه کسلیس وچه وابسته و چه غیر متعهد
گاهی به همین راحتی تکلیف آدم رو هوا می ماند با واژه ها و زبان و آدم ها و آینه و تخم هایش
گاهی شیواری و کتیل و نورا جونز و جف باکلی
گاهی مگادث و پینک و تام یورک و کرت کوبین و دفتونز و مرلین منسون و تول و غیره
گاهی هم "دنیا دیگه مثل تو نداره نداره نمی تونه بیاره " بله ، تازه اسمش هم بنیامین است .
گاهی باید دست تکان داد و انگار چیز غمگینی در آدم می لرزد
گاهی از جنس ترس است یا فراموشی یا هردو
گاهی حس می کنم تمام نانوغم ها و میکرو غصه هایم از همین دو کلمه مذکور ناشی می شود
گاهی حتی از هم مستقل نیستند .
گاهی من هم بازی ریاضی طرخ می کنم شاید
گاهی هم انگشت به دهان مسائلم را از روی راه حل هاشان نمی توانم حل کنم .
گاهی معما ها با جواب و بی جواب به زمان نیاز دارند .
گاهی انسانها را باید در کنار هم چید .
گاهی باید در ظرف تنهایی رید .
گاهی باید گرم باشیم و جمع گرچه منظور من تنها از نیاز من ناشی شود .
گاهی باید بعضی از وسایلم دور بریزم یا حدئقل در انبار بمانند وسائل برای روزی که بخندم با یاد این مسائل .
گاهی می توان بینهایت سطر بی ربط و با ربط را با گاهی شروع کنم و خیال خودم را راحت کنم از هر تناقضی
گاهی هم خب خسته شدم ، باید بروم.

bing for bomething bad

Tuesday, January 3, 2006

گاهی فقط به خاطر اینکه یه صدایی شنیدی
و گر نه هیچ وقت ننه بابات رو این موقع هااینجا ندیدی


ما می افتادیم نیمه جون لای برگ های زرد
می سوختیم تا آخرین مولکول توتون تو این هوای سرد

تو در می رفتی و آروم پنجره تراس رو می بستی
کاشکی همه می دونستن که تو چه حیوون کسکشی هستی

آخه گاهی پرتمون می کنی تو خونه همسایه
یا پشت در انتهای بن بست تو خلوت شبونه یه مشت معتاد بی خایه


گاهی فقط با زمزمه ی یه ملودی کوتاه
باهم گر می گرفتیم تو این آسمون از نفرین شب مونده تار و سیاه


اما هیچ وقت نشد هیچ وقت که تا آخرش بسوزی پا به پای من
همیشه با عجله بدون هیچ حس محسوسانه کام می گرفتی ، اوه نه خدای من


یعنی فقط به خاطر اینکه یه صدای کوچولو می شنیدی
تو که میدونی هیچ وقت ننه بابات رو این موقع ها کنارت ندیدی


اصلا با خودت فکر می کردی ما سیگار ها هم یه روحیم در هزاران بدن؟
ما هم کابوس می شیم ؛ می افتیم به جونت ،می یام زیر پتوت ، ولت نمی کنیم حتی تو کفن


ما ها هم می فهمیم درد نرفتن رو تا انتهای راه
می ها هم می شنویم اون صدای مرموز وشهوتناک رو از انتهای چاه


راستی یادته 16 سالت بود مارو الکی چسدود می کردی جلو دخترا
شیش سالگیت چی ؟ با پسردایی تو دستشویی پارک مهر ، یه نخ بهمن دود کردین فوت کردین تو هوا


می بینی حافظه ام چقدر قویه ، میتونم سرت رو گرم کنم تا آخرین تیکه ها
کسکش امشب ولم نکنی تو این هوای سرد بسوزم تنهایی مثل اون موقع ها


فقط به خاطر اینکه حالا یه صدایی شنیدی
ما رو بندازی رو زمین با اینکه هیچ وقت ننه بابات رو این موقع ها اینجا ندیدی


اونا که می دونن سیگار می کشی مثل سگ
پس چرا خیال خودتو راحت نمی کنی ابله کس مشنگ

حالا بیخیال کام های آخره حالشو ببر دمخور کسخل من
که تخت خواب امشب هم مثل هرشب داره آماده میشه واسه پریدن

شاید که درسته هیج وقت هیچ صدایی نشنیدم
ولی دلم می خواس که ریخت انشون رو این موقع ها کنار خودم ببینم .



ترانه غمبار سیگار های ناتمام گم شده در برگ های پاییز و سرمای زمستان تراس و جارو خواهد شده در خانه تکانی قبل از بهار و نگاه های سنگین و فراموشی محض در تابستان سبز




امضا : یک دروغگوی کثیف .

hooom...just like that

Saturday, December 31, 2005


فرار مغزها

Wednesday, December 28, 2005

نزدیکی بیجا مانع کسب است.
آدم ها هم چون آواز دهل از دور خوش ند.


***

نیز آدم ها تنها شبها به هنگام خواب آنهم برای لحظاتی کوتاه
موفق به درک حالت مانای حود می شوند .

نگران نباشید چیزی که زیاد است بعد از مرگ steady state !!!


***

این تنوعِ بیمار ، که مثل تخت بیمارستان و ملافه اش و در و دیوار . کف و سقفش وخانم پرستار ، ساق هایش و کاغذهای دکتر و قرص هایش سفید است وسفید است وسفید است و سفید است و سفید است وسفید است.
خیلی یکنواخت شده ؛
باور کن .



***

یک چیز دیگر پدر مقدس : هیچ خری توشه کوه نوردان را با نمونه آزمایشگاهی آب های مسموم ، تخمدان خیس گراز خشک شده ، ناو هواپیما بر ،ماشین لباس شویی حایر ،طرح های عمرانی پر افتخار دولت : از صد تار مو تا صد هزار تار مو ،مسابفه تلفنی ، کیک زرد و چای سرد، پیرمرد پیر و پیر زن جوان ،پیانوی دست دوم روس و ماده ببر ناناز لوس و غیره پر نمی کند .

حالا وزنش به کنار چون توانا بود هر که دانا بود
ولی ربطش هم مهم است دیگر
نه ؟ !


در عوض کیست که نداند
کتاب مقدس بهترین ره توشه برای کلیسانوردیس.

چقدر باید تلفات ببینم تا خفه شم یا منفجر گردد این جعبه سیاه ؟
کو گوش شنوا یاور گوگوش خوش صدا ،


***


هروقت خیلی مغزم ، ایستاده ام با شمایی سر به سر مملو از کیر خر
سپس گیج و ویج چون هویج به خود می آیم و چراغ های دم دست را خاموش می کنم .
در نهایت هم تا بی نهایت مثل گلوله فرار می کنم از کنار تان و سر و صدایش را بعدا می شنوید مثل حالا اگر می شنوید .



پ ن: از مقدمه کتاب ادبیات غنی شده بالای 90% در پنج دقیقه،انتشارات لاپالچرز ،مهندس الف های فلایینگ ،

مــــرد بهنگام

Tuesday, December 27, 2005

مرد بهنگام
و اینک (غلیظ تر با فشار بر مرد و تاکید بر صفت)مرد بهنگام .
(وان مور تایم)
مــــــــــرد بهنگـــام

آیا این نامه ها تا دمه مرگ ، کسچرخ ،مسچرغ ایول!
آیا دوباره به من آدرس جدید وبلاگش را خواهد گفت .

روزمرگی های مــــرد بهنگام .

there s no way to return

Saturday, December 24, 2005

نویسنده در همان رویا داستان خود را پایان می دهد و
و به واقعیت دیگر باز نمی گردد .

تا واقعی تر باشد .

بیماری شایعی که در خانه هر نویسنده ای که سرش به تنش بیارزد می نشیند.

?did they get you to trade?

این رو جا انداختم .
گاهی بازنده بودن حس بهتری نسبت به برنده بودن دارد عزیزم .

نظر تو هم همینه دیگه .

پستی به آینده

Friday, December 23, 2005

این پستی به آینده که تو لینک هام گذاشتم واقعا ایده جالبیه ها
مثلا میشه آدم برای تولد 80 سالگیش اون موقع که کسی اطرافش نیس از حالا یه میل به خودش بزنه و بگه بمیر دیگه بسه.بکن بیرون از زندگی.
یا چه بدونم یه پست با ذکر نام برای 400 سال بعد وهر چی فحشه بکشه به سر و جونه حکومت وقته ایران که مطمئنا یه گهیه تو همین اردر و زیرش بنویسه حالا می خواین فیلترم کنین یا بازداشت کسکشا...نمی تونین حتی کیرمو بخورین...چون اونم کرمای گشنه تر از شما خوردن قبلا.
یا مثلا به پست برای 1200 سال بعد زمان ظهور آقا وبرپایی عدالت در دنیا .
ضمن اینکه یه عکس بیلاخ ضمیمه پست می کنیم ،از حال و حول و عیش و نوش خودمون می گیم تا کون مومنین بسوزه .
یا 2100 سال بعد از علی دایی بازیکن تیم ملی به خاطر بیش از دو هزاره تلاش و کوشش برای تیم ملی تمجید تشکر می کنیم.

how does it feel

Thursday, December 22, 2005

تکرار میشه 3 2 1

Tuesday, December 20, 2005

و این منم مردی عادی...
در آستانه فصل پالتو و بخاری

خیانت

خیانت قبل از هر چیز خائن را می سوزاند.
ریشه هایش را...


***

خاکسترهایی که احساس شوکت می کنند ، ترحم آورترین داستان هایی هستند که باد با خود می برد .

***


پ ن:
اینجا صورت مسئله خائن مستهلک است فقط . نه هیچ خر دیگری ،می فهمید که؟

خوبی هاپو !

Monday, December 19, 2005

EDITED...

به هر حال همه می دونین که من آدم خوبی نیستم مثه شما .
من بی جنبه و عصبی و غیر منطقی ام .

گه یه گدا یا یه پیرمرد بدبخت تو خیابون بهم گیر بده خشتکش رو میکشم رو سرش .
(بارها شده)

حال هم نمی کنم کسی با من احساس تحبیبش بگیره .
حوصله و نیازی هم ندارم که خودم رو توجیه کنم . بودی کی وار
...

اگرم الان این پست رو ادیت کردم به خاطر این هاپوی پروفوسکل نیس به خاطر اینه که دیدم تو این یکی بلاگم جنده بازی در نیارم.

lمکث

چیزهایی غیر از خواب یا بیداری وجود دارند.
حاضرم تمام خواب و بیداری هایم را به کسی که می فهمد چه می گویم پیشکش کنم .


***


آدم هایی مثل من کمتر تعلق را احساس می کنند .
به جای حرکت نوسانی آرام که دامنه اش در عرض مسیر پهن شود .
طول آن را به شتاب طی می کنم و دوباره برمی گردم و دوباره از نو و زیگزاگی عرض مسیر را هم لمس می کنم .
بنابرین همیشه چیز های زیادی دارم برای چیدن در کنار هم .
زمان های نامربوط و گسسسته ای که به یک خاطره ام شکل می دهد .
ولی مانند احمق ها می دوم تا انتها .
و مانند دیوانه ها بر می گردم
و قسمتهای پیر و چرو کش را بازیابی می کنم گهگاه ،
نه هنگامی که می روم حس تعلقم آنقدر قوی است که مرا نگه دارد
و نه بقایای خاطراتم و پس ماند زندگی ارزش غرق شدن را دارد .
ولی...


***

ولی یک حضور کش دار مانند سدی دز مسیر که هر بار سرعتم را کم می کند

و مکث


و م ک ث



م

ک

ث


...


کسی که تصویرش در خاطرت نمانده است .
و هیچ وقت نمی توانی تصورش کنی و از او قصه بسازی تا عادی شود و فراموش .
و این نقاط کور باقی می مانند .

و این نقاط کور باقی می مانند .
و این نقاط کور باقی می مانند .
و این نقاط کور باقی می مانند .

back in the past again !

Sunday, December 18, 2005

امروز برای چند ثانیه فراموش کردم قواعد بازی رو عزیزم .
فور گیو می فاذر

پاسخ :هیچ وقت دیگه فراموش نکن
آدم نباید به عقب نگاه کنه !
این یه اصله .
یه اصل خیلی خیلی مهم .
آدم باید فراموش کنه

ماین سوئپر

Wednesday, December 14, 2005

امشب باید از پرتره های بی سر داستان برایت ببافم .
و بی هیچ منطق روایی پیش بروم تا جایی که معجزه ای جذابم کند .
مثل آهنگ هایی که که تارو پودم را میلرزاننند بی دلیل
و آرزوهایی که یکی یکی فرود می آیند .
نمیشنوی.

در پایان یا قبل از آن به گیرنده های خود دست نزنید .
فرستنده های مرا لمس کنید .


***

و هیچ کس نزدیک نیست اینجا.
همه فواصل قانونی خود را حفظ کرده اند و نیرویی تصادفی همه ما را
جابجا می سازد .
با حفظ فواصل فوقالذکر

***

به مخاطبان گاه باید حق انتخاب داد گاه حق انصراف
و گاه حق گاییدن سوراخ ارتباط

***

سوراخ ارتباط پدیده ایس معمول
مثل دایره های سیاهی بین اعداد دنیا
در بازی ماین سوئپر

***

پلیس شهر به دنبال من سگ هایی فرستاده
سگ هایی که با شنیدن بوی من تحریک می شوند .
و سرو صورتشان مملو می شود از زبان دراز و خیسی عرق و انفجار هورمون

***

و در پایان یک چهارشنبه دیگر و در انتظار پنجشنبه ای
نه خیلی دیگر تر
مردی با تموم وجود در ذهن من می دود .
و به دنبال او سگ هایی بی چشم و رو که همگی
که در عوض سه بینی دارند
می تازند .
مرد
و در مسیر خود فرصت می یابد برای لحظه ای کوتاه در موزه شهر
پرتره های فخیم آنها را نگاهی بیندازد
ولی آنچیزی که غافلگیر می کند مرد و داستان و راوی را در انتهای کار
آینه ایس که او را نشان می دهد همانطور که قبلا بوده بی هیچ مسخ و تغییر و سگ شدنی .
و من نیرو می گیرم که برای مدتی دیگر بدوم و فرار کنم .



امضا : گربه ای خانگی که بر پیشانی اش نوشته اند از گربه سانان است .

have a fucking Wednesday

Tuesday, December 13, 2005

عزیزم اونجوری سیگار نکش ،
مشکل تو با عوض کردن استایل های کیری سیگار کشیدنت حل نمی شه !

به هر نحو موقع استعمال کافی شاپ روبروی هم بشینید دختر های مدرودِ ان ، نه بغل هم خیره به من .

پ ن : مدرود : به معنای شخصی که درد به او وارد شده ،درد بر او تحمیل گشته ، سپوخته شده(سپوزیده) از ناف


***

پدر من یک دهاتیس
او با لهجه دهاتی صحبت می کند .
او آبروی من را جلوی دوستانم برده است .
من از داهاتی ها متنفرم .
داهاتی ها دستهای بزرگ و دندان های خراب دارند .
داهاتی ها خرکی هستند و ترسناک .
خواهرم هم دهاتی و کولیس . ولذت می برد وقتی دسته ای پهن اوس عباس ، پدرم را در دست می گیرد
من دوست دارم وقتی بزرگ شدم دستگاهی اختراع کنم که لهجه داهاتی ها را آدامیزادی کند .
ولی آن موقع دیگر دیر است .
ولی ! نه حدئقل بچه داهاتی های دیگر احساس شرمساری نخواهند داشت .
و من مطمئنم هیچ کس همچین خدمتی نکرده به نوع بشر .

مرا بشنوید کثافت ها ، مرا به روان شناس معرفی نکنید،
مرا به روان شناس معرفی نکنید.


***

می خوام یه نظر سنجی بکنم ببینم دوستان محترم بنده وقتی anathema گوش می دهن چه حسی دارن .
ببینم اصلا ارتباط معنا داری بین این همه ذهن خلاق ایرانی وجود داره .
راحت باشین بگین .

به چند نمونه تفسیر توجه می کنیم :

من وقتی آهنگ dont look too far رو گوش می دم یاد لحظه ای می افتم که بعدها ،تنها و غریب تویه جزیره دور پسرم رو به دنیا میارم و بند ناف رو با سنگ پاره می کنم و چون نمی خوام یه بدبخت به این دنیا اضافه شه میندازمش جلوی کرکس های خزنده تا طبیعت بی رحم دنیا رو شرمسار کنم .

یه بار آهنگ a fine day to exit رو گوش کردم و دیگه ازون موقع بعد دوست دخترم رو از کون نکردم . یعنی کلا از خط کون کشیدم بیرون

الان چند وقتیه که آلبوم eternity رو گوش می دم و تاثیرش رو کم شدن تعداد سیگارم حس کردم.

کافیه شبش یه بار آهنگ natural disaster رو گوش بدم تا یه روز پریودم عقب بیفته .

آهنگ empty یعنی امام زمان ، نماز شب در 11 رکعت ،زمزمه خدا و و جبرییل و یوگی و دوستان .
توبه

خب بسه مزه ریختن .
یه مشکل شرقی ها اینه که نمیدونن کجا رو باید بگردن .
چیزایی که تو درونشونه تو بیرون دنبالشن و تو خودشون دنبال چیزایی میگردن که باید تو اطرافشون جستجو کنن .


***

بوی گه امروز می آید؟
یه چهارشنبه انی .
همش یکی داره می گه .
با یه لخن تخمی.


امضا: شاشنده بر قبر معماری که ریده به پنجشنبه هایم .

***

وقتی به تعداد متنابهی دختر مدرن و پست مدرن در اطراف خود ندارید که از سر و کولتان بالا بروند،ناراحت نباشید.
به تعداد زوج جلق بزنید تا شاداب و سرزنده بمانید.

از آیات جزء سی ام خداحافظ گری سوپر



****

بسه دیگه برم.
آی گاتا پی
_پس تا حالا چه گهی می خوردم هان ؟

ور آر یو سوزی

Monday, December 12, 2005

Never let life get you down

Friday, December 9, 2005





Never let life
Get you down
When your head is spinning
Feet won't touch the ground
...

You keep thinking you've got something for me !

Thursday, December 8, 2005

خب در ابتدا لازم می دونم خدمتت عرض کرده باشم
"اصلا نمی فهمم این روز ها چگونه می گذرند ؟"
لذا اگه تو فهمیدی ما رو همچنان بی خبر بذار !

امضا : ایستاده در نبش


***

حالا بریم سراغ چیزهایی که این روز ها افتاده تو مغرم و گشادیم می آد خیلی بهشون فکر کنم .
کلمه اول : قدرت ، کلمه دوم: پرستش ، پاراگراف سوم:
گاها دیده شده آدما طوری دور می زنن خودشون رو و دمشون رو گاز می گیرن که خودشون هم نمی فهمن و بلا به دور!

***

و خب هیچکس نمی تونه مثل من زندگی کنه ،
البته بهش عادت کردم می دونی !
حس می کنم پیری از همین عادته شروع میشه !
به هر حال دیگه چطور میسیسیپی !

امضا : هنوز ایستاده در نبش



***


ساعت های زیادی به چیز های زیادی فکر کردم.

اه بذار راحت بگم : حس می کنم مغزم یه جورایی گهی شده .
دیده ملت تو لیوان بستنی میرینن گهگاه !
اونجوری

پ ن :پدیده فوق در جوب های منتهی به بیمارستان هایی که همراه های بی سرو پای بیمار را راه نمی دهند به سادگی بالاخص در شب به وفور یافت می شود .


***

چقدر من ناراحت و همدردم ازینکه این هواپیما سقوط کرده .
همچنین وای آلودگی هوا رو بگو .
نچ نچ نچ نچ
چه اسف بار!


خب حالا بریم سر اصل مطلب : سوتین زن یا دختر همسایه افتاده تو تراسمون !
فکر کن یکی زنگ تک تک واحد های مجتمع رو بزنه :
ببخشید شما خودتون یا خونواده شریفتون سوتین گم نکردین .
آخ ببخشید حواسم نبود حالا به هر حال به خانوم یا دختر یا مادرتون اطلاع بدبد اینم شماره تلفن بنده س .
به هر حال ما به خاطر یه سوتین بادآورده اون دنیا مدیون نشیم .

امضا: اسکل کس قرنین زاده ،بالغ ساله از تهران


هه هه هه هه

خوب بیـــــد ؟


***

نه اینکه تو نمی تونی ،
من دیگه نمیتونم غافلگیر بشم !

I close my eyes

Monday, December 5, 2005



قطعاتی از قربانی های شهر

Sunday, December 4, 2005













کنار تصویر سردی از آخرین نشانه های قهرمان من که هنوز قدم برمی دارد و با فریاد
پیش میرود و حاشیه ها را پر می کند از تنفس و تشنج
و باز می کند در هایی که جیرجیر می کنند هماهنگ با گردن هایی که بر می گردند ناگهان
تا قسمتی از قاب های بجا مانده در ذهن من شوند
و تا ابدیتش کش بیایند و کش بیایند و اجازه خودشیفتگی بدهند
به آخرین لخته هایی که در مغزم هنوز دنیاهایی را مسدود نگاه داشته اند
از هجوم گولبول های بی رنگ بی تفاوتی .
می دانی ؟ بی نظیر است .
تک تک قربانی هایت بوی تازگی و تخریب میدادند .
و از بین پاهایشان خشونت بود که روی زمین می چکید
درد و شهوت بود که جاری بود .
مدت ها بود که زندگی اینقدر انگیزه نداشت .
هر روز و هر ساعت و هر ثانیه در انتظار صدای بیسیم .
طرح هایی بدیع و عکس هایی جدید
قسمت هایی فروخفته از من را بیدار می کنی .
در سکوت جسد های تکه تکه شده تیزی دندان های خودم را می شنوم .
تمام طرح هایت را جمع کرده ام ، حتی انگشت یکی از آنها را هم کش رفته ام ،
حلقه الماسش هنوز نپوسیده .
یک سمفونی کامل است .
می توان تا دنیا دنیاس خود را با این ها ارصا کرد .
تنها یک چیز کم است ؛
آری این دایره تکه تکه و یراکنده یک حلقه کم دارد
، تنها عکس یک نفر باقی مانده که از کنار تختم باید به این آلبوم بپلوند.
و من که خیابان های مرده را تا پاسی از شب به امید دری که قفل نخواهم کرد امشب پرسه خواهم زد .
به امید وحشیانه ترین تجاوز به همسرم
و بلعیدن این همه وحشت و تیرگی که به تمام ریشه ها و حاشیه هایم رسوب کرده
نفس حواهم کشید فریادهایت را .
و آخرین قطعات پازل این مامور FBI متعلق به همسرش خواهد بود .
قهرمان من هم که گم و گور خواهد شد با انبوه خاطرات پراکنده خود .
آری من در انتظار تجاوز به تو ام .
تجاوز به تکرار تو
- چرا پیتزات رو نمی خوری ؟ سرد شد عزیزم
سرخی سس روی پنیر کش می آید و کش می آید تا بین لب هایم
و همین طور خیره می مانم به این همه حرکت و جنبش اضافی و بی معنی که بر تن کرده ای .
همین روز ها .
آری همین شب ها .

هدیه ای به کریسمس جاری

Thursday, December 1, 2005














آری ،
اگر تنها می شد دوباره بالا برد این ویرانه را
خانه ای که تک تک آجرهایش را خود اینچنین ناموزون بنا ساختم

فـــکر کنم باز هم همین می شد که هست
به اضافه یکسری تغییرات تصادفی دیگر .



***

سلام مادلین ،
این تلوزیون قدیمی تقدیم ارواح آن گرامافون مرحوم .
روز هایی می آید که همین بکگراند حیاتی را هم نشان ندهد .
روز هایی می آید که چون آینه ای تیره تورا از خود براند .
و شب هایی که تا صبح برایت برفک بریزد .

همان طعم قهوه سرپا را می دهد کنار پنجره آشپزخانه
و هجوم شهوت خیابان با کنتراست رنگهای گس و روشنش
وبوی خوشبختی که از بدن های جوان برخاسته

مادلین جان
باورنکردنیس .

ولی به هر حال هنوز نفس می کشیم .

امضا بر برگ چسبیده شده بر روزنامه های پوسیده و زرد رنگ دور کادو: برسد به دست مادلین موجر محترم اینجانب ساکن طبقه بالا در کریسمس جاری به ساعت خواب یا شام .



***


مادلین در حال حرکت برای مرتب کردن رخت خواب صبح گاهی
و یا ور رفتن با این تستر لعنتی
و یا خیرگی به آفتاب بی معنی که از تصادف خود با لبه های مسیر نمی کاهد .
مطالعه می کند و وعده ما امشب
قبل شام یا خواب
روبروی جعبه خوشبختی به صرف چند تین مووی .