محو
Tuesday, February 14, 2006
ساعت به پنج صبح که می رسد.
مطمئنم اگر تا 1 ساعت دیگر نخوابم نور صبح مچاله ام خواهد کرد .
نگاهی به قرص های منتظر روی میز میکنم .
به جعبه جادویی ادویل .
به اسپیکر ها و بی تفاوتیشان
چهر ه ام حالت التماس می گیرد .
تمام شلوغی و بی نظمی ساکن اطراف ،
افکار بی ربط و غیر قابل یاد آوری دیگری هم به سرعت در یکدیگر محو می شوند.
ولی همگی در آخرین تلاش های بدن در فشردن این کلید های کیبورد حل می شوند .
می روم دراز بکشم .
مطمئنم اگر تا 1 ساعت دیگر نخوابم نور صبح مچاله ام خواهد کرد .
نگاهی به قرص های منتظر روی میز میکنم .
به جعبه جادویی ادویل .
به اسپیکر ها و بی تفاوتیشان
چهر ه ام حالت التماس می گیرد .
تمام شلوغی و بی نظمی ساکن اطراف ،
افکار بی ربط و غیر قابل یاد آوری دیگری هم به سرعت در یکدیگر محو می شوند.
ولی همگی در آخرین تلاش های بدن در فشردن این کلید های کیبورد حل می شوند .
می روم دراز بکشم .
1 comments:
به بالشت سلام برسون
بپا مخشو نزنن
Do you have any idea? Click here and post a Comment