Saturday, December 12, 2009

زمزمه کن
یک شعر تازه
بی قافیه تر از من و سبک تر از تو

یک بطری جدید باز کن
یخ های چسبناک
گیلاس های لب ریز
به سلامتی واقعیت خط خورده
تاریخ دستبرده ما

مست کن
مستم بخواه
مستم بخوان

دیوانگی را جشن بگیریم
داستانم را در نیمه راه رها کن
دستانت را بیاویز
سرآغاز بساز
سر نوشت را بخند.

قلم را بینداز
نمایش نامه را بریز
دور
دور تر ها خواهند نوشت
از توالی نفس ها
میان پرده های سکوت و سقف اتاق

بخوانیم آواز های نشنیده شان را
برقصیم رویا هایشان را
ابر به ابر آسمان
موج به موج آب ها
تاب به تاب تاب ها


پ ن : من خودشیفته که بلندترین و دور ترین تاب دنیا را دارم
و انحنای مناظر دنیا را در هر سقوط مهیج و پرواز تا آسمان
سخاوتمندانه با آغوش تو قسمت می کنم .