Tuesday, February 8, 2005

الان حدود دوساعته که دارم به طور مداوم با تام ميخزم

يوهو

گوشام سوت ميکشه که خب اونم از بي خوابيه

...

شنيدين ميگن يه روز به يه شهر حمله شد

و کنار پادگان اصلي شهر تويه آپارتمان قديمي

روي نرده تراس نيم متريش يه دختر که لباس هاي ارزون قيمت قهوهاي سوخته تنش بود استريپتيز مي کنه

و تمام سرباز هاي شهر

وشهر سقوط مي کنه

وتمام سرباز هاي دشمن

همه محوه محو

و دختري که معلوم نيس از چه شرابي اينقدر مسته وبا کدوم آهنگ داره بدنش رو تکون ميده

وبرعکس اونچيزي که به نظر مي رسيد

همه آدمهاي داستان سقوط مي کنن بجز دختره

.....