My sweet prince

Saturday, November 14, 2009

My sweet prince by placebo







Never thought you'd make me perspire.
Never thought I'd do you the same.
Never thought I'd fill with desire.
Never thought I'd feel so ashamed.

Me and the dragon can chase all the pain away.
So before I end my day, remember..
My sweet prince, you are the one
My sweet prince
you are the one

Never thought I'd have to retire
Never thought I'd have to abstain
Never thought all this could back fire
Close up the hole in my vain

Me and my valuable friend
can fix all the pain away
So before I end my day
remember
My sweet prince
you are the one
My sweet prince
you are the one

Never thought I'd get any higher
Never thought you'd fuck with my brain
Never thought all this could expire
Never thought you'd go break the chain

Me and you baby,
still flush all the pain away
So before I end my day
remember
My sweet prince
you are the one








The sun goes down






There is a demon among us
Who soul belongs in hell
Sent here to redeem us
She knows it all too well

He comes and goes, he comes and goes
She knows it all too well
But when all is said and done
The sun goes down


She tries her best to leave him
But she is still capture by his spell
She knows now she must deceive him
He knows it all to well

She comes and goes, she comes and goes
He knows it all too well
But when all is said and done
The sun goes down

There is a demon within us
The sun goes down
She tries her best to deceive him
The sun goes down



Good Riddance

Friday, November 13, 2009







Another turning point, a fork stuck in the road
Time grabs you by the wrist, directs you where to go
So make the best of this test, and don't ask why
It's not a question, but a lesson learned in time

It's something unpredictable, but in the end it's right.
I hope you had the time of your life.

So take the photographs, and still frames in your mind
Hang it on a shelf in good health and good time
Tattoos of memories and dead skin on trial
For what it's worth it was worth all the while

It's something unpredictable, but in the end it's right.
I hope you had the time of your life



Monday, November 9, 2009

پس نوشت : {{{{یادش بخیر
یه دوستی داشتیم
همیشه می گفت من واسه هیچ دختری هدیه نگرفتم و
از هیچ کی هدیه قبول نکردم
خیلی هم احساس خاصی داش نسبت به خودش

حالا اینا رو بیخیال واسه تولد جی افم چی بگیرم؟
خدایا تو رو به صد و بیست و چار هزار چوپونت قسم
مهمونی نگیره ها ...
من حوصله ندارما .
}}}}



واقعا زبان شیرین فارسی جای شاشیدن داره که یه همچین متن کسشری که تایپ کلش یه دقیقه وقت نمی بره چار ساعت منو به فکر فرو میبره
که جای جی اف چی بنویسم که جواد نباشه :
دوست دختر
رفیق
زید
معشوق
دلبر
اسمش
اسم مستعارش
گوغولی
غوگولی
...
نه خجالت نکشید...ایده شما چیه؟
--- یافتن جایگزین جی اف و نمی گم ،ایده خلاقانه جهت شاشیدن به زبان فارسی ---

Sunday, November 8, 2009

حکیم والا مقام جنت مقیم
زبر المتشرعین شیخ ابوالآلت متخلخل خالخالی
در روز های آخر رویت ریخت نکبت بارشان
هنگام دخول به بحث نسوان
و در تایید نصایح بنده حقیر به یک نو شکفته پوست-کاندوم
فرمودند که حتی در قرآن هم، مباح بودن دروغ گفتن به زنان ، موکدا مذکور است .

که ناگاه ندای وا فاکااااا! از جمع بر خاست
جمله مریدان خشتکش پرچم کرده ، نعره بر کشیدند و در کار شدند.

خدایش بسپوزاد که هیچ کس تا کنون این چنین در کلام ما نریده بود که شیخ
و جمله نا متبوع "به کیرم" از آن مجادله نا خواسته برخاسته تا کنون بر دلم ماسیده بود
که خبر آوردند شیخ پس از چند و چون بسیار همسر خویش به منشی گری شرکت برگزیدست .

تا ما باشیم که در معیت گوسالگان رهسپار سیزده بدر نگردیم.
والا

شام آخر

Saturday, November 7, 2009

من می دانم
تو عاشق شده ای

آن شب طولانی را که باز نمی گردد

آن جام را
که پر و خالی می شد و
جرعه جرعه به رگ هایت جاری می گشت
بویی که تلخیش هزار جان شیرین
اوم
آری می ارزید .


آن وسوسه را
که دندان هایت را بر لبت می فشرد
چشمانت را می بست بر هرچه قاب
دستانت را می گشود از هر چه زنجیر

پر کشیدن رخوت از خانه
دیوار ها
خنکای سرامیک که بر پوستت می لغزید


آن بدن را که بی تاب رسیدن
آن بوسه ها که تشنه چشیدن بود

آن دست را که بی بهانه کجا می دوید
این دست را که هوس را بر پاهایت بالا می کشید

آن همه تنگنای بی انتها را برای غلتیدن
آن همه تنگنا
برای سپردن تن به سنگینی ها
برای رها کردنش .

تار هایی که می لغزید
کلماتی که خوانده می شد
فریاد هایی که در اضطرابت خط می خورد
لباس هایی که فرو می افتاد
آغوشی که می فشرد

تخت آواز ناموزونش را خواند
و نقطه در انتهای سیگار نشست .


و مهتاب

ماه را دیدم در چشم هایت
می تابید بر قماری تاریک
زمان
و تو


می دانستم که عاشق خواهی شد
عاشق خواهی مرد

آن شب کوتاه را
که هرگز برایت دوباره طلوع نخواهد کرد .


پ ن : تقدیم به آن صدای لرزانت که
یک لیوان آب خواست .
و دستت که مرا از رفتن باز داشت .

Sunday, October 18, 2009

تا صبح سگلرز می زنی زیر پتو.
و در تب و توهم می سوزی و عرق می کنی و سرد و گرمت می شود .
صبح از خواب پا می شی و یک مکالمه 10 دقیقه با بدن خود دارید و اتمام حجت می کنید.

دوش می گیرید و بیرون می روید و به کار ها می رسید ،
بدن شما به قولش تقریبا وفا کرده ولی در مسیر برگشت به خانه در حال از پا درآمدن است
تقریبا فهمیده اس ، شما در حقش خیانت کرده اید و خبری از پنی سیلین نیس.

برنامه به سوپ و خواب محدود خواهد شد.
طبق قرار می تواند حتی بمیرد فقط باید من را به خانه برساند .


تازه بیدار شده ام.


what should I do ?
دوست دارید با ایده اصلی لایف استایل بنده آشنا شوید.
همیشه طوری زندگی کنید که انگار تا ابد الدهر زنده اید
عمر نوح دارید و تا انتهای دنیا جوان خواهید ماند .
-------و نکته اصلی اینکه به جای ترس از ، از دست دادن
مهارت های خود را در بدست آوردن تقویت کنید .-------

پ ن:
وقتش که رسید خبرتان می کنمتان.

Saturday, October 17, 2009

ترانه ای برایم بنویس
که قافیه هایش هر کدام یک خمیازه کش بیایند.
و میان برنامه هایش
یک آغوش

کلماتش رازی که زیر گوشت زمزمه کنم .
انگشتانم آرام ضرب بگیرند ...روی پوستت
روی آن دلی که درد می گیرد
کنار نافت

آرام باشد و نیمه کاره فید اوت شود در سیاهی موهایت .
اوه عزیزم سرم را تکان خواهم داد
مثل همیشه.
نپرس که بعد چه کار خواهی کرد.

کاریس که همیشه کرده ام.

اگر در بسترش توسط شوهرش مچ گرفته شوم.
وقتی طلب گواهینامه می شود و من تنها یک پنج هازاری تا خورده در دست دارم .
وقتی در برابر چشمانش من بی خبر پاورچین پاورچین به لواشک های برادرم دستبرد می زنم.
در مقابل خدا وقتی روحم به جرم قاچاق ماری جوانا در مرز بهشت توقیف شده.
...
واقعا چرا امسال سینما حقیقت بدون حضور من برگزار می شود؟

1- چون تحریمش کرده اند.
2- چون بنده مریض هستم.
3- حوصله بعضیا را ندارم.
4- چون پذیرایی هایشان کسشر است و چهار تا بادوم زمینی تو قیفی به قاعده مقعد مادربزرگشان می ریزند و مثلا تبلیغ می کنند.

توجه دارید که با این همه دلیل تو این دنیای بلبشو میشه حتی ادعای پیغمبری کرد.
نرفتن به سینما که چیزی نیس.

پ ن : کیر برینی . وقتی میگم ببینم چی میشه و جواب نمی دم یعنی نمی آم. اینقدر نزنگ.

Friday, October 16, 2009

صدایی پشت در
مانده سر به هوا
سوت می کشد
سنگ به شیشه می زند .
منتظر.

لباس ها روی چوب رختی
سرما خوردگی دراز کشیده روی تخت
چند سوال بی جواب و تعداد زیادی میسد-...
میسد-کال

برای منی که قدم می زنم فواصل بی حوصلگی خانه را
برای او که منتظر می ماند پشت در.

هر قدر هم دیر کنم .
لبخندش را دارد برلب ،
پلیورش را روی دوشم خواهد انداخت.

چراغ ها
سیگار ها هم
فقط چشمان توست که همیشه روشن است .

خیابان های تهران خاطرات من است .
مهم نیس که چقدر شلوغ شده
مهم نیس که شبیه پارکینگ یک پاساژ بزرگ شده است

روزی یانکی ها ما را با سرزمین مان تنها خواهند گذاشت .

مهم نیس که هفت روز هفته را 4 روزش درتخت باشی ،
باز باید پاییز را با یه تی شرت حس کنی
و باد خنک بپیچد ،
اوم.

مگر میشود در مدرس شیشه بالا باشد ،
و تو تنها سرنشینی که هیچ گاه اعتراضی ندارد.

سایه ها
ورق ها
ژتون ها
تیکت ها و فرصت ها -که گور پدرشان-

من

تنها قامت توست که هیچ گاه فرو نمی افتد

کوزی پلِیس های شِر نشده،
دنج های پشت پنجره و وسوسه سیگارشان

ایستاده ای کمی دور تر
هوایم را داری . می دانم.

نه دلگیر می شوم
نه سیر می شوم.

موزیک
خورشید هم

تنها نگاه توست که قطع نمی شود.

رمان ها
فیلم ها
روز ها و ماه ها و سال ها هم

فقط داستان ماس که تمام نمی شود .

Thursday, October 15, 2009

عصر پنج شنبه و جمعه
زمان هایی هستند که خانه برای ماندن
نیاز به دلیل دارد.
من آن پروردگاری هستم که بین بندگانم
تبعیض قائلم.
بنده خدا تصورش برین بود
با توجه به اینکه یک آلونک مجردی دست و پا کرده
همه دوستان حساب ویژه ای برایش باز خواهند کرد.

Wednesday, October 14, 2009

احساس گهی که داری
وقتی یه جوجه روانشناس 21 ساله درباره مادرت سوالات غیر مستقیم می پرسه

قطعا بیشتر از یکی دو سوال نمی تونم اون لبخند ابلهانه رو رو صورتم حفظ کنم.
بیچاره .

یعنی سایکوآنالیز اینقدر لذت بخشه؟
خدایا یکم این ملت رو بخندون.


-----------------

دارم فکر می کنم ان-دُخت واژه جوابگوییه .می تونه بار معنایی بعضی لحظات رو برسونه!
دردسر منیج کردن اسامی سحر در موبایل

پ ن : چرا محمد و علی رضا دردسزشون به چشم نمی آد
پ ن 2 : چرا اسامی دخترا با فامیل سیو نمی شه و هزاران سوال صبح گاهی دیگه
واقعا چرا باید آیدیه یه نفر
سوزاک دوهزلر و خورده ای باشه

کسی که سارا را نجات داد

Monday, October 12, 2009

آیا کسی سارا نجات داده است؟

کتاب شعر کسی جا مانده .
سال هاس .
و من را به یادش می اندازد.

شعری از انتظار ننوشت .
چشمانش پشت کدام در خیره مانده است
هنوز دست هایش روی گوش هایش است
هنوز جیق می کشد.

هوا سرد بود
پلیورش را درآورد
دوس پسرش هنوز می لرزید
صدای دندان هایش روی اعصابم اره می کشید.
سارا دستکش های را هم در آورد .

هنوز فروغ می خواند
کتابش اینجاس
هنوز نفس عمیق را دوست دارد.
و می خواهد مرا از ناتوانی درک احساسات آگاه کند
شب یلدا را چه ؟

بگویید که کسی سارا نجات داده ست.
بگویید که سارا تنها نیس
بگویید که باز هم عاشق است

سارا قوی بود
بردبار
آن آواز ابتدای راه کم کم در ذهنم شکل می گرد.
ترانه پیرمرد و کلبه و فانوس

به سارا دروغ گفته شد
سارا باور کرد؟
چه ناباورانه تا آخرین لحظات تردید داشت
تا یک ماه قبل از ازدواج دوس پسرش
هنوز دروغ می شنید
سارا ساده می نویسم
کلمات ساده می آیند

کسی برایت اینجا آرزوی روز های خوش دارد
کسی سالها پیش تو را دید
برای چند بار
مطمئنم به ذهنت هم نمی رسد چه کسی به یادت افتادس .
هر بار کتاب فروغت را می بینم.
یادت می افتم.
داستانت را از لابلای لابه های دوست پسرت می شنیدم
دوست پسرت هنوز می لرزید.
دندان هایش رو اعصاب اره می کشید.
هنوز بچه بود و دروغ هایش را باور داشت .
تو را نمی فهمید.

باید فراموش کرده باشی.
باید برگشته باشی
کاش ظاهرت جذابتر بود برایم.
کاش فرصت می شد در های دنیای فراموشی را برایت باز کنم.

سارا نمی خواستم ادامه داستانت را بشنوم
از ترحم متنفرم
بزرگتر از یک ترحم از راه دور بودی.

من مطمئنم سارا سرحال است
کسی او را از دست غصه بیرون کشیده است .
کسی که ارزشش را داشته
و اکنون هر دو خوش حال خوش بخت هستند.
هر طوری که فکر می کنم باید همینطوری باشد .

Sunday, October 11, 2009

عزیزم من دمده رو بشناس
تو منو ببخش
من بلد نیستم.
فقط فراموش کردن و از برم .

پ ن :در ستایش و قدر دانی از جمله بوس داشتنی همیشگی ام
"در رو هم ببند. "