Tuesday, November 30, 2004

چه گریزی ست زِ اَن

چه شتابی ست به شاش

به چه خواهی شاشید

در شبی این همه تاریک داداش!

Monday, November 29, 2004

یه گربه له شده

یه گربه توی یکی از کوچه های منتهی به میدون هفت تیر له شده

یه گربه تمام دهنش پر خون شده

دست و پا روی دست و پا

ماشین بعدی مثل بادکنک میترکونتش





حالا بچه های گلم به من بگین یه گربه چند تا گربه رو تا صبح خوشحال می کنه؟

به تمام کسانی که به سوالات انسان دوستانه من جواب صحیح بدهند یک عدد انسان (پسرا شاه کس،دخترا اورانگوتان)هدیه می شود






Saturday, November 27, 2004








چقدر آدم ها حدئقل شدند

Friday, November 26, 2004

دغدغه های گلوبال یا وینستون لابت؟

دتس د پرابلم
الو سلام

ميشه بگي چرا ابهاممون لذت بخش هست يا نيست؟

ميشه بگي کي بستني فروشي رو را ميندازيم يه کار و کاسبي خوب

اينقدر شير که از سفيدي بدم بياد يا معمولي شه

چرا هميشه دوست داشتم چسب چوب سر بکشم؟

از زياد متري شيرجه برم تو موزاييک هاي حموم؟

از موزاييک حموم پرواز کنم تو تهويه؟

از تهويه پرت شم وسط خيابون شلوغ و ازدحام خوشبختي و همون کسشرا...

please dont tell her or anyone but I need to talk to somebody

متشکرم.

Thursday, November 25, 2004

خنده هام رفته رو اعصابه دوستان

چرا اينقدر زشت شدم که...

جوونيم رفت و فلانم ...

ماسک جديدم داره ميره اونجا که هر ماسکي رفت ديگه ...

يعني کسکش ها زمان نعش کشي است نه جاکشي
تست:

سياهي پنگوئن هاي تاريک چگونه است؟

الف-خنده دار

ب _گاها تهوع آور

ج _تابلو

د -کيرم توي تست --آدم هاي احمق و خفن از من فاصله بگيرين راحت تريم

........

تو به ماهي ها نگاه مي کني

آن ها هر بار پرواز تو را به هم تبريک مي گويند و هر بار...

تو و ماهي ها به بلعيدن هم احتياج داريد

تو از کنار رود به ماهي ها نگاه مي کني وپک محکمي به سيگار خشکت مي زني و ماهي ها از حسادت ميميرند

Wednesday, November 24, 2004









Underneath the bridge

The tarp has sprung a leak

The animals I've trapped have all become my pets.

And I'm living off of grass and drippings from the ceiling.

It's OK to eat fish, 'cause they don't have any feelings.



Something in the way.

Mmm-hmm...





چفدر خالی شدم و این خالی شدنه که رویه اعصابه
وقت زیاد ه

بیا زندگیمونو تو جزییات بی ارزش گم کنیم

بیا روی علفا دراز بکشیم پرت شیم یه جای نامربوط

بیا می خوام معجزاتم رو نشونت بدم بلکه بهم ایمان بیاری

بیا تا هنوز درست همو نشناختیم از از نا دانی هامون لذت ببریم.

ذهن من می خواد سیاهی زیر چشمهاتو دنبال کنه ببینه به کجا میرسه

ذهن من هنوز آدم ها رو منحنی میبینه

ذهن من مثه یه بچه هنوز داره بزرگ میشه

ذهن من دنبال جیز ترین تجربه ها است

من هنوز غروب خورشید رو میپرستم

من هنوز از سرسره بازی لذت می برم

من هنوز کلی راز دارم که هیچ وقت افشا شون نمی کنم

من هنوز موقع نوشتن گلودرد می گیرم

...

تا کی؟

حرف هایی که گفته نممیشن و حرف هایی که گفته می شن

دنیای بگایی ست...

Tuesday, November 23, 2004





کودکانی که در امتحان دیکته ،پاکن خوردن یاد میگیرند و به خاراندن سر معتاد می شوند

مردمانی که در تعجبند چرا سوال هایشان اینقدر احمقانه است

پیر مرد هایی که جواب می پرسند

از دیکته و دکلمه تنفر درد می گیرم
دست های پنگوئن های تاریک دراز شده

ولی هنوز نمی تونن خودشون رو ارضا کنن...

Monday, November 22, 2004








THE TEXAS CHAINSAW MASSACRE

این فیلم رو از دست ندین...

قاب بندی این فیلم بی ظیرِه

می تونین فریم به فریم از فیلم لذت ببرین.

اتاق نو



در حالی که دراز کشیده ای و دست چپت زیر سنگینی سرت به خواب رفته، به بیدار بودنت افتخار می کنی.

خال به آنچه همراه آورده ای نگاهی میاندازی

....یک چمدان و یک تابلو...خوب می دانی که همین ها هم زیادی هستند.

انگار نه انگار که وارد اتاق جدیدی شده ای همچنان تیک تاک قطع نشده است

چه تابلوی غریبی

زندان بان های قبلی وقتی از دریچه سلول به من نگاه می کردند می گفتند پشت این تابلو راز عجیبی است که به زندان بان بودنت کمک می کند

اَه صدای تیک تاک می خواهد مغزت را متلاشی کند

دوباره تصویر تابلو نظرم را جلب می کند...دستم زیر سرم تیرم می کشد و صدای ساعت ها قطع نمی شود

تابلو را انگار روی بومی کشیده اند که قبلا روی آن خاک ریخته اند.گویی که یک فریاد پر از گرد و خاک در تمام تابلو موج می زند.تصویر آدم های زیادی که غرق در ابهامی ناشناحته ،مثل قطار در یک ردیف ،دست ها را بالا و پایین می برند و صدای قطار در می آورند:

هوهو...چیه چیه

هوهو...چیه چیه

همه مردم مثل قطار در حال دور زدن فضای مواج و موهوم بوم هستند

ت تق...بوم...ت تق...بوم

ت تق...بوم...ت تق...بوم

در این حال دست آدمی را که گویی در حال فرار از این ردیف است گرفته اندو سرحال و سرخوش می خواهند او را له کنند...درحالی که او از عمق وجود فریاد می کشد و صدای تیک تاک بی تفاوت این تصویر بی نهایت همچنان ادامه دارد..گویی تا همیشه می خواهند او را در مرز نابودی نگه دارند وفریاد اورا پایانی نیست.

صدا دست بردار نیست .ناگهان دستم که زیر سنگینی سرم به خواب رفته تیر می کشد.ازجا بلند می شوم.در چمدانم را باز می کنم .چمدانی پر از ساعت.ساعت های جور وا جور و عجیب و غریبی که دارای عقربه ثانیه شمار و دقیقه شمار و ساعت شماروروزشمار و ماه شمار و سال شمار است.

همه خوابیده اند وزمان ها متفاوتی را نشان می دهندوپشت آنها یک سری مزخرفات نوشته شده است.ولی همه صدای تیک تاک میدهند..شقیقه هایم داغ شده و بدنم تا مغز استخوان تیر می کشد.انگار تمام بدنم زیر سرم به خواب رفته.وصدای تیک تاک...

ثانیه به ثانیه به لحظه انفجار نزدیک تر می شوم

باید از شر این ساعت ها خلاص شوم

پنجره...

تابلو کجاست؟

تابلو را از پشت آویزان می کنم و تمام ساعت ها را ازاین دریچه دور می ریزم.

ولی صدای تیک تاک قطع نمی شود گویی ذهن چمدانم هرگز ساعت ها را از یاد نخواهد برد

رویم را که بر می گردانم می بینم یک ساعت جدید روی میز است. زمان را درست نشان می دهد ولی ثانیه شمارش حرکت نمی کند.ساعت را که بر می دارم پشت آن نوشته شده به اتاق نو خوش آمدی.

به پنجره نگاه می کنم.گویی پشت تابلو آینه بوده است.تصویرم به من خوش آمد می گوید

و فریاد ممتد من اتاق خاکی را تکان می دهد

تیک تاک تیک تاک...