assholomia knows no limit!
Wednesday, April 29, 2009
بعد میری به سایت طرف
کلی لینک هس . چندتاش رو رندملی چک کنین . ببینید استاد چه کرده .
نچ نچ . آدم شاخ در میاره .
این لینک رو حتما ببینید .
نیاز به توضیح نداره .
###
یه دیالوگ هس اول پالپ فیکشن
یارو داره به هانی بانی توضیح می ده
ملت چجوری پول در می آرن(دزدی می کنن)
یارو رفته بانک زده با موبایل نه با تفنگ و اینا...
یاد اون افتادم بی اختیار.
حالا نرید تو این سایت برگردید مثل هانی بانی به من نیگا کنید که قضیه دختره چی شد؟
موضوع : BS Fiction, Hot Line |
تنبلیم میاد واسه رانندگی
ولی باید برم.
بعد همه چی کش میآد
لباس پوشیدن
آهنگ قبل از لباس
آهنگ حین لباس پوشیدن...
حالا لباسام تنه.
زنگ و اس ام اس ...پوف
یه عده منتطرتن ولی تو هنوز به اندازه کافی کش نیومدی .
میشینم رو صندلی پشت کیبورد .
سیگار
Bjork & Jewel - I'm Leaving On A Jet Plane
###
شیو کن روحیاتت و عزیز
تیغ تیغو نباش
نرمالو باش
(نرمآلو با شل آلو فرق داره ها، بت گفته باشم)
###
Jewel - Standing Still
زنگ زدم ماشینم خرابه
بیاین دنبالم.
الان هم میرم به کوری چشم همه اینتایمان و آنتایمان رو تخت کش بیام و
به اس ام اس بازی با یه اسکل بپردازم .
گاهی لذتی که آدم از سر هم کردن یه کار با کمترین انرژی و برآورده شدن تمام امیال می بره
از پرفکت انجام دادنش به مراتب بیشتره .
موضوع : BS Fiction |
Sunday, April 26, 2009
آن دایره و نصف النهار ها
آن لحظه که بوی پرتقال می پیچد .
آن لحظه که بوی پرتقال می پیچد .
موضوع : Dream and Ding |
داستان چند دست و پا
Saturday, April 25, 2009
بدن هایشان را
معاشقه شان را
سرانگشتانت تکیه بر دیوار زده
سرک می کشی در قاب
اینچنین مستانه میخندند؟
آن هم در میان معاشقه؟
آن سوی بار هم آن مردک می خندد
گیلاس ها را برق می اندازد و واژگون می آویزد
صندلی ها هم وارونه روی میز ها سوارند .
گویی نرده را هم برداشته اند.
مرد زن را برمیگرداند .دستانش را دور کمر زن قفل کرده .
زن بلند بلند می خندد و چهار دست و پا می خواهد از دست مرد فرار کند.
به سمت لبه میرود.
کشمکش هنوز هم ادامه دارد
مرد موهای مشکی زن را در مشت خود دسته میکند و محکم به سمت عقب می کشد
زن جیق می کشد.
شاک های خود را سنگین تر می زند
چه چیز را با این قدرت فرو می کند
آلت تناسلیش را؟
موج را بر بدن زن احساس می کنی
زن به هن و هن افتاده
نفس هایش با صدایی عجیب همراه شده
اما همچنان رویش را بر می گرداند و بریده بریده می خندد و تقلا می کند تا خود را به لبه طبقه برساند .
نرده ها را هم برداشته انذ.
مرد دستانش را از کمر زن بر می داردو محکم زیر دست هایش میزند
زن با صورت به زمین می خورد.
همچنان می خندد و می خواهد فرار کند. بدنش را به لبه می رساند و مرد را با خود می کشد .
همچنان می خندد. نصف بدنش رابه سمت پایین می کشد .
و کم کم مرد را هم با خود پایین می کشد و صدای قهقه
قطع می شود
می خواهی به سمتشان بروی
سگ کوچک و قهوه ای رنگی را می بینی که روی بار ناگاه به سمت تو پارس می کند.
مرد آن سوی بار سگ را بغل می کند و در حالی که او رانوازش می کند زیر زیرکی می خندد .
فهمیده دزدکی آن زن و مرد را دید می زدی .
صدای خش خشی بالای سر خود میشنوی.
احساس ترس می کنی
انگار شیی بزرگ بالای سرت قرار دارد.
میترسی سرت را بالا بیاوری و نگاه کنی
صدای سگ قطع شده
آرام قدم میزنی
انگار سایه و خش خش موذیانه اش تو را تعقیب می کنند .
سرت را آرام بالا می آوری .
روی سقف سایه هیولایی چند دست و پا و غول پیکر را میبینی .
چیز نرمی را روی سرت می ریزد.
سرت را به سمت بالا بر می گردانی .
با دستانش صورتت را میگیرد و در میان وحشت و ترس و تو با صدای بلند قهقهه می زند
موهای سیاهش دور صورتت می ریزد.
جیق می زنی و خود را از دستش رها می کنی و محکم با صورت به زمین می خوری .
هنوز از وحشت بریده بریده جیق می کشی .
زن هیکلش را که از سقف آویزان است را بالا می کشد .
دستانش را روی سقف می چسباندو چهار دست و پا می شود .
فقط موهای سیاهش آویزان است.
مرد که هنوز در حال گاییدن اوست
،موهای مشکی اش را در مشت خود دسته میکند .
آلتش را در می آورد و دوباره با فشار فرو می کند.
زن جیق می کشد و چهار دست و پا روی سقف حرکت می کندو تقلا می کند و قهقه می زند.
مرد آن سوی بار سگ را میان بازوان خود بغل کرده
و جلوی چشمانش را گرفته
و زیرزیرکی می خندد.
موضوع : Forget about it, Show me the bed room, Story | 2 نظر »
زمزمه
چشم های گستاخ
تغییر برنامه
دهن کجی به هر چی بوی target بدهد .
سیگار
؟
اصلا خودت دلت نمی آد .
در مورد اون خودخواهی ها و کلاسیک گری ها و باقی بی دریغ های شبانه روزی
مذاکره نداریم.
حق انتخاب داریم .
موضوع : about ki? about me, BS Fiction |
من همان جای خالی هستم .
همان چشم به هم زدن کوتاه .
باور کن همان جای خالی هستم .
موضوع : about ki? about me, BS Fiction |
کاش همینطور که چمدانها را می بندم سر برسد .
Friday, April 17, 2009
این آخرین جمله ای بود که شنید. به ساعت نگاهی انداخت .حدودا 15 دقیقه ای می شد که رفته بود.
"اصلا بره به درک."
این اولین جمله ای بود که بعد ازین دقایقی که در شک بود با کلماتی روشن و برجسته ، واو به واو در ذهنش نقش بست .
###
به سمت آشپز خانه رفت چند دقیقه ای گریه کرده بود .یه احساس عجیبی داشت . خنده اش گرفته بود ازین بازی ها . در هر گوشه ی این خانه خاطره ای از یک هم آغوشی داشت . اگر اینجا جایی نداشته باشد باید کجا برود . قسمتهایی از خانه به روح او و قسمت هایی از روحش به این خانه تعلق داشت .
###
بعضی وقت ها آدم ها نقطه را انتهای جمله گاه انتهای پاراگراف و گاهی انتهای داستان می گذارند.
بعضی جملات با بعضی جملات فرق دارند . شاید یک معنی بدهند در نهایت ولی هر کلمه و هر لحنی بار معنایی و احساسی خود را دارند .
مثل این جملات :
"تو این خونه دیگه جایی واسه تو وجود نداره ."
دیگه تو این خونه یا جای منه یا جایه تو
دیگه حوصلم رو سر بردی
دیگه حوصله م سر رفته .
دیگه نمی تونیم یا هم باشیم
...
کاش جور دیگه ای بهم می گفت .
###
دلش می خواست دوباره یکجوری قضیه را جوش بزند .
و این بار پدرش در می آورد .
خردش می کرد.جوری که به زانو بیفتد
داستان هایی از اواسط تا انتهای خود به سرعت در ذهنش قدم می زدند و ظرف های نشسته و تلنبار شده روی سینک به او خیره بودند و ...
فقط حلقه اول داستان کم بود.
چه جوری دوباره...؟
###
همان تکه های خورد شده غرورت هم کافیس تا تمام امیدت را بگیرد.
باید تا قبل ازینکه برگردد بروم .
دیگر جای ماندن نیس .
باید این خانه تا پا بر جاست تا دنیا دنیاس. تنها از من باشد و بدون من باشد.
###
چرا اینجوری شد یهو ؟
###
بستن چمدان همینطوریش هم شبیه رنده کردن پیاز است .
احساس می کرد اضطراب و استرسش به شکل فزاینده ای در حال افزایش است .
این یعنی هنوز قسمت های درد ناکش انتظارت را می کشند.
چه چیز هایی را بردارم . چه چیز هایی را بر ندارم .
لباس ها هر کدام تو را یاد یک یا چنذ مهمانی چند خاطره می اندازد.
کدام شان را در کمد جا بگذارم .
کاش سر برسد .
کاش همینطور که چمدانها را می بندم سر برسد .
همینطور که لباسم را عوض می کنم
وای خدا لااقل الان نباید تنها باشم .
مرا ببیند که می روم.
کاش همینطور که چمدانها را می بندم سر برسد .
###
ظرف ها را شسته بود
روی اپن و آشپزخانه را هم مرتب کرده بود.
داخل یخچال را هم .
در کمد را باز کرد ،
لباس صورتی رنگش در تاریکی کمد چندان جلوه ای نداشت .فکری به ذهنش رسید .
در چمدان را دوباره باز کرد ،
ادکلن را برداشت و به سمت لباس رفت ،
یک لحظه دلش به حال خودش سوخت
حالت استیصال بهش دست داده بود ،
یک دستش را به در کمد گرفت ،
درد در گلویش پیچید .
خودش را روی تخت پرت می کند.
###
شاید همه اش یک خواب باشد .
با صدای دوش حمام کم کم بیدار شود
و صدای در .
"هزار بار بت گفتم حوله پیچ نیا تو تخت . مور مورم میشه . خیسه ."
آنقدر بازوانم را فشار می دهد تا صدای آخم را بشنود.
اول مقاومت می کنم ولی آخر سر یه آخ می گویم
شاید این بار از آن دفعه ها باشد که آخم را با شیطنت می گویم
شاید باز هم مقاومت کنم تا فشارش را بر بازو هایم بیشتر کند
گردنم را ببوسد
بوی افتر شیوش می پیچد زیر بینیم .
" خوابم ، نمی فهمی ، ولم کن تو رو خدا "
موضوع : Story, پراکنده هایی از یک زخم |
Tuesday, April 14, 2009
نه نه نه
به عورتین نوامیستون قسم ، نیاز به راهنمایی ندارم.
موضوع : BS Fiction |
Monday, April 13, 2009
سر صبحی .
موضوع : BS Fiction |
قبل از نیکوتین صبحگاهی
در حال کش رفتن لواشک !
مچ گرفته شده و در جواب سوال "بیداری؟"
برای اولین بار موفق به در آوردن صدای الاغ گشتم.
این موفقیت رو هم در سال اصلاح الگوی مصرف به تمام هموطنان تبریک میگم.
موضوع : BS Fiction |
Friday, April 10, 2009
رویا های من تابوت شما نیس
بروید و گورتان را پیدا کنید .
پ ن:وقتی به خواب می روم
تنها آواز های گم شده در باد
سرفه و زمزمه کنند.
موضوع : BS Fiction |
every corner of this night
Friday, April 3, 2009
که بوسه ای بود بر لب های تو
هر ثانیه اش که دستان تو حلقه ای بود
و دستان من
باز برای در آغوش کشیدن آرزویی که فرو می افتاد .
امشب ستاره ها را در آسمان تماشا کن
آن چند پر های نقره ای را
آن رویایی های درخشان و نزدیک
در میان راه شهری دیگر
مردی ، اتاقش را روی دستانش گنجاده
پستی بلندی های جاده ای سرسبز را
به سمت شب می راند .
امشب سقوط ستاره ها را تماشا کن .
موضوع : Dream and Ding |