من 44 سال سن دارم
با هلو خانوم ازدواج کرده ام .
هنوز بچه دار نشدیم ولی برای داشتن بچه ای 5 ساله در بیست ساله آینده برنامه ریزی می کنیم .
هلو خانوم بر خلاف انتظار
هنوز زیباس
و من هم بر عکس آنچه به نظر میرسد ...
هنوز باهوش و امیدوار
امن ترین جای دنیا را کشف کرده،
خوب می دانم و دانسته که مهم همین احساس امنیت است ،
دیگر گذر واژه هایش را در کشوی میز من ،
از من مخفی نمی کند.
هنوز هم در ذهن آدم ها زندگی میکنم
بیماری هایمان درمان نشده اما رو به بهبودیس .
ثانیه ها و سال ها با تعجب خود را سپری می کنند و
از ما بعد از آن تصادف اوه غیرقابل پیش بینی !
هیچ میرارثی باقی نخواهد ماند
که در برزخ انگشت به ماتحت ، متحیر
ظهور یک وارث خوش بخت باشیم .
دنیا همین دو پروردگار را خواهد داشت
من و انکار من
و زمین همان یک سر نوشت را
سرنوشت من
ببخشید سرنوشت اوه غیر قابل پیش بینی من !
بحث را فیلاسفناک نکنیم .
هلو خانوم سبزی خورد میکند .
من موسیقی گوش می کنم .
او برای خود نامه پست میکند .
من برای خودم و او چای می ریزم.