Friday, April 6, 2007
با صدایی از خواب می پرم
شاید روزی .
دریچه ، فرصتی ست
کوچک و تصادفی
اگر باشد
در گوشه ای ازین اتاق شیشه ای غوطه ور
من بار ها برخوردم
بار ها بر خواهم خورد
به شش دیوارش
مبهوت تغییر زوایای رسیدن هشت گوشه اش
همچنان که من در راهم
باز هم می خوانی
باز هم آشپزی می کنی با ان پیش بند بلند
در رویا های شسته رفته !
اوه کدبانوی عزیز
دنیا مزه تمبر می دهد
اگر پشتش را چشیده باشی
سفید است و شیرین
و تلخ
و تلخ تر از همه تصور روزی ست که رویاهایت نیز
نامه ها را نگشایند
هنوز دستان تو میوه ها را می چیند
در ظرف های بلور
هنوز لبخند تو قاب شده
بر فراز دست ظریفی که گوشت تکه تکه می کند
با آن چاقوی بلند با آن دسته قهوه ای رنگش
اما خورشید تلخ شده
چیزی شبیه این روز ها شاید
با این خیابان های مملو از صندوق های زرد رنگ در گوشه و کنار .
اوم
همین
شاید روزی .
دریچه ، فرصتی ست
کوچک و تصادفی
اگر باشد
در گوشه ای ازین اتاق شیشه ای غوطه ور
من بار ها برخوردم
بار ها بر خواهم خورد
به شش دیوارش
مبهوت تغییر زوایای رسیدن هشت گوشه اش
همچنان که من در راهم
باز هم می خوانی
باز هم آشپزی می کنی با ان پیش بند بلند
در رویا های شسته رفته !
اوه کدبانوی عزیز
دنیا مزه تمبر می دهد
اگر پشتش را چشیده باشی
سفید است و شیرین
و تلخ
و تلخ تر از همه تصور روزی ست که رویاهایت نیز
نامه ها را نگشایند
هنوز دستان تو میوه ها را می چیند
در ظرف های بلور
هنوز لبخند تو قاب شده
بر فراز دست ظریفی که گوشت تکه تکه می کند
با آن چاقوی بلند با آن دسته قهوه ای رنگش
اما خورشید تلخ شده
چیزی شبیه این روز ها شاید
با این خیابان های مملو از صندوق های زرد رنگ در گوشه و کنار .
اوم
همین
0 comments:
Do you have any idea? Click here and post a Comment