Tuesday, February 8, 2005

در حالي که فکم قفل شده بودو مرا داستان عجيبي از ميان کوچه گذر مي داد

آنقدر به خدا و رهگذران ترسناکش خنديدم

که وقتي احساس به بدنم برگشت

خودم هم کف کرده بودم .





پ ن:بعضي از چيز ها آنقدر واقعيتند و آنقدر محض که غير قابل باورند

ذهن ما به توهمات نسبي عادت کرده است.